به گزارش تبریز بیدار ، نشریه اصلاح طلب نسیم بیداری نزدیک به طیف چپ سنتی نیروهای دوم خردادی، در تازه ترین شماره خود این بار پرونده ای برای ستارخان؛ سردار دلیر آذربایجان و ایران و مقابله وی با استبداد گشوده است.
این نشریه اصلاح طلب که گاه و بیگاه و با دلیلی و بی دلیل، فرا روایت هایی از تاریخ معاصر ایران را در بیش از ۷۰ شماره خود ارائه کرده است و این بار در سالروز مشروطیت، به سراغ “قلندر مشروطه” رفته است. نسیم بیداری در پرونده اصلی این شماره خود درباره ستارخان که او را «قلندر مشروطه» نامیده، نوشته است که او از سنت لوطی گری ایرانی به ناسیونالیستی عملگرا تبدیل شد.
محمدحسن پدرام، مشروطه پژوه، درباره ستارخان گفته است که اگر او نبود، تبریز در دوره مشروطه تسلیم می شد. خسرو معتضد در گفتگویی ذیل همین پرونده از زندگی و کارنامه سیاسی پر پیچ و خم ستارخان سخن گفته و «سامی سردار ملی» که نتیجه ستارخان است، گفته که او یک قهرمان ملی بوده است. شاید در پاسخ به اوست که پیروز مجتهدزاده، استاد دانشگاه تاکید کرده ستارخان هرچند قهرمان ملی نبود اما چهره ای محترم به حساب می آمد.
تبریزبیدار به همین مناسبت بخش هایی از سخنان قابل تامل پیروز مجتهدزاده، مورخ و پژوهشگر مسائل سیاسی را برای مخاطبین خود بازنشر می کند و ذکر می نماید که انتشار این خبر یا اخبار مشابه از سایر رسانه ها، لزوما بازنشر دهنده دیدگاه های تبریزبیدار نیست.
ظاهر اظهارنظرهایی داشتید که موجب عصبانیت طرفداران ستارخان شده است.
تا آنجا که من به خاطر می آورم، من درباره ستارخان مطلبی نگفته ام که سبب عصبانیت و یا خوشحالی کسی شود. من هیچ دلیلی برای طرح چنین بحث هایی از سوی خود نمی بینم. آنچه شما دانسته یا نادانسته بدان اشاره دارید، عبارتست از یک توطئه ترور شخصیت که از سوی چند تن که من جمع آنان را«هیئت ترور شخصیت مجتهدزاده» نام داده ام، علیه من به صحنه آمد.
در این توطئه یک مجله ای وادار شده بود که در یک مصاحبه غیرمجاز و تایید نشده از سوی من که در اوایل آذرماه ۱۳۹۱ منتشر کرد، کلمات درشتی را درهجو برخی از رجال صالح یا ناصالح سیاسی کشور، از جمله محمد مصدق، محمد خاتمی، ستارخان و غیره از زبان من منتشر کند. من این توطئه ترور شخصیت را محکوم کرده و ا عتراض به عدم درستی مطالب را در نوشته ای مستدل و همراه با دلایل و اسناد غیرقابل انکار تقدیم همان مجله کردم که در شماره ۳۸ مورخ ۳۰ آذرماه ۱۳۹۱ منعکس شد.
اما توطئه گران در مصلحت خود ندیدند که به آن اعتراض رسمی منتشر شده وقعی نهند و از نشر مکرر آن اکاذیب خودداری ورزند. با این حال، شایان توجه است که آنچه از قول من در آن توطئه پلید درباره ستارخان و باقرخان و دیگران گفته شد، در مجموع حکایت از عدم مبارزات فکری این سرداران ملی داشت و این که مبارزات این سرداران در جریان انقلاب مشروطیت، ناشی از تحریک «غیرت ملی» آنان بود.

