به گزارش تبریز بیدار ، به نقل از ائل؛ این گزارش خواندن ندارد! این گزارش درد دارد! باید نشست و ساعت ها به زن و مردی فکر کرد که تاوان نادانیشان را باید نوزاد تازه به دنیا آمده کنار خیابان پس دهد.
گاهی خبرهایی از گوشه کنار این کشور بگوش می رسد که آدمی دلش می خواهد هزاران رسانه تکذیبش کند ولی ای دریغ که هستند پدر و مادران و جوانانی که حاصل عدم کنترل نفس و لذت هایشان را در گوشه کنار شهر ، زیر پل و کنار جوی جای می گذارند.
رشد کردن تحت حمایت پدران و مادران مهربان، جزء مواهب بزرگی است که خداوند به بشر ارزانی کرده است؛ موهبتی که هر از چند گاهی توسط پدران و مادران نالایق و یا حوادث طبیعی و غیر طبیعی روزگار، از برخی کودکان سلب می شود و شاید اولین چیزی که برای توجیه این حرکت ناشایست به دهنمان می رسد، به میان کشیدن مظلومانه کلمه “فقر” است که پدر ومادری به خاطر مسائل مالی دست به این کار زدند ولی اصلی ترین کلمه ای که باید در مورد نوزادان سر راهی که حاصل ارتباط نا سالم هستند، استفاده شود” حماقت و جهالت” است.
فقر، یکی از هزاران توجیه برای سنگدلی مادران
فقر، یکی از همان هزار و یک دلایلی است که می تواند انسان را به آن نقطه ای برساند که حاضر باشد بخشی از وجودش را کنار خیابان بگذارد.
فقر همان هزار و یک دلیل برای توجیه حس مادری و مسئولیت پذیری پدر است که با نداشتن موقعیت مالی قابل زندگی و نداشتن معیشت و سقف بالای و داشتن چند فرزند، باز هم بچه دار می شوند و وقتی توان نگه داری ندارند به این نتیجه می رسند که کارشان اشتباه بوده و نوزادشان را در خیابان و گوشه ای از این شهر رها می کنند و در افکار پریشان نان فردا و کودک رها شده قدم می زنند و به خانه می رسند…
نامه های دلسوزانه، تقصیر بی مهری مادرانه و پدرانه را کم رنگ نمی کند
نوزادانی که گاها با یک نامه دلسوزانه در گوشه کنار خیابان پیدا می شوند نمی تواند تقصیر بی مهری مادرانه و پدرانه را کم رنگ کند، چرا که جامعه ای خبیث و بی رحم در انتظار آنان است که وقتی بزرگ می شوند با مشکلاتت متعددی روبرو می شوند.
گریبان پدر و مادرم را در قیامت خواهم گرفت
جمیله، دختر ۲۲ که به تعبیر خودش قربانی نادانی خانواده شده بود در گفتگو با خبرنگار ائل می گوید: بنا به تعریف مددکار، من دو روز پس از تولد در یکی از شهرستان ها جلوی ترمینال رها شده بودم و با تلاش پزشکان احیا شده و در شیرخوارگاه نگه داری شدم.
در ادامه می گوید: هیچ گله ای از هیچ کس ندارم ولی یقینا گریبان پدر و مادرم را در قیامت خواهم گرفت که چرا حاصل اشتباهشان را زیر بال و پر نگرفتند، لحظه هایی بود که فقط یک مادر می توانست کنار دخترش باشد، و لحظه هایی هم دست های مهربان پدر بر سر دختر؛ همه این حسرت ها را به من بدهکارند.
