گفتگوی تبریزبیدار با همسر شهید آقبلاغی؛

علیِ من روز غدیر رفت اما «سید علی» تنها نمی‌ماند/ رگ‌هایش برای مبارزه با اسرائیل می‌تپید / صلح با صهیونیسم؛ هیهات

خون علی و علی‌ها، سند بیداری این ملت است؛ سندی که با هر قطره‌اش فریاد می‌زند: «ما با صهیونیسم، صلحی نداریم؛ جز آن‌که نابود شود.»

سرویس فرهنگی تبریزبیدار: الهه مهدوی / در خانه‌ای ساده و صمیمی در یکی از کوچه‌های تبریز، هنوز صدای قدم‌های علی شنیده می‌شود؛ مردی که رفت، اما نامش بر تارک غیرت و مقاومت این سرزمین ماندگار شد.

شهید علی آقبلاغی، نه فقط پدر و همسر یک خانواده، که یکی از برگ‌های روشن کارنامه ایستادگی ملتی است که سال‌هاست در برابر ظلم ایستاده و تا آخر ایستاده خواهد ماند.  در حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به تبریز، او آماج جنایت دشمنی شد که از صدای «مقاومت» می‌هراسد. اما چه خیال باطلی! خون علی و علیها، سند بیداری این ملت است؛ سندی که با هر قطره‌اش فریاد می‌زند: «ما با صهیونیسم، صلحی نداریم؛ جز آن‌که نابود شود.»

اکنون، همسر شهید – بانویی استوار و سربلند – در خانه‌ای که حالا خانه شهید است، از مردی می‌گوید که دل در گرو ایمان داشت و جان در راه آرمان. از لحظه‌هایی می‌گوید که با درد گذشت، اما هر لحظه‌اش، تلألویی از افتخار بود. این مصاحبه، نه فقط روایت زندگی یک شهید، که آیینه‌ای از روحی است که هرگز نمی‌میرد: روح مقاومت.

 

 

زهرا عباسعلی زاده روایت زندگی عاشقانه و مجاهدانه خود را چنین توصیف می‌کند: زندگی مشترک ما حدود شانزده سال بود؛ شانزده سال پیوندی ناگسستنی که با مهر و ایمان تنیده شده بود. در روز عرفه، روزی که سرشار از نور و معنویت بود، خطبه عقد ما جاری شد. روزی که در فضای ملکوتی آن، دل‌های ما به هم گره خورد و عهدی بسته شد تا در راه حق و حقیقت کنار هم بمانیم؛ و چه زیبا و عجیب است که آن پیمان مقدس، در روز غدیر، روزی که در آن امامت و ولایت تثبیت شد، به پایان نرسید، بلکه به اوج خودش رسید؛ روزی که علی، همسر من و سرباز راستین راه حق، به آرزوی دیرینه‌اش شهادت رسید، شهادتی که هر شهید در آن، قصه‌ای از عشق به خدا، ایثار برای ملت و تسلیم در برابر مشیت الهی است.

«نام او علی بود، نامی که با نام حضرت علی علیه‌السلام گره خورده و تجلی‌گر شجاعت، عدالت و تواضع بود. چه اتفاق مبارکی که زندگی او در همان روزی به پایان رسید که ولایت حضرت علی به جهانیان ابلاغ شد؛ پیوندی سرنوشت‌ساز و جاودانه، که همچون چراغی در تاریکی‌ها، راه و هدف را برای من و فرزندانمان روشن نگاه داشت.»

او می‌گوید: علی نه فقط همسر من، که رفیق راه و همراهی بود که با تمام وجود برای حفظ ارزش‌ها و آرمان‌های مقدس جان خود را فدا کرد. شهادت او تنها پایان یک زندگی نبود، بلکه آغاز داستانی بود از عشق، ایمان و پایمردی که در دل‌های ما همچنان زنده است و هر روز پرنورتر می‌شود.

دو یادگار از علی؛ ادامه‌دهندگان راه پدر

حانم عباسعلی زاده ادامه می دهد: ما از ثمره‌ی این زندگی پربرکت، دو یادگار داریم؛ یک دختر و یک پسر، فرزندانی که وجودشان، امتداد راه پدرشان است، و حضورشان، التیامی برای دلتنگی‌های بی‌پایان من.

«علی نه تنها همسرم بود، بلکه چراغ راهی بود که مسیر زندگی‌مان را با نور ایمان و اراده روشن کرد؛ و امروز، با همه وجود، شهادتش را نه به عنوان غمی جان‌فرسا، بلکه به عنوان افتخاری آسمانی در دل جای داده‌ام. من، همسر یک شهیدم و شهیدم را با تمام وجود، با اشک و افتخار، تقدیم رهبر عزیزم کرده‌ام؛ همان رهبری که علی بار‌ها با عشق از او می‌گفت و برای لبیک به فرمانش، جان بر کف به میدان رفت.»

«راه علی، راهی نیست که با پرواز جسمش به پایان برسد؛ این راه ادامه دارد… و من، با قلبی لبریز از عشق و تعهد، تا آخرین نفس ادامه‌دهنده این مسیر خواهم بود. دخترم را کنیز حضرت زینب سلام‌الله‌علی‌ها می‌دانم؛ دختری که صبر و استقامت زینب‌گونه را از من به ارث خواهد برد؛ و پسرم غلام راه امام حسین علیه‌السلام خواهد بود؛ چون پدرش، چون تمام سربازان عاشورا، چون علی‌اکبر‌ها و قاسم‌های زمان.»

این بانویی مقاوم با الهام از صبر زینبی می‌گوید: راه ما روشن است، چون پُر از نور ولایت و خون شهید است. ما ایستاده‌ایم… با قامت‌هایی که شاید خم شود از داغ، اما هرگز نمی‌شکند؛ ما ایستاده‌ایم تا نام شهیدمان زنده بماند و پرچم راهش بر زمین نیفتد.

«شهید علی آقبلاغی، تنها یک همسر یا پدر نبود؛ او مردی بود که در تمام لحظات زندگی‌اش، بندگی خدا را سرلوحه داشت و ایمانش را با عمل به اثبات می‌رساند. آن‌چه از او در ذهن و جان من به جا مانده، فقط خاطره نیست؛ سبک زندگی‌ای است که با نور تقوا و اخلاص آمیخته بود.»

او با افتخار از سجایای همسر شهیدش یاد کرده و عبادت خالصانه را رمز پاداش شهادتش عنوان می‌کند. «یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های علی، توجه عمیق و خالصانه‌اش به نماز بود. برای او، نماز نه فقط یک واجب شرعی، بلکه قراری عاشقانه با معبود بود. تحت هر شرایطی، حتی در شلوغ‌ترین و پرمشغله‌ترین لحظات کاری‌اش، اول وقت برای او مقدس بود. گویی زمان برای علی متوقف می‌شد تا قامت ببندد در برابر معشوقش؛ با طمأنینه، با حضور قلب، بی‌هیچ عجله‌ای… همیشه می‌گفت: «اول نماز، بعد هر چیز دیگه». این جمله‌اش هنوز در گوشم زنگ می‌زند، همان‌طور که صفای نمازش در قلبم باقی مانده است.»

 

«ولش کن بابا…»؛ نشانه‌ای از پاکی دل و زبان

علی مردی بود که در میدان‌های مختلف زندگی، چه در خانه، چه در محل کار، چه در جمع دوستان، با ادب و صداقت و وقار حاضر می‌شد. اما نکته‌ای که هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود، واکنشش در برابر غیبت و حرف‌های نادرست در جمع بود. کافی بود صحبت‌ها به‌سمت غیبت یا بیهوده‌گویی برود، علی خیلی ساده، اما محکم می‌گفت: «ولش کن بابا…» همین جمله‌ی ساده‌اش، هم نشانه‌ی دل‌آگاهی‌اش بود، هم نشان می‌داد که دلش نمی‌خواهد حتی لحظه‌ای از وقتش صرف حرف‌هایی شود که نه تنها سودی ندارند، بلکه بار گناه به همراه دارند. برای او، پاکی زبان و دل، یک اصل بود، نه یک شعار.

علی با رفتارهایش درس می‌داد؛ بی‌آنکه تظاهر کند، بی‌آنکه بخواهد دیده شود. ایمانش را در عمل می‌شد دید، در رفتارش، در نگاهش، در سکوتش، حتی در لبخندهایش…

«فقط دعایم کن…»؛ آرزوی همیشگی علی

او از دغدغه همسر شهیدش گفته و می‌افزاید: یکی از جمله‌هایی که علی بار‌ها و بار‌ها با صدای آرام و دل‌نشینش تکرار می‌کرد، هنوز در جانم طنین‌انداز است. با چشمانی پر از امید و قلبی پر از توکل می‌گفت: «فقط دعایم کن… دعایم کن که عاقبت‌بخیر از این دنیا بروم…» برای علی، عاقبت‌بخیری تنها یک آرزو نبود؛ یک دغدغه همیشگی بود. او دنیا را گذرگاهی می‌دید، فرصتی کوتاه برای ساختن آخرتی روشن. همواره می‌کوشید تا هر قدمی که برمی‌دارد، هر کلامی که بر زبان می‌آورد، و هر لحظه‌ای که از عمرش می‌گذرد، رنگ خدا داشته باشد. همیشه می‌گفت: «بالاتر از هر چیزی، از هر خواسته‌ای، فقط می‌خوام آخر کارم ختم به خیر باشه.» و چه نیکو دعایش مستجاب شد.

خدا دعایش را شنید، معشوق صدایش را اجابت کرد، و او را به زیباترین شکل ممکن از این دنیا برداشت. علی، با عاقبتی روشن، با دلی مطمئن و روحی آرام، در اوج افتخار، به آرزویی که سال‌ها در دل می‌پروراند، رسید. او به شهادت رسید، همان سرانجامی که برای بندگان خاص خداوند نوشته می‌شود، همان پایانی که آغاز جاودانگی است.