ستارخان یا چهره های مثل او را چطور باید شناخت؟با کارهایی که انجام داده است یا با خصایص رفتاری یا پیشینه؟
من ایشان را همان اندازه می شناسم که هر ایرانی تحصیل کرده در خارج و تدریس کننده جغرافیای سیاسی در ایران ممکن است بشناسد. من او را یکی از سرداران ملی مبارزه کننده در راه مشروطه خواهی می دانم که انگیزه جنبش و تحرک مبارزاتی اش تحریک «غیرت ملی اش» بود از سوی بیدادگری های نیروهای بیگانه مخصوصا آذربایجان.
به گمان من از آن جایی که هر حرکت و جنبش انقلاب، نیازمند بازوی کار و یا مبارزه عملی است، طبیعتا انقلاب مشروطه بخش مهمی از موفقیتش را مدیون مبارزات سردارانی مانند ستارخان، باقرخان، یپرم خان، سردار اسعد و میرزا محمد ولی خان تنکابنی است. حال آن که ماشین محرکه فکری انقلاب مشروطه را متفکرین عصر مشروطیت هدایت کردند.
قهرمان سازی و قهرمان دوستی چه آسیب هایی به جامعه می زند؟
من امیدوارم که همه ما حداقل آشنایی مختصری با این بلای روشنفکری ایرانی که از دوران استعمار بریتانیا به ارث مانده است داشته باشیم: این که «قهرمان» شخصیت آحاد جامعه را می گیرد، یعنی به جای آن که آحاد جامعه نسبت به سرنوشت خود تصمیم گرفته و تبدیل به قهرمانان نجات بخش جامعه باشند، جامعه عادت می کند که برای نجات خود منتظر ظهور قهرمان باشد.
قهرمان سازی و یا قهرمان پروری پروسه ای است که به سرانجام نمی رسد مگر آن که در حقایق مربوط به زندگی سیاسی قهرمان مورد نظر و رقیبانش دخل و تصرف فراوانی شود تا قهرمان مورد نظر به شخصیتی فرشته وار تبدیل شود و این دخل و تصرف خود به خود منجر به تاریخ نویسی جانب دارانه و تحریف تاریخ می شود. تاریخ نویسی جانب دارانه به منظور قهرمان پروری و تاریخ خوانی حاصل از آن ، مشکل بزرگی در جامعه ماست که سبب افسون اندیشه ها شده و سردرگمی سیاسی نسل ها را در پی داشته است.
همین افسون اندیشه است که جامعه ما را در پی سراب رستگاری سیاسی، از چاله به چاه رهنمون می شود.اگر این مشکل حل نشود، هویت ایرانی به درستی شناخته نشده و اثرگذاری مثبت را برای فردای بهتر نخواهد داشت. برای مثال اسناد کشف شده جدید که در کتاب اخیر من «نگاهی دگروار به تاریخ معاصر: میرزا آقاخان نوری و سیاست های انگلیسی» (نشر کانی مهر- تهران ۱۳۹۵) منعکس است حکایت از آن دارد که سیاست های انگلیسی در بخشی از دوران اقتدار ناصرالدین شاه پیگیر تنبیه کردن میرزا آقاخان نوری بود، چون او که لقب «اعتماد الدوله» را از امیر کبیر دریافت کرده بود، با ترک تحت الحمایگی انگلیس، برای حفظ تمامیت ارضی ایران دوبار با عوامل «انگلیس» جنگید وهر دو بار پیروز شد و دشمنی ابدی بریتانیا را به جان خرید و به خواست سفیر انگلیس توسط غرض ورزان ایرانی به بزرگ ترین قربانی تاریخ نویسی سیاسی تبدیل شد. سرجاستین شیل، وزیر مختار انگلیس، اولین کسی است که بدون ارائه هیچ گونه سند و دلیل و شاهدی میرزاآقاخان نوری را متهم به قتل امیرکبیر کرد.
البته باید توجه داشته باشیم که میرزا تقی خان امیر نظام، ملقب به «امیرکبیر» گناهی نداشت که انگلیس به نام او دست به تحریف تاریخ سیاسی ایران زد. اسناد تازه یافته به ما می گویند که سرهنگ جاستین شیل، وزیر مختار بریتانیا، اولین کسی است که در قتل امیرکبیر، انگشت اتهام بدون دلیل وسند را به سوی میرزا آقاخان نشانه گرفت و قربانی گرفتن او را در راه قهرمان پروری ایرانی تشویق کرد.
من کار راهنمایی جامعه به راه حل واقعی مشکلات سیاسی را بسیار دشوار می بینم و این مشکلات را ناشی از فرهنگ سیاسی توسعه نیافته ای می دانم که عامل اصلی اش دویست سال وارونه نویسی تاریخ است در راستای شایعه پراکنی برای قهرمان پروری و به منظورهای انتقام جویی های شخصی و حزبی و قبیله ای. در قبال این وضعیت بسیار دشوار است که معتقدم تنها راه نجات جامعه از گرفتاری ها و نارسایی های سیاسی – اجتماعی ای که دارد، ایجاد یک دموکراسی واقعی است؛ یعنی ایجاد حاکمیت مطلق قانون برای ایجاد برابری و مساوات میان مردم، و تا وقتی که ایرانیان «فرد» یا افراد در مقام «شخص ثالث غیبی» را ناجی خود تصور کنند یا مسئول همه گرفتاری ها و نارسایی های جامعه قلمداد کنند،نمی توان امیدی به آینده دموکراسی در ایران داشت.
از آن بدتر این که نه تنها ما عادت کردیم که خود را از هر گونه مسئولیت در قبال جامعه مبرا دانیم و چوب همه نارسایی را بر سر فرد فرود آوریم، بلکه اسیر اغراق و دروغ گویی در مسائل سیاسی هستیم و برای ابراز مخالفت نسبت به رژیم یا دولت حاکم که حق هر شهروندی است، آشکارا به منافع ملی کشور لطمه وارد می کنیم که حق هیچ شهروندی نیست. باز هم بدتر این که دموکراسی نمی تواند بدون نقش آفرینی گسترده و مثبت طبقه روشنفکر در جامعه واقعیت یابد، ولی در جامعه ما طبقه ای که من او را «روشنفکر سنتی» می نامم، هنوز هم «ارواح» را رهبر سیاسی جامعه می شناسد و سخت اسیر اغراق گویی هایی است که ناشی از کینه توزی های قبیله ای «مثلا کینه های قاجاری علیه پهلوی» و حس انتقام جویی در سیاست در ارتباط با حوادث که در گذشته های دور اتفاق افتاده و به طور یک جانبه و دل بخواه تعریف شده است.
چهره های این چنینی چطور باید تعریف شوند و چه استفاده ای می توان از آنچه آن ها به جای گذاشته اند، کرد؟
اگر منظور شما از چهره های این چنینی ستارخان است، باید به عرض برسانم که من او را قهرمان نمی دانم و خدا نکند که کسانی پیدا شوند که از آن ها هم «قهرمان نجات بخش» درست کنند. ستارخان و باقرخان و یپرم خان سرداران ملی ما محسوب می شوند که باید مورد احترام ما در تاریخ باشند و همین و بس!
من نمی دانم که چهره های این چنینی را چطور باید تعریف کرد. مگر همین تعریفی که اکنون داریم و این چهره ها به عنوان «سرداران ملی» مورد احترام و تکریم ما هستند چه عیبی دارد؟ آنچه این چهره ها بر جای گذاشتند، همانا غیرت و حمیت ملی است که باید در پرورش نسل ها از اهداف آموزشی و پرورشی شمره شود و آنچه از اندیشیدن برای رستگاری سیاسی جامعه باید آموخت همانا از میراث فکری «آزادی و دموکراسی خواهی» رهبران فکری انقلاب مشروطه است و آنچه که سرشناسان بین المللی مبارزات برای آزادی و دموکراسی برای نسل بشر به میراث نهاده اند. به باور و اعتقاد من،ستارخان قهرمان نبود، محترم بود.
