سرویس اجتماعی تبریز بیدار
شب است و مریض اورژانسی داری. اولین بیمارستان دم دستت بیمارستان عالی نسب تبریز است. با عجله خودت را به همراه بیمار آنجا رسانده ای.
بیمار ویزیت شده و باید در اولین فرصت داروهایش تهیه و در اختیار بیمار قرار گیرد. تابلوی داروخانه را که داخل بیمارستان می بینی ذوق می کنی که می توانی هرچه سریع تر داروهای بیمارت را تهیه کنی.
با شتاب خودت را به داروخانه رسانده ای که متاسفانه با درهای بسته مواجه می شوی!!!
دور و بر را نگاهی می اندازی. روی تکه کاغذی بر شیشه داروخانه نوشته اند داروخانه تا ساعت ۷ و نیم دایر است!!!

دست از پا دراز تر از محل ویزیت سوال می کنی که اینجا چرا تعطیل است؟ همان جواب را می شنوی.
قانع نشده ای که داروخانه بیمارستان چرا باید تعطیل باشد. اما مریض نیاز به دارو دارد. سرت را می اندازی پایین و با افسوس در دل شب راهی شهر می شوی برای دوای درد عزیزترینت، حال پیدا کنی یا نه؛ خدا می داند.
نمی دانم چرا هیچ چیز جای خودش نیست؟؟؟؟ کلینیک کارت خوان ندارد. پول نقد نداشتی ویزیت نمی شوی. بیمارستان دارو خانه دارد، اما زود تعطیل می کند. بیمارستان پزشک دارد اما باید جیبت پر پول باشد تا بتوانی درمان شوی.
اصلا بیمارستان وجود دارد و پزشک هم هست اما پذیرش در اورژانس آنقدر طول می کشد که مرگ را ترجیح می دهی.
از همه مهم تر میروی مطب دکتر آن پزشکی که سوگند نامه خوانده حتی سرش را بالا نمی کند صورت بیمار را نگاه کند. چند سوال الکی می پرسد و بدون معاینه اصولی و درست حسابی چند قلم دارو می نویسد و شما را به خیر و ما را به سلامت. آنجا است که اصلا دردت به موقع تشخیص داده نشده و چند وقت بعد مفهمی از کجا چوب خوردی!
نمی دانم این درد دل ها را باید به چه کسی گفت، بعضی وقت ها فکر می کنم حتی اگر بگویی هم فایده ندارد!
در این باره بخوانید:
