اشک هایی که با دیدن حوالی پاییز و واقعه منا سرازیر شد؛

ظالمان زمانه چه گستاخانه خنجر بر سینه های مادران سرزمینم نهاده اند

مادر شهید منا حاج محمدرضا جلالی تنها نشسته بود سر مزار دلبندش. وقتی ایشان را دیدم ناخودآگاه اشک در چشمانم حلقه زد و با خود اندیشیدم ظالمان زمانه چه گستاخانه خنجر بر سینه های مادران سرزمینم نهاده اند در برهه های مختلف.

سرویس فرهنگی تبریز بیدار / سیده صفورا موسویلر؛

با خودم که فکر می کنم و کمی عمیق تر می اندیشم تازه به یقین می رسم که زبان هنر چه زبان گویا و توانمندی برای گفتن حقیقت ها، رازها و وقایع است.

حتما منتظرید تا منظورم را بگویم؟!!!

می روم سراغ اصل ماجرا ….

این روزها اگر سرکی به جمع های کوچک و بزرگ اطراف خودمان بکشیم حرف از یک کار هنری است.

حرف از یک سریال….

سریال حوالی پاییز!

دیروز موقعی که سر کار می رفتم دو جوان کنارم در تاکسی حرف از این سریال می زدند.

یکی که تقریبا ۲۵ساله نشان می داد گفت واقعا چه ساده از کنار این حادثه وحشتناک گذشتیم.

آن یکی به دوستش گفت تازه با تمام وجود حس می کنم جنایتی را که عربستان خائن بر سر هم وطنان مان آورد چقدر عمیق بود و چه خانواده هایی از هم پاشید.

اتفاقا چند روز قبل هم اداره که بودم دو تا از همکاران با چشمانی پر اشک سریال را تماشا می کردند. از حال پریشانشان پرسیدم.گفتند آدم خودش را جای آنها که می گذارد جنون می گیرد.

این حرف ها حتما این روزها بحث محافل خیلی از ما ایرانی ها است.

راستش من این روز ها خیلی بیشتر این سریال را و درد خانواده های داغدار منا را می فهمم.

حتما می پرسید چرا؟

هفته پیش مزار شهدا بودم. روز شنبه بود و ساعت حوالی ۹صبح.

صحنه ای بدجور پریشانم کرد…

مادر شهید منا حاج محمدرضا جلالی تنها نشسته بود سر مزار دلبندش. مظلومیت و بی تابی در حالت نگاهش به سنگ مزار جار می زد که چه داغی در دل دارد.

وقتی ایشان را دیدم ناخودآگاه اشک در چشمانم حلقه زد و با خود اندیشیدم ظالمان زمانه چه گستاخانه خنجر بر سینه های مادران سرزمینم نهاده اند در برهه های مختلف.

یاد اولین سالگرد شهید جلالی می افتم. روزی که برای گزارش رفتم سراغ جگر گوشه های این شهید.

مصطفی آن طفل کوچک هنوز آنقدر کوچک بود که نمی توانست درک کند چه بر سر بابا آمده،

معصومانه بوسه برعکس بی روح پدر می زد.

اما فاطمه آن دختر کوچک چشمانش فریاد می زد که دلتنگ بابا است و می داند دیگر او را نخواهد دید.

با زبان شیرین کودکانه می گفت بابا جان تو که می دانی دلم برایت تنگ می شود چرا مرا تنها گذاشتی…

اینها تنها ذره ای از غم هایی است که من و خیلی ها از غم دل این خانواده های داغدار دیده و احساس کرده ایم.

فقط خدا می داند چه بر این خانواده ها گذشت.

آری سریال حوالی پاییز این روزها تلنگر خوبی است تا یادمان بیاید دشمنان این مرز و بوم چه بی رحمانه بر سرزمینمان نیرنگ دارند.

کاری به قوت و ضعف های سریال ندارم. اما خوب می دانم زبان هنر و فرهنگ زبان گویایی است برای گفتن حقایق.

اینک مدت زیادی از آن فاجعه گذشته و نمی دانم آیا خانواده های داغدیده تمام و کمال به حقشان رسیدند یا نه؟

با خود می اندیشم مجامع بین المللی که اینقدر به فعالیت های صلح آمیز هسته ای ایران حساس هستند، چرا جنایت های سعودی را نمی بینند و کرو لال شده اند در مقابل این خیانت ها و وحشی گری ها؟

بارها و بارها نه تنها در ایران بلکه در خیلی از کشورهای مظلوم دیگر از جمله یمن هر روز فاجعه ای به دست آمریکا و سردمدارانش برعلیه کودکان و مردم بی دفاع صورت می گیرد اما دریغ از هیچ گونه اعتراضی در مجامع به اصطلاح مدافعان حقوق بشری!!

تبعیض، بی عدالتی و سکوت تا کی؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *