یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ حسن عدالتی
این روزها ایران در هوای عجیبی است.
یک روز یک تصویر بهجای وحشت، حماسه آفرید و غرور گسترانید و لحظهلحظه ظهر عاشورا را تداعیگر شد.
آن واقعه روضه عیانی بود که بعد ۱۴۰۰ سال دوباره سروده شد.
بازگشت پیکر شهید محسن حججی آن شهید بیسر قطعاً روزی ماندگار در تاریخ تشیع پیکر پاک شهدای ایران خواهد شد و شاید پرشورتر از تشیع شهدای غواص دستبسته!
اما دیروز روز دیگری بود…
روزی که
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
را تداعی شد اما غم هم کم آورد در برابر این ایستادگی و عشق به فرزند
این بار حسن بعد ۳۴ سال برگشت نزد مادر چشمانتظارش
اما مادر در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بود و در کما و این زبان حال ۳۴ سال دوری از فرزند بود.
از غم تو به شبی تا به سحر خواهم مرد
در غم دیدن تو چشمبهدر خواهم مرد
به کجا میبریم، منزل آخر به کجاست؟
گر چه دانی که من از خوف و خطر خواهم مرد
بوی پیراهن یوسف به مشامم آید
من به کنعان غم از دیده تر خواهم مرد
بر دلسوختهام میگذری ای ماهم
هر زمان میگذری بار دگر خواهم مرد
میروی میگذری از بر من چون آتش
شمع میگردم و از پای به سر خواهم مرد
کاش از تو خبری باد صبا آورد
تا صبا سر رسد و از تو خبر خواهم مرد[۱]
این بار بهجای بوی پیراهن، پیکر پاک فرزندش را آوردند.
مادر آسوده شد و از چشمانتظاری به درآمد و همزمان با تشیع پیکر فرزند، با حسن رفت که رفت…
از آن محسن تا این حسن یک میم فاصله بود که حسن آن میم را هم با خود برد
مادر
[۱] نرگس محمدی
