سرویس سیاسی تبریزبیدار/ ایام دهه فجر انقلاب اسلامی، تحریریه تبریزبیدار میزبان آزادمردی بود که با اقتدا به مقتدای خود، به خیل پرشور و شعور زمینه سازان حادثه بزرگ بهمن ۵۷ پیوسته و جانفشانی کرده است.
علیرضا فرقانی از مبارزان دوران رژیم پهلوی است که در زمان پیروزی نهضت انقلاب اسلامی ۲۳ سال بیشتر نداشته است. متولد سراب است و با دمیدن نفس میسحای خمینی کبیر به اتمسفر فکری خود، پای در فعالیت های سیاسی علیه محمدرضا شاه نهاد و در شهرهای تبریز و تهران به صف مبارزان طاغوت پیوست و گفتنی های زیادی برای ما دارد.
به گفته خود در سال ۱۳۵۲ به طور جدی وارد فاز سیاسی در دانشگاه شده و به دلیل وجود زمینه آگاهی سیاسی در خود، تظاهرات های داخل دانشگاه را راهبری می کرد.

در سال ۱۳۵۴ وقتی ترم چهار دانشگاه بود توسط ساواک دستگیر می شود و بعد از شکنجه های فراوان در محل کمیته مشترک ساواک، در دادگاه محاکمه و به ده سال حبس محکوم شده که بعد از گذراندن سه سال و خورده ای حبس در زندان های شاهنشاهی، نهضت انقلاب اسلامی به روزهای پیروزی نزدیک و نزدیک تر شده و دو ماه قبل از پیروزی انقلاب آزاد می شود.
بعد از آزادی از زندان، مبارزات و حضور میدنی او بیشتر شده تا اینکه به ۲۲ بهمن ماه و سقوط رژیم شاه منتهی می شود.
مشروح گفتگوی تبریزبیدار با این زندانی سیاسی در دروان رژیم شاه به شرح ذیل می باشد:
رقابت مبارزاتی با چپ ها / مذهبی های دانشگاه دنبال هویت مبارزاتی مستقل بودند
تبریزبیدار: چگونه با امام خمینی (ره) و نهضت ایشان آشنا شدید؟
فرقانی: بنده در یک خانواده ای به دنیا آمدم که به سنت های مذهبی اعتقادات بسیاری داشت، تربیت در چنین خانواده ای از یک سو و حضور در جمع دانشجویی در خوابگاه که روشنفکر و متدین بودند، عوامل موثر بر تفکر انقلابی من بود. سال اول دانشگاه بیشتر در فاز مبارزات نبودم و کمی پیشینه آگاهی سیاسی داشتم اما جهت گیری مبارزاتی نداشتم به مرور زمان با ایجاد شناخت بیشتر از هم اتاقی های خوابگاه دانشجویی، به این مسیر آمدم.
در آن ایام در دانشگاه ها گفتمان مذهبی قوی نبود و بالاترین سطح ادبیات مبارزات سیاسی در اختیار چپ گراها بود و این به دلیل موفقیت های بزرگی بود که آن ها در سطح جهان به وجود آورده و حرف اول را می زدند و مبارزه در انحصار چپ گراها قرار گرفته بود. بچه های مذهبی هم که در دانشگاه ها تحصیل می کردند می خواستند برای خودشان هویتی داشته و از درون جامعه مذهبی لیدر داشته باشند که با زبان مذهبی مبارزات علیه شاه را ترویج بدهند که مرحوم شریعتی یکی از این لیدرهای فکری محسوب می شد. محیط دانشگاه یک محیط رقابتی بود، چپ گراها و مارکسیست ها در مبارزات روشنفکرانه ضدامپریالیستی حرف اول را می زدند و دانشجویان مذهبی فضای رقابتی را به وجود آورده بودند تا از قافله عقب نمانند.
آشنایی بنده با امام خمینی(ره) به زمان دانشگاه بر می گردد که یک روز با هم اتاقی ها در مورد مرجع تقلید صحبت می کردیم، مرجع اکثر مردم آذربایجان آیت الله شریعتمداری بود، چون فضای دانشگاه، فضای امنیتی بود بیشتر دانشجویان مرجع تقلید خود را نمی گفتند و از جواب طفره می رفتند و برای اولین بار رساله امام خمینی(ره) را در کتابخانه دانشگاه دیدم و با دیدن رساله با ایشان آشنا شدم و از آن زمان آگاهی بیشتری پیدا کرده و تصمیم گرفتم در تظاهرات ها علیه شاه شرکت کنم.
اعلامیه هایی که لای قرآن به دانشگاه رسیدند / مساله فلسطین مرکز ثقل نفرت از آمریکا
در دوران تحصیل با اعلامیه های امام آشنا شده، در دانشگاه اکثر اعلامیه های امام لای قرآن گذاشته می شد و این گونه شد که با مبارزات ایشان بیشتر آشنا شدم. جزو دانشجویانی بودم که با روحانیت ارتباط خوبی داشته و این ارتباط باعث آگاهی های سیاسی ما می شد.
فلسطین در آن زمان مرکز ثقل همدردی تمامی مبارزات و اسرائیل مورد نفرت همه مبارزان چه مسلمانان و چه چپ گراها بود. این موضوع برای مذهبی ها انگیزه ای شد تا از فلسطین حمایت کنند چون می دیدند آمریکا حمایت از اسرائیل علیه فلسطین انجام می دهد و حمایت از فلسطین به یک اجماع جهانی تبدیل شد. یکی از مهم ترین کلید واژه های امام خمینی مبارزه علیه شاه و آمریکا بود.

صف شکنجه؛ دستگاه از موساد و شوک از ساواک
تبریزبیدار: در صحبت های اولیه خود اشاره به سابقه دستگیری خود داشتید لطفاً در این مورد بیشتر برایمان توضیح داده و بگویید رفتار ساواک با شما چگونه بود؟
فرقانی: در سال ۱۳۵۴ دستگیر شدم و ما را به کمیته مشترک انتقال داده و این کمیته در زمان رضا شاه تاسیس شده و به عنوان شکنجه گاه بود. به لفظه جلاله خدا قسم می خورم آنقدر شکنجه میدادند که ۴۸ سال از آن زمان می گذرد اگر به من بگویند از طلایی ترین و شیرین ترین لحظه های عمرت چه روزی بوده است، می گویم لحظه ای که نگهبان آمد و مرا از شکنجه گاه به زندان انتقال داد، برای این لحظه خیلی خوشحال بودم. زندان از اسمش معلوم هست چه جایی می باشد ولی ببینید شکنجه گاه چه جایی بود که از این خبر خوشحال شدم و زندان رفتن برای ما عین بهشت بود و خدا راشکر می کردم که این دوران هم تمام شد.
صبح تا شب یا شکنجه می شدیم یا صدای شکنجه شنوندگان دیگر را می شنیدیم، فضایی بود که ارتباط ما با کل دنیا قطع شده بود و چه شکنجه هایی که میکردند. روی تخت می خواباندند و با کابل دست و پایمان را بسته و آنقدر شلاق می زندند تا از پاهایمان خون می ریخت و ساواکی ها افراد بد دهنی بوده و همیشه فحش می دادند. در صف شکنجه صف ایستاده و چشم هایمان را بسته و به اتاق شلاق می بردند و صدای داد و بیدا افراد شکنجه شده را می شنیدیم. شوک های الکتریکی خیلی درد آور بود و جز خطرناک ترین شکنجه ها بود. دست و پاهایمان را به قلاب می بستند در حالی که بدنمان روی هوا بود، شوک الکتریکی را وارد می کردند. وحشتناک ترین شکنجه ها را با دستگاه های مدرن انجام داده و تمامی این دستگاه ها را اسرائیل ارسال می کردند و ساواک در آن زمان ارتباط نزدیکی با موساد اسرائیل داشت.
رفتار وحشیانه رژیم مدعی مدرنیته با دانشجویان مستعد
من جزو درس خوان ترین دانشجویان بودم و شاهی که ادعای مدرنیته تر بودن می کرد با استعداد ترینو درس خوان ترین دانشجویان این رفتار را انجام می داد در حالی که در دانشگاه اسلحه به دست نبودم و فقط داخل دانشگاه علیه شاه تظاهرات می کردیم فوقش باید مرا گرفته و تذکر می دادند. موقع دستگیری و یا قبل از دستگیری بخاطر تحلیل اطلاعات و معلوماتی که کسب کرده بودیم، شاه را لایق حکومت نمیدانستیم فلذا انگیزه مبارزاتی داشتیم، بعد از تحمل آن شکنجه ها، تمام وجودمان باروت انفجار انتقام کینه و نفرت بر علیه شاه بود.
از خدا خواستم کمک کند زیر شکنجه ساواک کسی را لو ندهیم
در ایام شکنجه در کمیته مشترک که سه ماه طول کشید در راز و نیازی که با خدا می کردم می گفتم خدایا تو را به عظمتت قسم می دهم تا از این بازجویی جان سالم به در برم کسی را لو ندهم. شکنجه ساواکی ها صرفا جنبه تنبیهی نداشت و حین شکنجه می گفتند اطلاعات بده، حرف بزن یعنی دوستان خود را باید لو می دادیم و کارهای مخفی را به آنان می گفتیم که کی و کجا اعلامیه پخش کرده است. تکیه کلامشان این بود «به جوونی خودت رحم کن تا کمک کنیم برو ادامه تحصیل بده»؛ کسانی که بیشترین اطلاعات را داده بودند، آنان را هم به زندان انتقال می دادند و تمامی حرف هایشان الکی و دروغ بود، نه تنها آنان را آزاد نمی کردند بلکه داخل زندان به عنوان جاسوس استفاده می کردند.
من چون فرد بسیار عاطفی هستم حاضر بودم خودم تکه تکه شوم ولی کسی را لو ندهم و افتخارم این بود کسی را لو نداده و دعا می کردم از این بازجویی ها جان سالم به در ببرم و می گفتم خدایا به من آنقدر عمر بده که آنقد زندگی کنم تا سقوط شاه ظالم را ببینم و بعد بمیرم، شکر خدا دعایم مستجاب شد و هم پیروزی انقلاب را دیدم و هم انهدام رژیم پهلوی را در خیابان ها دیدم.

از سلول اقوام تا هم بندی با آیت الله طالقانی
تبریزبیدار: اگر خاطره خاصی از دوران بازجویی دارید لطفاً برایمان بگویید؟
فرقانی: از حسن تصادف در زندان با آیت الله طالقانی هم سلول شده بودم، در سلول ما زندانیان اهل ترک، لر و کرد بودند و از نظر نمادین خیلی جالب بود که در کشور سطح مبارزات همگانی بود که از هر قومیتی در زندان علیه شاه بودند. یک روز یکی از زندانی ها گفت آیت الله طالقانی در سلول بغلی است وقتی این موضوع را شنیدم خیلی خوشحال شدم و احساس می کردم یک روزی با آیت الله طالقانی هم سلولی می شوم و حدود یک ماه با هم در یک سلول بودیم. روال زندان این بود وقتی افراد جدید وارد زندان می شد جابجایی هایی داخل زندان انجام می گرفت و اجازه نمی دادند دستگیری های جدید با زندانی های قبلی یکجا باشند تا مبادا تجربیاتی پیدا کنند.
یک روز زندانبان آمد و به من گفت تو برو سلول بغلی و قرار است اینجا متهم جدید بیاورند، انگار دنیا را به من دادند چون میدانستم آیت الله طالقانی در آن سلول است. وقتی باعجله بلند شدم تا سلول بغلی بروم زندانبان گفت «شامت رو بخور بعد برو» و این متفاوت ترین جمله ای بود که از زندانبان شنیدم چون همیشه یا فحش می دادند یا شکنجه و این مهربان ترین جمله ای بود که شنیدم. به زندانبان گفتم شامم را خوردم چون می ترسیدم تا شام بخورم نظرش عوض شود.
وقتی وارد سلول دیگری شدم و آیت الله طالقانی را ملاقات کردم از شدت خوشحالی او را بغل کردم. آیت الله طالقانی یکی از تاثیرگذارترین چهره ها در دانشگاه بود و به عنوان یک روحانی سطح بالا شناخته شده بود و محبوبیت بسیار بالایی در بین مبارزان داشت. آیت الله طالقانی همه افراد را با آغوش باز می پذیرفت و همیشه آیات قرآنی را در زندان تلاوت می کردند. من به ۱۰ سال زندان محکوم شده بودم ولی اعتقاد داشتم که شاه سقوط خواهد کرد و آینده را نخواهد دید.
گفتند بنویس سوءتفاهم شده! / کله قند برای چشم روشنی نَمُردن
وقتی زندانی بودم و خانواده ام هیچ اطلاعی نداشته و فقط می دانستند دستگیر شده ام فقط یک بار در زندان اجازه دادند به خانواده ام نامه بنویسم و عنوان نامه را هم خودشان تعیین می کردند و متن نامه این گونه بود «به دلیل سو تفاهم پیش آمده من الان در زندان هستم» وقتی نامه به دست خانواده رسیده بود اندازه یک اتاق برای خانواده چشم روشنی آورده بودند و این موضوع گریه دار بود هم خنده دار؛ چون از علیرضا اطلاع پیدا کرده بودند و هر احتمالی را می دادند و اقوام برای چشم روشنی کله قند آورده بودند.

کُمِدی عفو ملوکانه شاهنشاه / ۲۲ بهمن اصلا تعجب نکردم چون …
تبریزبیدار: روز ۲۲ بهمن ماه کجا بودید؟
فرقانی: دو ماه قبل از ۲۲ بهمن از زندان آزاد شدم، زندانیان در زمان شاه به تدریج و زیر فشار اعتراضات و مبارزات مردمی آزاد می شدند. البته شاه می گفت مشمول عفو ملوکانه می کردم. زمان پیروزی انقلاب دیگر زندان سیاسی در زندان نبود و حبس ابدی ها در دی ماه آزاد شدند، وقتی آزاد شدیم به صف میلیونی مبارزات پیوستیم. بعد از مدت کوتاه آزادی به شهرستان رفتم و مورد استقبال و تکریم مردم قرار گرفتم.
عضو کوچکی از صف مبارزات مردم بودم و در نتیجه سقوط شاه را در ۲۲ بهمن دیدم و خاطره آن روز برای ما بسیار جذاب بود. وقتی از زندان آزاد شدیم سرنگونی شاه برای ما مسجل شده بود فقط دیر و زودش مشخص نبود که آیا امروز خواهد بود یا ماه آینده اما اصل قضیه مشخص بود.
در نتیجه روز ۲۲ بهمن خیلی ما را غافلگیر نکرد چون بعد از فرار شاه می دانستیم حکومت اسلامی پیروز خواهد شد و چندین راهپیمایی و تظاهرات دیگر، تیر خلاص را به شاه زد و بزرگترین آنها بیعت همافران با امام راحل که بسیار تاثیر گذار بود. روز ۲۲ بهمن ماه اخبار رادیو بیانیه ارتش را اعلام کرد که ارتش اعلام بی طرفی کرده و این یعنی پیروزی انقلاب اسلامی.
گفتگو از الهه مهدوی
انتهای پیام/
