سرویس فرهنگی تبریزبیدار/ گفتگو با همرزمان شهید آقا مهدی باکری همواره جذاب و خواندنی است چرا که به اقتضای شخصیت عظیم این فرمانده بزرگ دفاع مقدس، هزاران حرف ناگفته و درس آموختنی است که باید گفت و شنید.
در گفتگو با خسرو ملازاده، از رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا که یکی از خاطراتش در فیلم موقعیت مهدی هم به تصویر کشیده شده؛ خاطراتی از شهید باکری را روایت کرده ایم.

با فیلم موقعیت مهدی شروع کنیم. به نظر شما فیلم مولفههای شخصیت شهید مهدی باکری را چقدر درست به تصویر کشیده؟
فیلم موقعیت مهدی، قطرهای از دریا را نشان داد
ملازاده: فیلم موقعیت مهدی، قطرهای از دریا را نشان میداد اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم و روایت کنیم، به تعداد رزمندگان دفاع مقدس، به تعداد روزهای دفاع مقدس و به تعداد مکانهای دفاع مقدس روایت وجود دارد. برای لشکر عاشورا و شهید مهدی باکری، بعد از ۴۰ سال، اولین بار بود که کار فاخری در این زمینه ساخته شده است. برای اولین بار در تاریخ فیلمهای دفاع مقدس، این فیلم بیش از ۳۰ میلیارد تومان فروش کرده است، این موضوع نشاندهنده این است که فیلم از نقاط قوت بالایی برخوردار بود.
نظر حضرت آقا در مورد فیلم برای ما خیلی مهم است. حضرت آقا در مورد فیلم و روایت دقیق و درستی که از دفاع مقدس دارد نکته ارزشمندی فرمودهاند که از آن فیلمهایی است که آدم دوست دارد بعد از تمام شدن، دوباره از اول ببیند.
در مورد سکانس «من باکری نیستم، خسروام» توضیحی دارید؟
پیکر آقا حمید را جاسازی کردم تا برگردانم
ملازاده: این اتفاق در روز هشتم اسفند سال ۶۱ رخ داد. روز ششم اسفند ما آقا حمید را از دست دادیم و به درجه شهادت نائل شدند. آن روز برایمان خیلی سنگین بود و ما به سختی و در عذاب روزمان را شب کردیم. آن روز را نمیتوان توصیف کرد که چطور آن روز را به سختی و عذاب سپری کردیم. تقریبا دو ساعت بعد از شهادت آقا حمید، شهید مرتضی یاغچیان به جای آقا حمید آمد. در آن شب، همرزم بنده، آقای محمد گلتپه، به خط آمدند و ما آن شب را که خیلی خسته بودیم، روی خاک جمع شده بودیم. هوا هم خیلی گرم بود و خود به خود چشمانمان بسته میشد از بس خسته بودیم و ما تلاش میکردیم که خوابمان غلبه نکند. من نیز حالم شدیدا خراب بود. ناگفته نماند که شهید مرحمت بالا زاده هم پیش بنده بود. بعد دیدم دوستم آقا محمد من را صدا میزند و من در حین خواب خوشحال شدم چون چند روز بود که درگیر بودیم و بیخبر از همه چیز. دوستم آمد و گفت که مصطفی میگوید «خسرو را بیاور استراحت کند».
ظهر که آقا حمید به شهادت رسیده بود، ذهنم به شدت درگیر شده بود که جنازه آقا حمید اگر در اینجا بماند، چون اینجا زیر آتش است، متلاشی میشود. در آن منطقه هم درگیر آتش زیادی بودیم. ذهنم فقط مشغول این مسئله بود که نباید جنازه آقا حمید متلاشی شود و باید سالم بماند.
من رفتم جنازه آقا حمید را به سختی کشیدم و جاسازی کردم که اگر خمپارهای اصابت کند، متلاشی نشود. تنها دغدغهام این بود که جنازه آقا حمید باید سالم بماند.
بعد دوستم که پیشم آمد، من برایش گفتم که جنازه آقا حمید را ببریم، اما ایشان قبول نکرد و گفت که «بعداً من خودم میآیم میبرم» و من نگران شدم که مبادا در تاریکی جنازه را اشتباهی بیاورد، که گفت «نگران نباش».
شب که شد، من به کانال آقا مهدی باکری رفتم، اما از شدت خستگی روی خاک خوابم برد. چند نفر از همرزمانم در آنجا بودند، شهید حاج قاسم سلیمانی هم آنجا حضور داشتند.
صبح درگیریها شروع شد. مرتضی یاغچیان نیز رخ به رخ با دشمن درگیر بود. درگیریها روز به روز شدیدتر میشد که در بیسیمها خبر شهادت آقا مرتضی هم اعلام شد.
رفیقم آقا مصطفی که همیشه میگفت «کیخسرو» و «کیخسرو صدام میکرد»، گفت «کی خسرو دوربین را بیاور». من دوربین را بردم؛ نگاه کرد و گفت تانکها وارد جزیره شدهاند.

آرامش خاص شهید باکری در بحرانی ترین لحظات
من خودم را به سرعت به آقا مهدی رساندم. آقا مهدی ته کانال بود. موشک آرپیچی به سمت من شلیک شد و آقا مهدی با لبخند نگاه کرد. در لبخندهای آقا مهدی آرامشی خاص بود که در هیچ شرایطی آن آرامش را از دست نمیداد. با لبخندی آقا مهدی گفت: «جنگ جنگ تا پیروزی»، و انگار نه انگار که اتفاقات بزرگی در حال رخ دادن است و وضعیت در شرایط بحرانی بود. من انتظار داشتم که وقتی این خبر را میشنید، پرخاشگرانه یا با عکسالعمل تند برخورد کند، اما خیلی با آرامش رفتار کرد.
تدبیر آقا مهدی برای حفظ جزایر مجنون
با اینکه حضرت امام برای حفظ جزایر مجنون بیانیه دادند و بیانیهای که دادند مؤثر بود، ولی فرماندهان لشکر مثل حاج احمد کاظمی، آقا مهدی و چند نفر از فرماندهان شاخص مجاهدت ویژه ای کردند که اگر جزایر حفظ نمیشدند، عملیات خیبر در پنج محور که چهار تای آن ناکام بود، جز جزیره، به هیچ وجه موفق نمیشد. اگر جزیره هم ناکام میشد، ما الان نمیتوانستیم به راحتی آنجا روایت کنیم. خیبر مدیون حفظ جزایر مجنون است.
حدود پنج سال پیش حضرت آقا در دیدار با فرماندهان توصیه کردند که عملیات خیبر یکی از عملیاتهای پیروزمند و گل سرسبد عملیاتها است که باعث شد ایران وارد عرصه دریایی شود. آقا مهدی فردی وقتشناس بود و خودش در مدت زمان کوتاهی خاکریزی را درست کرد که به دلیل این خاکریز آقا مهدی، جزیره حفظ شد.

روایت تان از عملیات خیبر را ادامه بدهید لطفا.
کسی جز آقا مهدی نمی توانست این تصمیم بزرگ را بگیرد
ملازاده: ما خسته نشسته بودیم که یکی از رفقا که اتفاقی رد میشد برای من صحبتهایی کرد که نباید می گفت. بعد از احوالپرسی با من گفت: «از محمد (گل تپه) خبر داری؟» گفتم نه. گفت: «در کانال که درگیر عراقیها بودیم، دستهای از عراقیها میآمدند و محمد را زدند. زخمی شد و من هم پانسمان کردم. دیگه گذاشتم زمین و برگشتم.» من با محمد خیلی صمیمی بودم. بدون مقدمه شروع کردم با صدای بلند گریه کردن و خیلی به شرایط بدی افتادم. من با صدای بلند گریه میکردم و اشک میریختم که آقا مهدی من را صدا زد و گفت: «برایم آمار بیاورید.» ما آمارها را به ایشان دادیم. سپس آقا مهدی دستور داد که تمامی شهدا را از تمامی نقاط دور جمع کنید و بیاورید. ما رفتیم با تمام درگیریها و شهدا را جمع کردیم. بعد من که آدرس جنازه رفیقم محمد را داشتم، از آنجا جنازه رفیقم را هم برداشتم و در آنجا هم خیلی گریه کردم.
حتی برای برادرش پارتی بازی نکرد
یکی از همرزمانم گفت: «تو در اینجا پارتیبازی میکنی، آقا مهدی گفته برادرم بماند، وقتی تمام جنازهها را میآورید، آن موقع جنازه برادر من را هم بیاورید.» و من گفتم: «او آقا مهدی هست و من خسروام. من مهدی باکری نیستم که…» بعضی ها به من خرده گرفتند که چرا این حرف را زدی، در حتلی که این عظمت آقا مهدی را نشان می دهد که کسی غیر از او نمی توانست این تصمیم را بگیرد.
با توجه به شرایط روز و حلقه گمشدهای که در مدیریت عرصههای مختلف داریم و کاستی هایی بروز می کند؛ از شیوه مدیریت در دوران دفاع مقدس و سبک مدیریت آقا مهدی شرح دهید؟ چه دلایلی باعث شد که در آن شرایط سخت و با امکاناتی که قابل مقایسه با امروز نبود، در وضعیت نابرابری که داشتیم، ظفرمندانه از این عرصهها خارج شویم؟
فرماندهی با پیوست فرهنگی و روحیه خودباوری
ملازاده: اول از خودباوری باید بگویم که آقا مهدی به خوبی خودباوری را درک کرده بود. تمامی رزمندگان به یک خودباوری عمیق رسیده بودند و فهمیده بودند که میتوانند کارهایی بزرگ انجام دهند. این خودباوری ناشی از اعتقاد قلبی و دینی بود که داشتند.
ما رزمندگان هیچکدام زمینه فرهنگی خاصی نداشتیم. کارهای آقا مهدی همیشه پیوست فرهنگی داشت و همواره کنار فرماندهی جنگ، از رشادتهای حضرت علی(ع) برای ما میگفت و همواره تأکید داشت که اگر توکل بر خدا باشد، همه چیز ممکن است. او همیشه با توکل به خدا بر کارهایش ادامه میداد.

مخاطب صحبتهایم بیشتر دانشجویان و دانشآموزان هستند. با توجه به اینکه امروزه عصر دانایی است و هر کسی که علم بیشتری دارد، قدرتمندتر است، برای این موضوع میخواهم از دیدگاه آقا مهدی صحبت کنم. از آنجایی که آقا مهدی مهندس مکانیک بودند و فردی علمی، در شرایط سخت جنگ همیشه برای ما توصیه میکرد که به دنبال علم باشید. یک بار آقا مهدی در یک عملبیات شناسایی به ما ماموریت داد تا موقعیت یک دکل عراقی را درآوریم. ما یک موقعیت از دکل به آقا مهدی گفتیم ولی او اعتقاد داشت دکل در سمت دیگر جاده است، کمی در این باره بحث شد و به نتیجه نرسیدیم تا اینکه آقا مهدی به یکی از رزمندگان گفت، مسافت فلان قسمت را برایم حساب کن تا موقعیت دقیق دکل را به دست آوریم. وقتی مسافت آن قسمت مدنظر را به آقا مهدی گفتیم، او خودکارش را درآورد و با یک سری محاسبات علمی موقعیت دقیق دکل را درآورد، یعنی همان موقعیتی که خودش از ا.ل به ما گفته بود؛ سپس به ما رو کرد و گفت؛ «علم، علم و علم» همه شما را به علم اندوزی دعوت می کنیم.
گفتگو از صابر عیسی پور و فاطمه حبیب پور
انتهای پیام/
