گفتگوی تبریزبیدار با مبارزی که مسلح به دیدار امام(ره) رفت؛

۱۷ روز زیر اعدام مانده بودم / ۲۲ بهمن متعلق به مردم است / ماموریت شبانه آیت الله قاضی برای فراری دادن مهمانان

«حاج مجید بقال زاده محمدی» یکی از این غیورمردانی است که در روزهای مبارزه جوان بود و پا به پای پدران، بزرگان و در رکاب پیر جماران، وارد عرصه مقابله با ظلم و بیداد رژیم ستم‌شاهی شد و امروز نامش در تاریخ روزهای انقلاب تبریز و آذربایجان حک شده است.

سرویس سیاسی تبریزبیدار/ تاریخ انقلاب اسلامی ایران سراسر شجاعت، دلیرمردی و ایستادگی غیورمردانی است که برگ برگ تقویم انقلاب به نام «مبارزان انقلابی» ثبت و ضبط شده و امروز نام‌ آنها بر بلندای ایران می‌درخشد.

«حاج مجید بقال زاده محمدی» یکی از این غیورمردانی است که در روزهای مبارزه جوان بود و پا به پای پدران، بزرگان و در رکاب پیر جماران، وارد عرصه مقابله با ظلم و بیداد رژیم ستم‌شاهی شد و امروز نامش در تاریخ روزهای انقلاب تبریز و آذربایجان حک شده است.

او و همرزمانش در تبریز جزو اولین نفرهایی بود که در دوران مبارزات به دیدار امام خمینی(ره) رفته و عکسی نیز با خمینی کبیر دارد.

پیشنهاد گفتگو با حاج مجید پیرامون وقایع انقلاب را با پسرش در میان گذاشتیم و هماهنگی حضور متفاوت ما در قهوه خانه کوچه ثبت احوال که مدیریت آن را حاج مجید برعهده دارد، صورت گرفت.

مشروح گفتگوی تبریزبیدار با این مبارز قدیمی تبریزی به شرح ذیل می باشد:

 

 

سیلی برای صلوات! / تلاش داماد ساواکی برای برچیدن هیئت پدرزن /  سرگرد حق شناس قسر دررفت

تبریزبیدار: لطفاً از سوابق مبارزاتی خود برایمان بگویید؟ 

بقال زاده: در بهمن ماه ۵۶  آیت الله سید ابوالفضل موسوی تبریزی (ره) به تبریز آمد و آن روز هم هیئت در منزل حاج صادق کمالی برگزار می شد، آیت الله موسوی از بچه محل های خودمان بود و پدرش را هم می شناختیم. به من گفت باید یک جایی پیدا کنی که من در چهلم شهدای قم که به ۲۹ بهمن می افتد، سخنرانی کنم، می گفت از قم برای همین کار آمده و مستقیم هم پیش من آمده بود. آن زمان هم ساواک خیلی حساس بود. من برنامه هیئت «یاحسین مظلوم» را ردیف کردم و به سید حمزه رفته و مسجد را رو به راه کردیم و قرار بود که یک روز مانده به ۲۹ بهمن، یعنی روز جمعه ساعت ۹ صبح با اسم هیئت، آنجا سخنرانی شود و اعلامیه هایی را هم که از پیش تدارک دیده بودیم پخش کنیم.

من نزد سید احمد (ره) (سید عطار) آمدم و گفتم که برنامه را ردیف کرده ایم، گفت: «پس من نباید در اینجا بمانم چون اگر بمانم به سراغم می آیند» بالاخره روز موعود فرا رسید و آقا سخنرانی اش را کرد. آن زمان اعلامیه هایی که چاپ می کردند را باید امضاهای آن را شهربانی تایید می کرد. یک اعلامیه چاپ کردیم که در مسجد قزللی از ساعت ۱۰ تعزیه شروع می شود. صبح که به مسجد آمدیم دیدیم بسته است، کل برنامه هم که در منطقه خیابان بود در دست من بود، خلاصه دیدیم که مسجد بسته است مردم هم به مسجد رفته بودند. همه جا پر از مامور و آدم های ساواک بود، صدای من خیلی بلند بود و در اصطلاح بلندگو بود من با این صدا خواستم یک صلوات بفرستم، مامور با لباس شخصی به روحانی که آنجا ایستاده بود، یک سیلی زد و ما هم رفتیم نزدیک بشکه در دهانه بازار و گارد ویژه هم به آنجا ریختند. بین این گارد ویژه ها یک سرگرد به نام سرگرد حق شناس وجود داشت، یک محمود هم داشتیم که از بچه های گروه ما بود وقتی سرگرد حق شناس داشت پیاده می شد، کلاهش روی زمین افتاد، وقتی که خم شد کلاه را بردارد، محمود می خواست با گزن سرگرد را بزند ولی من آن را از دست محمود گرفتم و کلاه سرگرد را هم به خودش دادم او هم رفت.

زبان این سرگرد حق شناس گرفت مخصوصا که می دانست چند روز پیش سرگرد مجیدی را ترور کرده اند و می ترسید، او را بردم از سمت دارایی راهی کنم که برود در بین راه به من گفت: «بقال باشی اینجا چکار می کنی؟» من هم گفتم برای تعزیه آمده ام. گفت: «نه چه تعزیه ای، الان یک ساعت بعد اینجا را به آتش می کشند». دیدم که سرگرد یک چیزهایی شنیده است و کم و بیش ماجرا را می داند اما چون این هیئت برای پدر زن او بود، این را فرستاده بودند که به مردم بگوید که جریان این است و قرار است اینجا به آتش کشیده شود. خلاصه برنامه ۲۹ بهمن صورت گرفت و آنجا به آتش کشیده شد.

