سرویس فرهنگی تبریز بیدار
کاش همگان بدانند در این شوریده فضای فرهنگی، جز شهدا کسی نیست که جان تشنه ما را سیراب از چشمه زلال و بیکران عشق و معرفت کنند. بیابان هایی که به تعبیر مقام معظم رهبری شاهد برترین فداکاری ها و مجاهدت ها و ازخودگذشتگی ها بوده اند.
همراهی یک هفته ای با کاروان راهیان نور تبریز در سرزمین حماسه و ایثار مجاب می کند که از عشق بازی های این سفر نورانی در وسع خود سخن برانیم.
خلوت با نجواهای عاشقانه سردار عاشورایی آذربایجان
بعد از طی طریق هزار و چند کیلومتری دمدمه های اذان صبح به پادگان آقامهدی باکری در دزفول رسیدیم. پادگانی که نجواهای سردار خط شکن و عاشورایی آذربایجان را در دل خود ثبت کرده است. منتشر طلوع آفتاب بودیم تا عازم مناطق عملیاتی و قدمگاه فرشتگان الهی شویم اما مهمان غیرقابل پیش بینی برنامه را به هم زد.
شهدایی در دل دزفول که سندی بر مقاومت جانانه شهر هستند
روز اول این سفر عشق به باران رحمت الهی متصل شد و شدت بارش اجازه خروج از پادگان آقا مهدی را نداد و آن روز را با خلوت های سردار عاشورایی در پادگان مانوس شدیم و سپس به زیارت گلزار شهدای دزفول رفتیم. شهری که جانانه ترین مقاومت را برابر دشمن بعثی کرده و وجود شهیدان پرشمار در دل گلزار شهدا، سندی بر این ادعا است.

دشتی به وسعت عشق و فتحی مبین با یاران آخرالزمانی سیدالشهدا(ع)
بعد از اسکان یک روزه در استراحتگاه رزمندگان بی ریای لشکر عاشورایان آذربایجان، سفرمان با عزیمت به منطقه عملیاتی فتح المبین پی گرفتیم. عملیاتی که نامش از آیات کلام وحی استخراج شده بود و در میذان نبرد هم فتحی مبین حاصل شد.” اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحَاً مُبینا ما تو را پیروزی بخشیدیم، چه پیروزی درخشانی. سوره فتح، آیه ۱»
دشتی به وسعت عشق. عشقی که هر چه چشم کار می کرد، خاک بود و خاکریز ، جایی که در آن رزمنده ها و اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا(ع)، بین خاک ها غلتیدند و خدا خریدارشان شد.
زمینی که شاهد مقاومت فرزندان خمینی در برابر تیرهای مستقیم نوکران استکبار بود و چه حال و هوای غریبی دارد وقتی می دیدی در همین دشت سوت و کور چند آلاله بی نشان آرمیده بودند.
بدلیل ضیق وقت باید هر چه زودتر از این دشت بی انتها دل می کَندیم اما این دل کندن ساده نبود بخصوص برای کسانی که بار اولشان بود و تعدادشان کم هم نبود.
شرمندگی شهدای کربلای فکه از بارانی که سوزش رمل ها را می گرفت
از فتح المبین همراه با روحیه معنوی خاص اعضای کاروان، راهی فکه شدیم تا همنوا با روایت های عاشقانه شهید آوینی شویم اما قسمت نبود چرا که باران سیل آسا مانعی بزرگ بر سر راه بود تا حسرت قدم زدن در رمل های سوزان و پرمفهوم کربلای ایران و مقتل سید شهیدان اهل قلم را بر سینه ها گذاشت و این حسرت در چذابه هم تکرار شد و باز این باران پر خروش توفیق زیارت گمنامان آرمیده در این یادمان را گرفت.
همواره رمل های سوزان فکه یادآور عطش کربلای حسین بن علی(ع) بوده و شاید بارش باران شدید و بسته شدن یادمان فکه، حکمتی بود تا اینکه این مکان همواره با سوز و گداز پذیرای زائران باشد، گویی شهدای تشنه لب فکه ازشهیدان عاشورای ۶۱ شرمسار شدند که با آب باران پذیرای مهمانان خود باشند.
روز اول با زیارت یادمان دهلاویه و شنیدن مناجات های عارفانه شهید چمران و یاران کربلایی او به پایان رسید. شب های پادگان آقا مهدی هم با شب نشینی در جوار شهیدان بی نام و نشان مدفون در آن سپری می شد.
روضه غریبی فرزندان حضرت روح الله کنار اروند وحشی
روز سوم با حضور در اروندکنار و روضه غریبی غواصان خط شکن شروع شد. عملیاتی که با استخراج از قرآن به نام والفجر ۸ زینت یافته بود و به اذعان همه فرماندهان، حضرت زهرا برای فرزندان معنوی روح الله، مادری کرد و با عبور از اروند خروشان، همه تئوریسن های نظامی دنیا را انگشت به دهان کردند.

قصه تلخ اروند با شروع روایتگری یادگاران ۸ سال حماسه و جهاد در مورد غریبانه بودن این عملیات در آب های سرد و وحشی اروند، دلمان را آکنده از غم مادران داغ داری کرد که علی اکبرهای خود را فرستادند و تا آخر عمر چشم به راه آنها مانده و سرانجام در حالت انتظار، جان به جان آفرین تسلیم کردند.
شلمچه و نفس کشیدن در هوای زهرایی
شلمچه و داستان غیرت و ایستادگی مردان مرد روزگار. به قول رزمنده ای بچه ها اینجا کاری کردند که جگر حضرت زهرا خنک شد. شلمچه جایی است که باید در هوای حضرت زهرا (س) نشست و نفس کشید. بارها از برخی اعضای کاروان شنیدم که فقط بخاطر شلمچه از شهر و کاشانه دل بریدیم تا عید را در خاک های اینجا بگذرانیم.

شب، حال و هوای معنوی شلمچه همه را مجذوب خود کرده و همه را عاشق خود کرده است. در یادمان شلمچه ۴۷ شهید گمنام آرمیده اند که تنها ۸ سنگ قبر به نیت امام هشتم(ع) برای آنها گذاشته اند تا سندی بر شرافت ملی در مرزها باشند.
شب جهت اسکان به اردوگاه شهید باکری در خرمشهر، شهر خون و حماسه می رویم تا آماده روز بعد شویم.
تپش های عاشقانه دل های مردانِ مرد در طلائیه
روز بعد شور رفتن به طلائیه و عاشقی کردن با روایتِ مردانگی مردانی چون حمید باکری و همت همه به وجد آورده است. طلائیه عجب طلاییه! جایی که دل ها به تپش های عاشقانه آغشته بود تا مقابل قوی ترین تله های نظامی دشمن مقاومت کردند تا امر ولی زمان زمین نماند و جزایر مجنون حفظ شد.
آری اینجا بود که فرزندان معنوی حضرت زهرا، حسینی وار جنگیدند تا خمینی کبیر این سلاله حسینی را در پیشگاه جدش سربلند کردند و ثابت کردند یاران خمینی از اصحاب کوفه سرتر هستند.

اینجا بود که حمید(باکری) به فرمان برادرش آقا مهدی در خاک های پر سوز و گداز جا ماند تا در صحرای محشر گواهی بر مظلومیت و غربت همیشگی سربازان جبهه مستضعفین باشد.
جلای روح با کربلایی های هویزه
با اندوهی سنگین و قلبی آرام راهی کربلای جبهه ها، هویزه شدیم. حضور در مزار باصفای فرمانده ی جوان و دلیر شهید علم الهدی و یاران وفادار او و زمزمه روضه اباعبدالله(ع) دل ها را کربلایی می کند. اینجا جایی است که بدن ها تکه تکه شد اما مثل اربابشان حسین(ع) ایستادند و تن به ذلت ندادند و روحشان متعالی شد تا روح زائران را جلا دهند.

علی اکبرهایی که علی اصغر وار در معراج الشهدا آرمیده بودند
آخرین ساعات سفر عشق به حضور در معراج الشهدای شهید محمودوند در اهواز منتهی شد. جایی که شهدای تازه تفحص شده را می آوردند. وقتی پیکر علی اکبرهایی را می بینی که علی اصغری برگشته اند همه درد و دل هایت، همه شکوه ها و گلایه هایت و همه ی غریبی و دردمندی هایت را با اشک هایت جاری میکنی تا دلت از صفای عشق پر شود و احساس می کنی چند گوش شنوا ایستاده اند تا تو بگویی و آرام شوی.

سرمایه اشک برای مسیر پرگناه و ظلمانی
دلمان را در معراج جا گذاشتیم و عازم شهر قم شدیم تا مهر تایید این سفر عشق را به امضای کریمه اهل بیت حضرت معصومه(س) برسانیم.
حال به شهر خودمان برگشتیم و دام های سیاهی ها و گناه در روبروی ماست اما با سرمایه اشک های این سفر شش روزه آماده ایستادگی برابر هر سیاهی و دام های شیطانی هستیم و پای کار انقلابمان خواهیم بود…
گزارش از صابر عیسی پور
اخبار مرتبط:
