به گزارش تبریز بیدار ، در روزهایی که به سالروز پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک می شویم به گفتگو با مبارزی نشسته ایم که در آستانه هشتاد سالگی چنان شیرین و دقیق خاطراتش را بازگو می کند که گویا اکنون در حال وقوع اند.گفتگوی ما در مسجد محله ایشان و در صبح یکی از روزهای بهمن ماه انجام شد. مسجد ساده ای در روبروی مسجد کبود تبریز که نویسنده کتاب «اعدامم کنید» میزبان گفتگوی دو ساعته ما با وی بود.
با سلام و تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید در ابتدا از خودتان برای مخاطبان تبریز بیدار بفرمایید؟متولد چه سالی هستید و در کجا بزرگ شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم در ابتدا فرا رسیدن دهه فجر انقلاب را به همه مردم ایران تبریک می گویم و از شما به جهت پیگیری برای روایت تاریخ انقلاب اسلامی تشکر می کنم. من در سال ۱۳۱۵ در تبریز متولد شدم. پدرم از افراد حاضر در زمان مشروطه بود و از ۵ سالگی در دبستان کمال به تحصیل مشغول شدم. در آن زمان یعنی سال ۱۳۲۰ آیت الله شهیدی با هجرت از نجف به تبریز در روبروی خانه ما اسکان گزیدند. پدر آیت الله شهیدی از مشروطه خواهان ضد مشروطه بودند که در واقع پیروان مشروطه مشروعه بودند. چون دختر ایشان فرزند خود را در ۶ سالگی از دست دادند با صحبت با پدرم و موافقت ایشان من را به عنوان بچه خودشان قبول کردند. آیت الله شهیدی برای پا بند کردنم در آنجا شروع به تدریس دروس طلبگی نزد من کردند. آموختن دروس طلبگی را نزد ایشان آغاز کردم و همزمان با آن تحصیلات دبیرستان را نیز تا کلاس ۱۲ به پایان بردم.
از چه زمانی وارد مسائل سیاسی شدید؟
در زمانی که من تحصیلاتم را به پایان می بردم با فردی به نام آقای کهنمویی که فردی تحصیل کرده و مسلط به ۳ زبان انگلیسی، فرانسوی و عربی بود آشنا شدم. وی از هواداران آیت الله کاشانی و مصدق و فردی مذهبی بود. در سال ۱۳۳۶ در همین مسجد جلسات تفسیر قرآن خود را آغاز کرد که افرادی همچون مرحوم حنیف نژاد همراه ما پای این جلسات می نشستند. در این جلسات ما با تحلیل های سیاسی آشنا شدیم و جرقه آشنایی ابتدایی من با تحولات سیاسی روز بوسیله ایشان آغاز شد. در سال ۱۳۴۰ که مسئله انجمن های ایالتی و ولایتی مطرح شد ایشان به ما فهماند که حکومت می خواهد ما را به وابسته آمریکا تبدیل کند و این مسئله به ضرر اسلام است.وی با تطبیق تحولات سیاسی با زمان عصر پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) به تحلیل مسائل می پرداخت.
به حنیف نژاد اشاره کردید،بالاخره وی از جمله طیف مذهبی سازمان مجاهدین محسوب می شد از این سازمان و روند مبارزات خود برای ما بگویید
ما بالاخره جوان بوده و سری پر شور داشتیم و با تحلیل های آقای کهنمویی ناخود آگاه، آگاهی های سیاسی روز را به دست آوردیم. یکی از تبعات کودتای ۲۸ مرداد که پس از گذشت سال ها سر برآورد، تشکیل گروه های مبارزاتی و چریکی بود. مثلا یک طیف چریک های فدایی خلق بودند که با قرائتی مارکسیستی مذهبی نبودند. اما در این سوی طیف مجاهدین خلق قرار داشت که ما براساس آموزه های مذهبی آن را شکل داده بودیم.
نام اولیه این گروه همین مجاهدین خلق بود؟
جمع اولیه ما در سال های ۴۷-۴۸ تشکیل یافته بود اما نامی برای ان انتخاب نکرده بودیم. نطفه اولیه نامگذاری هم در زندان شکل یافت. وجه تسمیه نامگذاری هم این شد که با آمدن گزارشگران سازمان عفو بین الملل به زندان های رژیم شاهنشاهی برای ارائه گزارش به مجامع بین المللی، ما با دوستان مذهبی مان همچون بدیع زادگان و حنیف نژاد در زندان به این نتیجه رسیدیم برای اینکه تشکیلاتمان حالت منسجم یافته تری به خود پیدا کند و در دایره القابی همچون ماجراجو قرار نگیریم تصمیم گرفتیم که نام «نهضت مجاهدین» را بر روی خود انتخاب کنیم. این کلمه مجاهدین از آیه شریفه «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» برگرفته شد که باز نشان دهنده خاستگاه مذهبی جمع ما بود. آن ها هم جمع ما را به همین نام «نهضت مجاهدین» ثبت کرده بودند.
طیف دیگری که خود را به سازمان مجاهدین یا به تعبیر شما نهضت مجاهدین الحاق می کرد، مسعود رجوی و طیف او بود، آن ها را چگونه ارزیابی می کنید؟
امضای رجوی پای اسنادی که نشان دهنده خیانت وی است نزد من موجود است. برادر رجوی در سفارت ایران در اتریش خدمتکار کارهای کثیف شاه در زمان تحصیل او در اتریش بود. حتی خود مسعود رجوی به من گفت که برادرم به من پیغام داده من واسطه می شوم تا شاه دستور آزادی تو را صادر کند اما من نپذیرفت ام. معلوم بود که وی مجری برنامه ها و یکی از مهره های ساواک در زندان بود. فساد اخلاقی وی نیز پیش و پس از انقلاب خصوصا در پادگان اشرف شهره خاص و عام است.
خب درباره سازمان می گفتید. گویا خود شما هم با امام دیداری داشته بودید؟
بله تا آن زمان ساواک از ارتباطات من با سازمان اطلاعی پیدا نکرده بود و فقط در همین حد می دانست که من دوست حنیف نژاد هستم در واقع جمع ما زیر زمینی و صد البته مسلحانه بود.جمع ما مسلحانه بود اما عملا وارد خشونت عریان نمی شد. خود امام در دیداری که با ایشان داشتم در پاسخ به درخواست به حاج مهدی عراقی و ۵ نفر از همراهان وی درباره قیام مسلحانه فرمودند: «من راضی نیستم، اسلام اجازه نمی دهد قطره خونی از دماغ کسی بیرون بریزد… تکلیف ما و شما را حدیث نبوی بیان کرده است که “فاذا ظهر البدع فللعالم ان یظهر علمه الا فعلیه لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین”….منظور از عالم در اینجا نه من عمامه به سر تنها، بلکه همه مسلمین و مومنین به دین و عقاید و دستورات شرعش عالم می شود منظور همه مسلمین و مومنین است. منتها من عمامه به سر در ردیف اولم» سپس ایشان فرمودند: «می گویید آقا نمی گذارند می گیرند، می کشند. پنجاه هزار نفر را نمی گذارند پنج هزار نفر را که می گذارند». عرض شد: پنج هزار نفر هم نمی گذارند امام فرمودند:«پانصد نفر چه؟ پنجاه نفر چه؟ آقا نمی گذارند نیست.در خانواده ات هم نمی گذارند بگویی؟ هر مسلمانی در خانواده به این و آن بگوید همه مطلع می شوند کاری که اینها در مملکت انجام می دهند بدعت است و مخالف اسلام است.»
حتی حنیف نژاد که شهرام پهلوی را به گروگان گرفته بودند، به علت همین فتوای امام مانع از کشتن پهلوی توسط دیگر اعضای سازمان شده بود. حتی خود حنیف نژاد به من گفت این ها به من می گویند تو به سازمان خیانت کرده ای. گفتم به چه دلیل؟ گفت به دلیل ممانعت از کشتن شهرام پهلوی.
درباره حنیف نژاد هم برایمان بگویید
همانطور که گفتم سابقه آشنایی من با وی از زمان کلاس های تفسیر آقای کهنمویی بود. حنیف نژاد فردی مذهبی و پدرش داماد خواهر آیت الله شهیدی بود. بسیار علاقه مند بود در هیئت نوحه خوان و مداح اهل بیت(ع) شود. وی در دادگاه دفاعیه ای نوشته بود که در آن هیچ دفاعی از خود نکرده بود و در آن به ذکر آیات قرآن و مبارزه با بیگانگان بسنده کرده بود.
چه زمانی از زندان آزاد شدید؟
در دی ماه ۱۳۵۰ همراه با مرحوم بدیع زادگان که مورد شکنجه های بسیاری واقع شده بود در زندان انفرادی محبوس بودیم.پس از انتقال او از انفرادی در اسفند ماه همان سال پس از ۶ ماه انفرادی مرا به بند عمومی منتقل کردند. ۴۱ نفر در آن بند حضور داشتند. من امام جماعت آن ۴۱ نفر شده بودم و نماز را اقامه می کردم. جالب است بدانید در آن روزها یکی از دوستان بند به من خبر داد که رجوی همراه با ۳ نفر دیگر به عنوان نفر آخر از دستشویی به صفوف نماز می رسند و با حرکات ناشایستی نماز را به تمسخر می گیرند
به دلیل اینکه ساواک مدرک محکمی علیه من نداشت بدیع زادگان به من گفت که تورا آزاد خواهند کرد اما بدان دستگیرت خواهند کرد چون به ارتباط مبارزاتی خود پی نبرده بودند. در خرداد ۵۱ مرا همراه با رجوی، بدیع زادگان، موسی خیابانی و مهدی خسروشاهی به زندان قزل قلعه منتقل کردند و پس از مدتی آزادم کردم. جالب است بدانید که در اسنادی که پس از تسخیر مرکز ساواک من مشاهده کردم نام مرا در پرونده “محمد حسن عبدالله زاده” قید کرده بودند.
واکنش طیف مذهبی نسبت به تغییر ایدئولوژی در سازمان چه بود؟
مطمئنا قبول نداشتیم. اساس شکل گیری سازمان بر پایه مرجعیت و تقلید از حضرت امام استوار بود و زمانی که امثال رجوی و کسانی که ایدئولوژی مارکسیسم را انتخاب کردند در غیاب طیف مذهبی همچون بدیع زادگان و حنیف نژاد و سعید محسن آن را رقم زدند.
به سال ۵۶ می رسیم، در ۲۹ بهمن شما کجا بودید؟
من یکسال پس از آزادی از زندان در سال ۵۱ تا زمان پیروزی انقلاب عملا فراری و تحت تعقیب بودم. پدر و مادرم در آن سال ها فوت کردند و من حتی نتواستم آن ها را ببینم. در ۲۹ بهمن من با تغییر قیافه به تبریز آمدم و از دور ناظر حوادث بودم. یادم است کلانتری ها به خیال اینکه مردم قصد حمله به آن ها را دارند درها را بسته و پشت دیوارها سنگر گرفته بودند. به جرات می توان گفت نطفه اولیه پیدایش ۲۹ بهمن ۵۶ تبریز از سال۴۲ شکل گرفته بود و برای مردم تجارب بسیاری حاصل شده بود. پودر های آتش زای استفاده شده در ۲۹ بهمن را دانشجویان دانشکده شیمی تبریز تهیه کرده بودند. در جریان آن قیام بود که بیش از ۳۰۰ مرکز فساد وابسته به رژیم و بهائیت به آتش کشیده شد.
شعارهای اصلی مردم در آن روز چه بود؟
شعار اصلی همان مرگ بر شاه بود. یادم هست در آن زمان که بازار از سوی بازاریان تعطیل شده بود و فردی در مسجد می خواست توصیه آقای شریعتمداری را به مردم برساند که بازار را باز کنید یکی از اخوی های ما که فرد صریحی بود در میان ازدحام مردم در مسجد بلند شده و فریاد زده بود «بیز بو شاهی ایستمیروخ والسلام» ( ما این شاه را نمی خواهیم والسلام) که این شعار تبدیل به شعارهای اساسی تبدیل شده بود. بسیاری از شعارهای انقلاب از همین تبریز نشئت گرفتند مثلا شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» به دلیل ضدیت های آقای شریعتمداری با امام به وجود آمد. امام از آذربایجان به دلیل اینکه اکثرشان مقلد آقای شریعتمداری بودند نگرانی داشت اما زمانی که دیدند شعار مرگ بر ولایت فقیه از تبریز بلند شد آسوده خاطر شدند. تبریز به تعبیر آیت الله قاضی همانند دیگ سنگی است که دیر گرم می شود اما وقتی گرم شود دیگر سر نمی شود. پس از آن تا پیروزی انقلاب من دیگر در تبریز نبودم. در کردستان و خوزستان فعالیت داشتم.
می دانیم که امام در زمان مبارزه مثل مقام معظم رهبری نمایندگانی از سوی خود در کشور داشتند، رهبری نهضت در آذربایجان از سوی امام بر دوش چه کسی بود؟
بدون شک آیت الله قاضی بودند. در کل زمان مبارزه تنها دو نفر را به خارج از کشور تبعید کردند یکی حضرت امام و دومی آیت الله قاضی طباطبایی بود . به همین دلیل به ایشان «خمینی آذربایجان» می گویند. حرفی که امام در دیدار با ایشان به من گفتند این بود که «اگر آقای قاضی بود ما از کل منطقه آذربایجان آسوده خاطر بودیم.». اگر آقای قاضی نبود انقلاب در آذربایجان به پیش نمی رفت.
با تشکر فراوان از وقتی که در اختیار ما قرار دادید
خواهش می کنم من هم از شما متشکرم.
*لازم به توضیح است که این گفتگو در بهمن ماه ۹۳ صورت گرفته و از آرشیو تبریزبیدار در اختیار مخاطبان قرارگرفته است
