سرویس فرهنگی تبریزبیدار؛
ازتو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق انگیزترین حوادث ،غرورآفرین ترین وقایع، شادی آورترین اتفاقات، شیرین ترین گفتارها و نغزترین رفتارها توان این که خنده ای بر لبان ما بنشاند در خود نمی بیند.
مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت، ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟
مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو ” موج»، موجودیت یافت؟
مگر نه این که ” نسیم»با تولد تو متولد شد و مگر نه ” صاعقه» اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه «عشق» در کلاس تو، درس می خواند و مگر نه ” ایثار»به تو مقروض شد و مگر نه ” آفرینش» از روح تو جان گرفت؟
پس چرا ما خبر ” ولادت» تو را هم که می شنویم، بغض گلویمان را می فشرد؟
پس چرا ما در روز ولادت تو نیز اشک، پهنای صورتمان را فرا می گیرد؟
از تو ما را حدیثی در سینه است و غمی جانکاه بر دل؛ همان غمی که دل آدم را شکست و یاد تواش گریاند.
پیامبر، آنگاه که تو پا به عرصه ظهور نهادی، گلویت را بویید و اشک دلش، بوسه را بر گلوی تو طراوتی دیگر بخشید.
آری، از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل و رسالتی سنگین بر پشت. تو اگر چه قرآن مجسمی و هر بطن وجود و شخصیت تو را بطنی است و آن را بطنی دیگر تا لایتناهی و اگرچه اوج پرواز والاترین انسان، حضیض – پایین ترین- شناخت تو را درنمی یابد.
ولیکن ما را فقط یارای دیدن ظواهر است و همین و تا همین حد، آتش به خرمن وجودمان افکنده است و دل های ناقابلمان را پروانه آن شمع جاودانه کرده است.
ما که ظرفیت دریا نداریم، همان قطره مان که در گلو چکانده ای، حیات و زندگیمان بخشیده است.
ما در این کاروانسرای دنیا از آن جهت تنفس می کنیم که تو در آن درنگ کرده ای.
ما بر خاکی سجده می کنیم که پای تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکیده است.ما همچنان که ساده ترین نیازمان؛ آب نوشیدن را، به یاد تو مرتفع می کنیم، احساسمان، اندیشه مان، مرگمان، حیاتمان، سلوکمان، قیاممان، همه و همه رنگ از تو می گیرند و معنا از تو می یابند.
بر مظلومیت جوانانمان از آن خرسندیم که مظلومیت تو را تداعی می کنند. جوانانمان را به یادواره علی اکبر تو به میدان فرستادیم.
و خون را از آن جهت ارج می نهیم که تو- ثارالله- به خدایت اتصالش بخشیده ای
یا اباعبدالله! بابی انت و امی یابن الزهراء!
آتش عشق را در دل کودکان و جوانانمان جاودانگی بخش!
صبح روز سوم شعبان سال چهارم هجری، شهر مدینه میزبان کودک نورسیدهای بود که در خانۀ فاطمه (س) و علی (ع) چشم به جهان گشود و بعدها به «سیّد الشهداء» ملقّب شد. این طفل نورسیده، دومین فرزند خانوادهای است که پیامبر اکرم (ص) پس از نزول آیۀ تطهیر، بارها آنها را با عنوان «اهل بیت نبوّت» مورد خطاب قرار داده و بر آنها سلام کرده بود. القاب آن حضرت و آنچه از صفات بلند در وجودش بود، بر علوّ ذات وی دلالت دارد و آنها عبارتند از: شهید، طیّب، سیّد شباب اهل الجنّه(سرور جوانان اهل بهشت)، رشید، وفی(وفادار)، مبارک و احد الکاظمین (یکی از فرو خورندگان خشم).
