روایت تبریزبیدار از سفری متفاوت به طریق عشق؛

سنگین سواران کاروان نور / استارت به نیت شهدا

خودم را معرفی می کنم و از او می پرسم که از کجا تا خرمشهر آمده اید؟ او نیز می گوید که از تبریز تا خود خرمشهر با موتور راهی بوده اند و باقی مسیر را هم قرار است با همین موتور های سنگین ادامه دهند.

سرویس فرهنگی تبریزبیدار: محمدامین کریم زاده /  اسفند ماه نفس های آخرش را می کشد، باران با باد ملایمی نرم نرمک درحال نواخته شدن بر سینه خشک اردوگاه باکری در خرمشهر است؛ من که تازه از سرم و سرنگ بهداری رها شدم آرام آرام به سمت خوابگاه قدم بر می دارم.

به محوطه خوابگاه که می رسم صدای موتور های سنگین توجه مرا به خود جلب می کند نگاهی می اندازم و با خود می گویم: حتما از بومی های منطقه‌ هستند. ولی بعد از پیاده شدن راکبان موتور و لب باز کردن به زبان شیرین ترکی توجه مرا به خود جلب می کنند همزمان با آن سه موتور سوار به سمت ایستگاه صلواتی قدم بر می دارم، رقص بخار چای ها در آن سرما گرما بخش سرما ی تن هر زائریست هرکدام از موتور سوارها چایی را بر می دارند و به سمت موتور های خود باز می گردند.

 

 

فرصت را غنیمت می شمارم و به سمت موتور سواری می روم که به نظر از دو موتور سوار دیگر پیشکسوت تر است. خودم را معرفی می کنم و از او می پرسم که از کجا تا خرمشهر آمده اید؟ او نیز می گوید که از تبریز تا خود خرمشهر با موتور راهی بوده اند و باقی مسیر را هم قرار است با همین موتور های سنگین ادامه دهند.

خستگی از کلام و قدم های هر سه نفر می بارید، اما پیشکسوت جمع به تمام سوالات من که از شدت ذوق و تعجب می پرسم پاسخ می دهد.

 

 

در آخر خودم را معرفی می کنم و وقت مصاحبه ای از آنها می خواهم، او نیز می گوید الان خسته ایم بگذارید فردا صبح یا بعد از سفر در تبریز. بعد به سراغ دیگر موتور سوار می رود و من را به او معرفی می کند تا مصاحبه ام را با او انجام دهم من هم سریع شماره اش را یادداشت می کنم تا در تبریز شنوای داستان این سنگین سواری باشم.

زاویه دید چهارم فروردین ماه است، دوم رمضان بالاخره بعد از هماهنگی و تعویق ها امروز قرار است مصاحبه ام را انجام دهم. مهمانمان وارد دفتر پایگاه خبری تبریزبیدار می شود و بعد از سلام و احوال پرسی و تبریکات دو عید سیل سوالاتم را سرازیر می کنم و پای صحبتش های او می نشینم.

 

 

+ خسته نباشید،خیلی تشکر می کنم که دعوت ما را پدیرفتید خودتان را معرفی کنید و بگید چطور استارت این سفر را زدید؟

+ بسم‌الله الرحمان الرحیم، من سجاد تاری‌زاده بیشتر از ۱۵ سال است که بسیجی‌ام و در مراسم ها زیر نظر بسیج سپاه عاشورا هستیم و همیشه با هیئت موتور سواری از تمامی شهرها دعوت می‌کنند و ما به دیدار خانواده شهدا می‌رویم و تمامی اهداف و نیتمان برای شهدا و شهیدان گمنام است.

امسال هم قسمت شد سه موتورسوار به راهیان نور رفتیم و از تبریز استارت زدیم و در طول مسیر به شهر های همدان، لرستان، خرم آباد، آبادان، اندیمشک، شلمچه و در آخر به اروند رسیدیم که نقطه صفر مرزی است.

+ با موتور رفتن از تبریز تا مناطق جنوبی سخت نبود؟

+ برای همه تعجب آور بود که این سفر حتی با ماشین شخصی و اتوبوس های vip سخت است، در حالی که ما با موتور می‌رفتیم. ولی ما خود را در اختیار شهدا قرار دادیم و نیت مان این بود که به عشق شهدا حرکت می‌کنیم و شاید باورش سخت باشد ولی ما فقط بنزین زده و حرکت کردیم و در طول مسیر نگرانی از جهت موتورهایمان نداشتیم.