 

 

۱۷ روز زیر اعدام ماندم

تبریزبیدار: آیا سابقه دستگیری داشته اید؟

بقال زاده: من ۱۷ روز زیر اعدام مانده ام، یک روز که من از خانه پدر زنم می آمدم، در خیابان ارتش بودم که دیدم یک پیکان کنار من نگه داشت. البته دیروقت بیرون بود و تا حکومت نظامی هم چیزی نمانده بود. این پیکان که کنار من نگه داشت، راننده به من گفت که اینها دنبال تو می گردند من نگاه کردم و آنها را شناختم به راننده گفتم که به شماره ما زنگ بزن و بگو نگران نباشند. از آن روز ۱۷ روز گذشت تا اینکه روز آخر مرا صدا کردند، البته نمی توانم این چیزها را تعریف کنم چون وقتی آن صحنه ها برایم تداعی می شوند و آن روز ها یادم می آیند، از حال می روم مرا از تعریف کردن نحوه شکنجه عفو کنید‌.

 

 

ماموریت شبانه آیت الله قاضی برای فراری دادن مهمانان / ترکش های ۲۹ بهمن؛ درگیری با ارتش در خروجی شهر / مسجد شعبان کانون مبارزات

تبریزبیدار: گروه های مبارز در تبریز چگونه سازماندهی می شد؟ شما چه نقشی داشتید؟

بقال زاده: آیت الله قاضی(ره) و کلا گروه وابسته به حزب الله، گرداننده‌ مسجد شعبان بودند‌. وقتی امام خمینی(ره) در تهران بودند، جزو اولین نفرهایی بودیم که به دیدارشان رفته بودیم و بعد از آنکه ایشان را به قم بردند باز هم به دیدارشان رفته بودیم. اولین نفری هستم که نزد امام از تبریز رفته است. در مسجد شعبان هر روز برنامه برگزار می شد، یک روز‌ سید حسین (ره)، پسر آیت الله قاضی، گفت: «آقا می گوید که به خانه ما بیایید» شب به آنجا رفتم به ایشان از خوی زود به زود زنگ می زدند، بعد از جریان ۲۹ بهمن همه جا بسته بود و نمی شد رفت و آمد کرد. آقا از من خواستند که برویم راه را برای مهمانانی که از خوی آمده بودند، باز کنیم. از اینجا دو گروه سوار دو مینی بوس شدیم که حتی در یکی از مینی بوس ها هم سید موسوی بود که در حوزه ما بود و الان هم زنده است. با او صحبت کردم و گفتم: «قرار است یک هیئت به آنجا بیاوریم. اگر یک‌موقع آنجا با آنها درگیر شویم به آنها بگو که ما دعوت کرده ایم.» دو مینی بوس از اینجا سوار شدیم و رفتیم. همین که صوفیان را رد شدیم، راننده مینی بوس ترسید و گفت: «من دیگر نمی روم. کسی که هیئت می رود با خودش زنجیر و این چیزها می برد ولی شما قمه و … همراه خودتان دارید.»

کنار او نشستم و خلاصه به خوی رسیدیم، به منطقه «ائو اوغلی» رسیدیم که روبرویش قهوه خانه بود. مینی بوس پشتی هم با ما ۱۰۰ متر فاصله داشت. کمی که آنجا ایستادم دیدم از هر طرف ریختند سرمان و گفتند از کجا می آیید، اهل کجا هستید و سوالاتی از این قبیل. ما با آنها درگیر شدیم. کشت و کشتار راه نیفتاد ولی هم از افراد ما و هم افراد آنها مجروح شدند. وقتی داشتیم منطقه را ترک می کردیم و بر می گشتیم، در راه خروجی سردخانه، ارتش به ماشین ما ایست داد. ما هم با عجله وسایل ها را بیرون ریختیم. استوار ابراهیم عباسی وارد ماشین شد و پرسید از کجا می آیید؟ ما هم گفتیم از هیئت می آییم. گفت که شما در منطقه «سه راه» آدم کشته اید من چون استوار اژدری را می شناختم، به او گفتم: «ابراهیم اگر ما را از اینجا خلاص کردی که کردی، ولی اگر نکردی حسابت با کرام الکاتبین است. ما دعوا کرده ایم ولی کسی را نکشته ایم. آنها برای ما گردن کلفتی کردند و تهمت زدند، ما هم با آنها دعوا کردیم ما را از اینجا رد کن.» خدا هم عنایت کرد و ما از آنجا رد شدیم. ما هم آمدیم سر راه در مرند هم کمی های و هوی راه انداختیم و بعد به اینجا برگشتیم. ما تا آنجا که می توانستیم در تمام تظاهرات هم حضور داشتیم و کل اعضای وابسته به حزب الله، در مسجد شعبان فعالیت می کردند.

 

 

ماجرای عکس با امام

تبریزبیدار: لطفاً راجع به عکسی که با امام خمینی(ره) گرفته اید توضیح دهید؟

بقال زاده: وقتی امام خمینی (ره) به تهران آمدند، از آیت الله قاضی یک کاغذ گرفتم و گروه مبارزان را هم برداشتم و رفتم؛ امام (ره) که به قم رسیدند، ما اولین نفراتی بودیم که به دیدار ایشان رفتیم، اولین نفری که مسلح کنار امام نشسته است، بنده بودم.

 

 

تبریزبیدار: اگر بخواهید ۲۲ بهمن ۵۷ را توصیف کنید، چه می گویید؟

بقال زاده: این پیروزی نتیجه مبارزات و زحمت هایی بود که مردم قبلا کشیده بودند و متعلق به مردم است و مبارک مردم ایران باشد.

 

 

گفتگو از الهه مهدوی

 

انتهای پیام/

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *