سرویس فرهنگی تبریزبیدار؛

دیگر رایحه یتیم نوازی ناآشنای گمنام به مشام منتظران نرسید / عروج خونین حیدر کرار از مسیر محراب

دیگر از ناشناسی که همه شب با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه دیگر برای ایتام ترسیم می کرد، خبری نیست و رایحه یتیم نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نرسید.

سرویس فرهنگی تبریزبیدار

شب عجیبی بود و حیدر کرّار حالت عجیب تری داشت. آسمان و ستارگان وحشت زده از یک حادثه بزرگ خبر می دادند و علی(ع) فرمود: «آن شبی را که به من وعده داده اند، همین امشب است.»

دلِ آسمان گرفته بود و زمین نظاره گر اشک های مهتاب و آرامش از همه جا رخت بربسته بود.

طوفان سهم ناک حادثه ای تلخ، دل های مومنان خدا را سخت می لرزاند و پیاله دیدگانِ سرخ عشاق حق، پر از غمابه فراق می شود.

شب از راه رسید تا برای آخرین بار مظلوم ترین مظلوم تاریخ را در برگیرد، همه می دانند که علی(ع) با تاریکی الفتی دیرینه دارد.  افطار را مهمان دخترش «ام کلثوم» شدند که سفره ای ساده برای عزیزترین مهمان عالم تدارک دید؛ نان جو و مقداری شیر و نمک!

خطاب به دخترش فرمود: «دخترم آیا دیده ای که پدرت با دو نوع خورشت افطار کند که سفره را این چنین رنگین ساخته ای؟»

بعد به چند لقمه نان و مقداری نمک اکتفا کردند. شب  به تندی دامن خود را جمع کرد تا هولناک ترین جنایت تاریخ را به نظاره بنشیند. مولا با چهره گلگون از مسیر محراب عبادت، عروج خونین را آغاز می کند.

مرغابی ها بال گشودند و با فریادهای خود پایین لباس ایشان را گرفتند. در تاریکی سحر، به سوی مسجد حرکت کردند. هنگامی که به درِ خانه رسیدند و آن را گشودند و خواستند از خانه بیرون روند، قلاب در به کمر ایشان گیر کرد و کمربندشان باز شد و به زمین افتاد؛ پس آن را از زمین برداشتند و بستند.

حضرت پس از سر دادن اذان، از بام مسجد به زیر آمدند و قدم در محراب گذاشته و به نماز ایستادند. صف های مرتّب شد و غریبه ای به زحمت خود را در صف اول پشت سر امام جای داد. ناگهان دست پلید شقاوت، از آستین هرزه نامردی بیرون آمد که با شمشیر زهرآگین خود، سر مبارک امیر مومنان را نشانه رفته و فرق عدالت را در حالی که زمزمه توحید بر لب داشت، شکافت و دامن محراب را از خون پاک حضرت  گلگون ساخت تا شقّ القمری دیگر پدید آید.

هنگامی که ابن ملجم شمشیرش را بر فرق عدالت فرود آورد، خون دل علی از پیشانی او به آسمان جهید و فریاد «فُزتُ و رَبِّ الکعبه؛ به خدای کعبه رستگار شدم» او، تمامی مسجد را درحیرت فرو برد.

همان دم لرزه ای زمین را فراگرفت و ندایی به پاخاست که: «به خدا سوگند ارکان هدایت فرو ریخت، ستاره ها و نشانه های آسمان تیره شد، ریسمان حق گسست و پسرعموی مصطفی، وصی برگزیده خدا، علی مرتضی، سرور اوصیا به شهادت رسید و شقی ترین اشقیا او را به شهادت رساند.»

دیگر از ناشناسی که همه شب با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه دیگر برای ایتام ترسیم می کرد، خبری نیست و رایحه یتیم نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نرسید و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل گشت.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *