یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ ابراهیم قبله آرباطان
… و عشق آغاز میشود از تو، آنگاه که تو آغاز میشوی بر شاخسار درخت آگاهی.
سیاهی ممتد بود و تاریکی ها.
سیلان کلمات و واژهها از تو آغاز شد؛
کلماتی از جنس نور از تو چکید و هستی آغاز شد.
از تو روح چکید و بر آب و گل بیجان، زندگی پاشید.
از زبانت باران چکید و خاکهای تشنه را سیراب کرد.
از حضورت بهار چکید و طبیعت را پیراهن سبز زندگی پوشاند.
از تو حس اجابت چکید در شب نیایش.
از تو آگاهی چکید.
رود رود بر صحیفه هستی جاری شدی.
میتوان قلم را برداشت و برای خدا نامه نوشت.
میتوان با اعجاز قلم، رودها را به خروش آورد و کوهها را به قامت استوار آسمان، قامت افراشت.
میتوان قلم را برداشت و بر دوش آسمان بکر، تکه ابری کشید تا دامن دامن قطرههای باران، بر صورت تکیده زمین بوسه بزند.
میتوان قلم را برداشت و آفریدگار قلم را رود رود، سرود.
میتوان مهربانیهای خداوند را نامحدود نوشت و عبودیت به جا آورد.
میتوان خوبیها را بر صحیفه دل نوشت و سیاهیها را خط خطی کرد.