از روزهای سختش می گوید: بعید می دانم حرفم را بفهمید اما آدم هایی که زیر سایه پدر و مادر بزرگ می شوند، دلبسته اولین کسی نمی شوند که بهشان محبت می کند، اما برای من وضعیت فرق می کرد، من به کسی نیاز داشتم که حمایتم کند و از بابت این نیازم، به دفعات متضرر شدم… می دانم مربیانم مرا سرزنش می کنند از بابت رفتاری که بعد از ورود به جامعه داشته ام، ولی مگر کسی بود که به من بگوید، چه کاری درست است و چرا فلان انتخاب برایم بد تمام می شود؟
وای بر لذتی که نتیجه اش کنار جوی آب باشد و ۱۷ سال در به دری…
دختر دیگری با شرکت در این بحث می گوید: من ۱۷ سال دارم و در شیر خوارگان نگه داری می شوم، در دوران کودکی همیشه با خودم فکر می کردم حتما کار بدی کردم که مادرم مرا رها کرده یا مثلا زمان معین می کردم و هر شب با خودم حرف میزدم و از خدا قول می گرفتم که اگر کارنامه ام خوب باشد مادرم را برایم بفرستد ولی کمی بزرگتر شدم و دیدم هیچ شکستی عمیق تر از این نیست که بدانی که ثمره لذت چند ساعتی دختر بی عقل و پسر هوس باز بودی؛ وای بر لذتی که نتیجه اش کنار جوی آب باشد و ۱۷ سال در به دری…
ازدواج و خانه و زندگی ته آمال بچههای بهزیستی است
مسعود ۱۸ ساله یکی از کودکانی است که در زمستان سال ۷۸ چند روز بعد از تولد کنار ساختمان بهزیستی رها شده بود. وی در گفتگو با خبرنگار ائل می گوید: زندگی در بهزیستی واقعا سخت است. من در این سالها خیلی بزرگ شدم. خیلی وقتها بچهها مینشینند و گریه میکنند، من که هیچکس را ندارم. با این حال به آنها دلداری میدهم که حالا که پدر و مادر نداری میتوانی روی پای خودت بایستی و زندگیات را بسازی ولی آنها میگویند که جای خالی پدر و مادر را هیچوقت نمیتوانند در زندگیشان پر کنند. راست هم میگویند. شاید من هم دلداری الکی میدهم.
در ادامه می گوید: اوایل به همه دروغ می گفتم و پدر ومادر خیالی ساخته بودم ولی دیگر خسته شدم از دروغ، بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم به همه همکلاسی ها و دوستانم پیام زدم که من یک بچه سر راهی هستم و در بهزیستی زندگی می کنم، بعضی ها ماندند ولی بعضی ها بعد از ان پیام دیگر برای همیشه رفتند…
آه عمیقی می کشد و از آرزو هایش می گوید: ازدواج و خانه و زندگی ته آمال بچههای بهزیستی است. یک امکانی که غیرارادی از آنها گرفته شده اما میتوانند آن را برای خودشان مهیا کنند. یعنی اگر ازدواج کنند و بچهدار شوند آن وقت دیگر فرقی با آدمهای دور و برشان ندارند و این تفاوت بزرگ را میتوانند یک جایی آنقدر کمرنگ کنند که دیگر فقط یک وقتهایی یادشان بیفتد.
سخن آخر و التماس تفکر
گاهی اتفاقات جامعه آدمی را آنقدر سنگدل می کند که مادر در چشم های نوزاد بی دفاع و بی پناه و ناتوان خود می نگرد ولی چاره ای جز رها کردند ندارد…
هزاران مشکل در پس گریه های نوزادان رها شده وجود دارد ولی کاش کسی بیاید و با صدای بلند بر گوش مسئولان سیستم فرهنگی اجتماعی بگوید، فکری به حال فقر مالی و فرهنگی این جامعه بکنید تا با این وضعیت صد ها هزار نفری مردان بی مسعولیت و هوسران و زنان بی بند و بار، آینده فرزندان تازه به دنیا آمده از لحاظ فقر و فرهنگ تامین شود.
کاش رسانه ملی به جای برنامه های خالی از محتوا، کمی هم از علم فرزند آوری سالم و تربیت در محیط آرام حرف بزنند و تا به گوشی برخی برسد که برای رشد گیاه هم باید برنامه هایی تعین شود نه اینکه با زاد و ولد های نادرست هر روز یک کودک به کودکان خیابانی و بهزیستی ها اضافه شود.
