سرویس فرهنگی تبریزبیدار؛
امسال نیز همچون چند سال گذشته ۱۶ آذرماه فرا رسید و مرثیه بلند مرگ جنبش دانشجویی این بار نیز بلندتر از همیشه به گوش رسید. بزرگی، جنبش دیرپایه دانشجویی در ایران را به دماسنجی برای سنجش جامعه تشبیه کرده است، اما این تعبیر یقینا در هر مرحله از تحلیل پدیدارشناختی این جریان، ما را یاری ساخت.
دماسنج از آن جهت است که در خفقان پس از کودتای ۲۸ مرداد، در آذرماه سال ۱۳۳۲، بغض فروخفته ملتی را از شورش نیروی واپسگرای شاهنشاهی در برابر دموکراسی نیم بند آن، فریاد زد و در ۲۵ سال پس از آن به محلی برای تربیت مخالفین و مبارزین با رژیم شاهنشاهی از همه طیف ها و گروه ها همچون نیروهای مذهبی، ملی مذهبیون، سازمان مجاهدین خلق در دو شق اسلامی و مارکسیست و حتی چریک های فدایی خلق سامان داد.
در واپسین سال های انقلاب بود که با شهادت سید مصطفی خمینی، حوزه های علمیه و با درگذشت دکتر علی شریعتی، دانشگاه و حوزه برای به زیر کشیدن رژیم شاه متحد شدند و چنین شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی، بار دیگر جنبش دانشجویی در دوران پسا انقلاب و دفاع مقدس وارد حیات جدید سیاسی خود شد و صورت بندی جدیدی از سیاست ورزی خود را به نمایش گذاشت.
این سیاست ورزی بعدها خود را در دو قالب چپ و راست که بعدها نام اصلاح طلب و اصولگرا نامیدند، معنی پیدا کرد و این دو جناح برای به پیش راندن اهداف سیاسی خود در جامعه، در مقاطعی همچون فتنه ۷۸ و ۸۸، از این «دماسنج» بارها سواستفاده کرده اند.
اما فتنه ۸۸ و خصوصا دوران اعتدال گویی پایانی برای این سیاست ورزی بود و تغییر قطب نمای سبک زیستی ایرانیان و دانشجویان، زوال تولید اندیشه و سطحی نگری، رویکرد ترجمه ای و ترویج اندیشه های غیرعملگرانه و التقاطی، آخرین میخ ها را بر تابوت جنبش دانشجویی که پیش از این به صورت فعال و کنشگرانه در عرصه های اجتماعی و سیاسی فعالیت می کردند، در کشور و خصوصا در تبریز زد.
این روزها یخ زدن دماسنج جامعه را می توان از بررسی دو جریان انحطاطی در دانشگاه های کشور و تبریز گرفت؛ دو جریانی که با به پس نهادن میراث جنبش دانشجویی پس از انقلاب(حتی در رادیکال ترین و سیاست زده ترین شکل ممکن) زمینه را برای فراموشی مطالبه گری و آغاز انحطاط اجتماعی و سیاسی آماده کردند.
چند سالی است که در کنار تغییر سبک زیسته دانشجویی فردی به سکولاریسم عریان در عرصه سیاست و اباحی گری در زمینه فرهنگی و اجتماعی در میان بخش عمده از دانشجویان، جریانی فردگرا و به شدت مرید و مرادپرور در پوشش «اخلاق»، جای مطالبه کنشگرانه انقلابی و عدالت خواهی اجتماعی برای حرکت به سمت تمدن اسلامی را در میان دانشجویان انقلابی گرفته است.
شاید در نگاه اول و با شنیدن کلمه «اخلاق»، بسیاری نام مروجان روشنفکران دینی همچون مصطفی ملکیان، ابوالقاسم فنایی، سروش دباغ و آرش نراقی و یا از این سو نام برخی از علمایی که در دایره تشیع به این علم اهتمام دارند به ذهن بیاید، اما با نگاهی دقیق تر به بنیان های این اندیشه، می بینیم که اخلاق در اندیشه دانشجویان و تشکل های دانشجویی که به این روش گرویده اند، مشترکی لفظی و معنایی است.
در واقع می توان به اخلاقی که پیروان این فکر درصدد بسط در میان انقلابیون هستند، به عنوان اخلاق در مقام عرفان و اخلاق در مقام اخلاق نگریست. بدین معنا که بسیاری از پیروان این اندیشه برای عدم اصطکاک با فقها و علما و برای تداوم مشی مریدپروری فردگرای خود، به جای بیان حقیقت عرفان، آن را در قالب اخلاق مستور می کنند و به پیروان خود آموزش می دهند تا مفرّی برای این داشته باشند تا به جهت اندیشه های التقاطی و منحرفانه همچون وحدت وجود، پلورالیسم و یا جبر، از سواد اعظم مسلمین طرد نشوند.
در حقیقت در فرض اول، نه اخلاق بلکه همان عرفان مصطلح است که به صورت ساختاری به دانشجویان آموزش داده می شود، اما در پاسخ، حامیان سینه چاک این اندیشه عرفانی به برخی از تدریس های معدود امام خمینی(ره) از این اندیشه ها در دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی پناه می برند، اما این در حالی است که امامِ پس از انقلاب در اواخر عمر شریفشان در نامه ای می نویسند که «اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود، داستان غمانگیز دارد.»
اخلاق فردگرایانه مریدپرورانه برخی تشکل های دانشجویی که بر همان پایه های صوفیسم سنّی و نشاندن قطب و مرشد به جای امام جامعه و فقیه عصر غیبت استوار است نتیجه اش این می شود که در مقاطعی که انقلاب و دین نیاز به عمل انقلابی دارد، اخلاقیات هدایت گرایانه به ظاهر براساس فطرت بر امر مبارزه انقلابی با طواغیت و مستکرین غلبه یافته و با رشد مرجعیت های اخلاق مدارانه، امامت جامعه به عنوان امری عرفی و بدون مرجع صدور فتوا و استادی در میان استادان اخلاق دیگر قرار می گیرد.
در واقع تنزیل فقه به امری عرفی و نشاندن اخلاق به جای آن، همان خواسته ای است که از دیرباز روشنفکران دینی(شما بخوانید دگرباشان التقاطی) همچون عبدالکریم سروش و ابوالقاسم فنایی و … بر آن تاکید دارند و گسترش اخلاق با قرائت به ظاهر دینی اما در واقع سکولار را، راه حل گذار ایران به جامعه ای مدرن، سکولار و پیشرفته می دانند.
اگر پیرمرد فرتوت روشنفکری ایرانی یعنی عبدالکریم سروش(فرج دباغ) در کوران فتنه ۸۸ به صراحت از به عرصه حکومت آوردن فقه به جای اخلاق حمایت کرد، باید سخن او را جدی گرفت؛ چراکه بنیان های حکومت ایران بر ولایتی بنا شده است که ریشه در فقه دارد، نه عرفان، نه فلسفه و نه اخلاق. در واقع نائب امام حجت(ع) در عصر کنونی یک ولیّ فقیه است نه ولیّ عارف، ولیّ فیلسوف و ولیّ اخلاق!
پس بسیاری از این تشکل های دانشجویی بهتر است به جای تاکید صرف بر اخلاق پنداری زاهدانه و تهذیب فردگرایانه درونی که منتهی به دوری از مردم و جامعه، دوری از مطالبه گری انقلابی و مبارزه برای تداوم انقلاب می شود، به فقه اجتماعی و حکومتی مورد تاکید امام خامنه ای در راستای بسط دین الله متعال در جهان و مبارزه با طواغیت در راستای زمینه سازی برای ظهور و ایجاد تمدن توحیدی روی آورند.
این روزها صدای مرگ جنبش داشجویی دراستان و تبریز بیش از پیش به صدا می رسد، از طرفی تشکل های مدعی انقلابیگری در استان در خواب غفلت فرو رفته اند و از طرف دیگر اجازه برگزاری مراسمات به تشکل های رقیب به بهانه های مختلف داده نمی شود. گویی مسئولین بیش از همه از این مرگ در جنبش شاد و خوشحال هستند چراکه همه چیز آرام است و کسی با کسی کار ندارد. شاید بهتر باشد تا مسئولین تشکل ها شفاف بگویند که امروز جنبش دانشجویی در کجای تاریخ ایستاده و دقیقا کدام نقش آفرینی را انجام می دهد.