سیرۀ رفتاری امام حسین(ع)
توجّه به خواستِ همسر
جابر از امام باقر(ع) نقل میکند: عدّهای بر امام حسین(ع) وارد شدند؛ ناگاه فرشهای گران قیمت و پشتیهای فاخر و زیبا را در منزل آن حضرت مشاهده نمودند. عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسایل و چیزهایی مشاهده میکنیم که ناخوشایند ماست (وجود این وسایل در منزل شما را، مناسب نمی دانیم!) حضرت فرمود: ما در ازدواج، مهریه زنان را پرداخت میکنیم و آنها هر چه دوست داشتند، برای خود خریداری می کنند. هیچ یک از وسایلی که مشاهده نمودید، از آنِ ما نیست.
در روایت دیگر نقل شده که از امام صادق (ع) سؤال شد: آیا خرید جواهرات برای زینت بچّهها درست است؟ حضرت فرمود: علیّ بن الحسین(ع) برای بچّهها و همسرانش زیورآلات از نوع طلا و نقره تهیه میکرد و آنها را با آن زیورها میآراست.
غیرت ورزی نسبت به خانواده
روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصیه کرد که پس از شهادتش، گریبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زاری و واویلا سر ندهند و پیش دشمنان صدایشان را به گریه بلند نکنند. در واپسین لحظات هم که مجروح بر زمین افتاده بود، وقتی شنید که گروهی از سپاه دشمن قصد حمله به خیمهها و تعرّض به زنان و کودکان دارند، بر سرشان فریاد کشید: ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید و اگر عربید، به اصل و تبار خویش برگردید…
شمر جلو آمد و گفت: ای پسر فاطمه چه میگویی؟
امام(ع) فرمود: من با شما میجنگم و شما با من میجنگید، پس تجاوزگران و سرکشان و جاهلان خود را تا وقتی من زندهام، از حرم من بازدارید. از غیرت آن امام همام بود که در همان حال هم از کار ناجوانمردانه سپاه دشمن برآشفت و اعتراض کرد و تا زنده بود نتوانست تحمّل کند که نامردان به حریم ناموس او نزدیک شوند.
احترام به همسر
روز عاشورا هنگامی که هلال بن نافع عازم میدان جنگ بود، همسر جوانش از رفتن او ناراحت شده و به شدّت می گریست. امام حسین(ع) متوجّه آن زوج جوان گردیده و به هلال فرمود:
همسرت جدایی تو را نمی پسندد، تو آزادی و می توانی خشنودی او را بر مبارزه با شمشیرها مقدم بداری.
آن امام همام بالاترین حدّ تکریم را نسبت به فرزند و همسر داشت. حتی آنان را مورد عنایت خاصّ خود قرار داد و آنان نیز علاقه وافری نسبت به حضرتش ابراز می داشتند.
مثلاً رباب(س) علاقه وافری به امام حسین(ع) داشت. او در سفر کربلا همراه امام بود و پس از شهادت آن حضرت نیز وفاداریش را به زبان شعر، و نیز در عمل، نشان داد.
کرامات امام حسین (ع)
راوی میگوید نزد امام حسین (ع) نشسته بودیم که جوانی با حال گریه وارد شد. امام (ع) به او فرمود چرا گریه میکنی؟ او در پاسخ گفت مادرم در همین ساعت فوت کرد و وصیتی هم نکرده است. او دارای اموالی است و به من فرموده است کمترین اقدامی درباره اموالش نداشته باشم تا اینکه خبر فوتش را به شما برسانم.
امام (ع) فرمود بلند شوید تا به سراغ او برویم. همگی برخاستیم و به همراه ایشان به منزلی رسیدیم که مادر او در آن فوت کرده بود. امام حسین (ع) مشرف بر منزل گردید و دعا کرد تا خداوند او را زنده کند تا آنچه میخواهد وصیت کند. خداوند او را به دعای حضرت زنده کرد و در حالی که مینشست شهادتین میگفت آنگاه به امام حسین (ع) نگاه کرد و عرض کرد داخل شو ای مولای من و مرا به امر خود فرمان ده.
حضرت وارد شد و با بالش نشست و به آن زن گفت وصیت کن! خدا تو را رحمت کند.