+ از شرایط مسیر و حال و هوای خودتان هم برایمان شرح بدید.

+ واقعا حال و هوای آنجا خیلی شادی بخش و شهدایی بود و ما در اوج بودیم و دیگر احساس خستگی هم نداشتیم. اینکه به سلامتی رفتیم و برگشتیم توفیق الهی و نگاه شهدا بود.

 

+ چه مدت در سفر بودید؟

+ روز شنبه ۲۲ اسفند از گلزار شهدای وادی رحمت حرکت کردیم و ۲۷ اسفند برگشتیم.

 

+برای این سفر حقوق و مزایایی هم گرفتید؟

+ خیر، اساس و پایه گروه ما و تمام فعالیت هایمان به نیت شهدا است.

 

+نحوه حرکت و تغذیه چطور بود؟

+ از لحاظ تغذیه تامین بودیم چون همراه یکی از کاروان های اعزامی تبریز حرکت می کردیم. صبح حرکت می‌کردیم و شب ها استراحت و در طول مسیر هم کنار یا جلوی اتوبوس ها جهت نشان دادن راه و اسکورت حرکت می‌کردیم.

 

+ اینکه شغل شما موتور سواری هست یا ذوق موتورسواری را دارید؟

+ حرفه اصلی من موتور سواری نیست و من از سبز پوشان نیروی انتظامی هستم و این اولین اکیپ موتوری راهیان نور در کل کشور و کاملا دلی بود.

 

+هزینه سفر چقدر بود؟

+ ما هرکاری خواستیم بکنیم نیت مان یک شهید بود و هزینه خاصی نمی‌کردیم. حتی با این اکیپ در شهر ها و استان های دیگر با خانواده شهدا دیدار می‌کردیم و حضور در خانه خانواده شهدا خیلی برایمان خاطره انگیز و لذت بخش بود. چون انگار همه دعوت شده بودیم.

 

+شده از شهدا تاثیری هم در زندگی خودتان ببینید؟

+ ما قبل از انجام هرکاری به شهدا متوسل می‌شدیم و این باعث می‌شد از هیچ‌کجا بی نصیب برنگردیم. واقعا گوش کردن به حرف های خانواده شهدا خیلی تاثیر عمیقی می‌گذاشت. حتی مادری بود که می‌گفت من ۳۶ سال است که منتظرم پسرم برگردد. قطعا دعای این مادر تاثیر در زندگی آدم می گذارد.

 

+ دیدگاه شما نسبت به مناطق عملیاتی راهیان نور و شهدا در سفر چه بود؟

+ جوانان ما فوق العاده با غیرت بودند که حتی یک وجب از خاک ما را به دشمن ندادند. در خوزستان جایی بود که خیلی سرسبز بود و من هر وقت می‌رفتم به خوزستان به آنجا خیره می‌شدم. وقتی به آنجا خیره بودم حس می‌کردم هر قطره خونی که در نتیجه برخورد خمپاره‌ای ریخته شده بود و  الان باعث سرسبزی و درختان بلند قامت است و واقعا آن منظره برای من بسیار لذت بخش بود.

+توصیه شما برای نوجوانان و نسل جوان چیست؟

+ به همه و تمامی جوانان توصیه می‌کنم به آنجا رفته و با حال و هوای آنجا آشنا شوند. ما الان امنیتی که در شهر داریم را مدیون شهدا و خانواده‌های آنها هستیم.

 

 

+شروع ارادت شما به شهدا از کجا بود؟

+ از اول زنگی ما زیر پرچم آقا امام حسین(ع) هستیم. هرچه داریم از امام حسین و شهدا است. و این ارادت را در سفره حسینی، خانواده به ما یاد دادند.

درحالی که اشک در چشمان موتور سوار داستان ما حلقه زد، رکوردر را خاموش کردم. سکوت چند دقیقه ای بر جو حاکم شد و با خداحافظی از جمع ما غرش اگزوز موتور بر کل محله طنین انداخت.

 

 

انتهای پیام/

 

 

 

 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *