به گزارش تبریز بیدار ، «گوشهایم را بشنو» روایتی است از جانبازان اعصاب و روان دوران جنگ و زلزلهزدگان و طردشدگانی که برخلاف گفتمان حاکم امروزی به جای شنودن صدای زبان آنها باید گوشهایشان را شنوید. تمامی شکاف ارتباطی میان عاقلان و دیوانگان، سالمان و معلولان، دردنکشیدگان و دردکشیدگان و حتی ظالمان و مظلومان ریشه در همین عدم درک فضای معنایی و شناختی این دو دسته دارد.
«گوشهایم را بشنو» در فضای امروزی رخ میدهد، جایی که پس از گذشت سی سال از جنگ ایران و عراق، جانبازان اعصاب و روان به دور از مردم عادی و در یک کلینیک روانپزشکی نگهداری میشوند و مدتی است که عدهای از بی خانمان زلزلهزدگان ورزقان نیز به آنها پیوستهاند.
تلفیق بسیار هوشمندانهی اسکان این جانبازان و زلزلهزدگان، توانسته همزمان با دور شدن اجرا از یک فضای شعارزده، حامل معنا و مفاهیم عمیق انسانی باشد. گوشهایم را بشنو همانطور که از عنوان پرطمطراقش حاکی است، حکایت انسانهایی است که فوکوگونه از گفتمان دانش و قدرت حاکم به دور ماندهاند و لذا با برچسبهایی مانند دیوانه، جانباز، روانی و … به روایت گافمن (نظریهپرداز علوم اجتماعی) از سوی جامعه داغ ننگ خوردهاند.
در آستانهی قرن بیستم و با اوجگیری هر چه بیشتر گفتمان پوزیتیویستی و اثباتگرایی در عرصههای مختلف جامعه، اندیشهی آلمانی توسط متفکرانی چون ویلهلم دیلتای در حوزهی فلسفه و ماکس وبر در حوزهی علوم اجتماعی، در مقابل نگاه تک بعدی پوزیتیویستی قد علم کردند. داعیهی آنها این بود که حوزهی علوم انسانی را نمیتوان با قواعد و تعاریف و مفاهیم اثباتگرایانه تحلیل کرد. روش علمی بررسی رفتار و کنش انسانها بر مبنای verstehen و تفهم و همدلی است. روشی که بر اساس آن فیلسوف یا جامعهشناس باید خود را در موقعیت و شرایط سوژهی انسانی مورد مطالعه قرار دهد و جهان را از زاویهی نگاه او بنگرد. برای دستیابی به این نگاه و باصطلاح تفهم باید قواعد ذهنی و جهانشناختی مرسوم را کنار گذاشته و براساس قواعد ذهنی طرف مقابل اندیشید. مطابق این نگاه پدیدارشناسانه فلسفی و مکتب کنش متقابل نمادین علوم اجتماعی واقعیت امری ساختاری، ملموس و عینی نیست بلکه واقعیت امری برساختی است و از سنتز میان عین و ذهن حاصل میشود. همانطور که در متن و روایتهای شخصیتهای نمایش «گوشهایم را بشنو» نیز جاری است مرز میان قصه و واقعیت بهم میریزد. دیگر براحتی نمیتوان ادعا کرد فرد قصه میگوید یا از تجربهی واقعی دم میزند. اصولا در تفهم و نظام برساختگرایی چیزی به نام واقعیت یا تجربهی اصیل بیرونی و محض وجود ندارد. در جایی که شخصیت سالهاست در ذهنش واقعیتی را پرورده و با آن زیسته است این برای او عین واقعیت و تجربهی زیسته است.
این چنین است که دیگر ناظر بیرونی یا روانپزشک و روانشناس و … نمیتواند قاضی عادلی باشد. این روایتها در بطن دنیای پست مدرن جای گرفتهاند و اصولا پست مدرن مامن صداهای حذف شده از جامعهی عقلانی حاکم است، صدای جانبازان، روانپریشان، زلزلهزدگان، جنگزدگان، مظلومان و ….صداهایی که بخوبی در این اجرا سعی شده به آن توجه شود.
وجود پردهای سوراخ و نور تابیده از پشت آن به همراه فضای معلق دودآور آن از همان آغاز حکایت از روایتی مرتبط با فضای جنگ و در عین حال مبهم و رازآلود دارد. پردهای که واقعیت را بر ما پوشانده و تنها روزنههایی مهآلود در افق دید ماست.
اجرای دوزبانهی نمایش نیز گامی است رو به جلو و بهرهگیری از فضای چند صدایی داستان و این مهم که روانپزشک در قواعد زبانی متفاوت با دیگر شخصیتهاست و حکایت از شکاف قواعد زبانی و عدم درک میان این دو طیف است. همچنین زیر سوال رفتن درمانا، قضاوتها و رفتارهای روانپزشک بار دیگر اشارهای است فوکووار به عدم درک این اقلیتها و طرد شدن آنها توسط نخبگان گفتمان حاکم.
همینطور در جای جای متن بسیار هوشمندانه ارباب در چشم روستاییان و رعیت مترادف با دشمن در چشم جانبازان جنگ قرار گرفته تا بار دیگر نشان دهد نمایشنامهی استوار علی پوریان در کنار طراحی و کارگردانی بجای حسین اصل عبدالهی و بازیهای تاثیرگذار بازیگران روایتی است برای درک و تفهم صداهایی که از جامعه طرد شدهاند و شنیده نمیشوند.
نمایش «گوشهایم را بشنو» به نویسندگی علی پوریان و کارگردانی حسین اصل عبداللهی از ۱۵ اسفند در سالن استاد صادقی تئاتر شهر تبریز روی صحنه رفت.
ساسان نیکرفتار خیابانی