وقتی پیکر بی‌جان اما سبک و نورانی‌اش را دیدم، فقط یک جمله در دل گفتم: «تبریک می‌گویم علی جان… تو به آرزویت رسیدی؛ خدا تو را برای خودش برگزید، درست همان‌طور که همیشه از او خواسته بودی.» علی، عاشق واقعی ولایت بود… نه از روی شعار، نه از روی احساسات زودگذر، بلکه از ژرفای ایمان، از عمق فهم و شناخت. محبت به ولایت فقیه در جانش ریشه داشت، چنان‌که گویی از تار و پود وجودش با عشق به رهبر گره خورده بود.

خانم عباسعلی زاده با بیان اینکه معرفت و عشق به ولایت در عمق جان همسرم نفوذ کرده بود، می گوید: هر وقت تصویر رهبر عزیزمان را می‌دید، بی‌هیچ مقدمه‌ای، اشک در چشمانش حلقه می‌زد… اشک‌هایی که نه از درد، که از شوق و عشق و ارادت بود. گاهی فقط نگاه می‌کرد، بی‌کلام، با نگاهی سراسر احترام و دلدادگی، و آرام زیر لب زمزمه می‌کرد: «جانم فدای رهبر»

و وقتی صدای حضرت آقا در خانه پخش می‌شد، حالش دگرگون می‌شد. دیگر نه خستگی برایش معنا داشت، نه غصه، نه دغدغه‌ی دنیا… سخنان رهبر انقلاب برای علی مثل مرهمی بود بر دل زخمی‌اش، مثل نوری که در ظلمت راه را نشان می‌دهد. همیشه می‌گفت: «کاش هر روز سخنرانی داشته باشند… آدم جان می‌گیرد از کلام‌شان.»

و امروز که علی نیست، ما مانده‌ایم با داغش، با خلأ نبودنش، اما همچنان چشمان‌مان به لب‌های نورانی رهبرمان دوخته شده است. ما هم، مثل علی، با صدای آقا جان می‌گیریم، آرام می‌شویم، تسکین می‌یابیم. دلمان روشن است به کلام رهبری که پدر امت است، مرهم دل داغ‌دیده‌ی ماست.

آرزوی ما این است که رهبر عزیزتر از جان‌مان، زودتر سخن بگویند؛ تا شاید در کلامشان، مرهمی برای زخم‌هایمان پیدا کنیم تا یادمان نرود که این راه، راه علی ماست، و ادامه‌اش افتخار ما.

رهبر ما تنها نیست؛ ما جان‌برکف ایستاده‌ایم

این بانوی مقاوم با تاسسی از صلابت شیرزن عاشورا خطاب به دشمنان می گوید: آمریکا و اسرائیل… آن‌هایی که خیال خام دارند، آن‌هایی که گمان می‌کنند می‌توانند به سایه‌ی بلند ولایت جسارت کنند، باید بدانند که مردم این سرزمین، دلدادگان رهبری‌اند… ما تا آخرین قطره‌ی خون، تا آخرین نفس، پای ولایت ایستاده‌ایم.

بارها شنیدیم و دیدیم که دشمنان قسم‌خورده‌ی این ملت، حضرت آقا را تهدید می‌کنند، اما نمی‌دانند که ما یک رهبر نداریم، بلکه هر خانه‌ای در این سرزمین، یک سنگر است، و هر دل عاشقی، یک سرباز آماده‌ی جان‌فشانی ما گوش به فرمان رهبری هستیم، نه فقط با زبان، بلکه با تمام وجود.

و خطاب به آمریکا و رژیم جعلی اسرائیل می‌گویم: شما در مورد رهبری ما هیچ غلطی نمی‌توانید بکنید. نه تهدیدتان، نه توطئه‌هایتان، و نه حتی جنایاتتان، نمی‌تواند خدشه‌ای در اراده و عشق ما به ولایت وارد کند. هر قطره خونی که از شهیدان ما بر زمین ریخته شده، ریشه‌ی درخت انقلاب را محکم‌تر کرده است. رهبر ما نه‌تنها تنهای تنها نیست، بلکه پشت سرش، ملتی ایستاده است که با افتخار می‌گویند: «جانمان فدای رهبر.»

اگر روزی دشمن، حتی خیال جسارت به ولایت را در سر بپروراند، ما همه لباس رزم خواهیم پوشید. دختران‌مان کنیزان حضرت زینب‌اند، پسران‌مان غلامان حضرت حسین، و مادران‌مان، مادرانِ قاسم‌ها و علی‌اکبرها… این ملت، اجازه نخواهد داد نام ولی‌فقیه‌اش با تهدید دشمن آلوده شود.

ما تا آخر ایستاده‌ایم؛

ما از نسل شهیدیم…

و ما، به عشق رهبری، زنده‌ایم و خواهیم ماند.

او ادامه می دهد: هر چند علی دیگر جسمش در کنار ما نیست و حضور فیزیکی‌اش را نمی‌توان لمس کرد، اما روح پاک و ارزش‌های بی‌کرانش همچنان در دل‌های ما زنده و جاری است. من عهد بسته‌ام که هر آنچه او بود، هر رفتار نیکو و هر اخلاق والایی که داشت، نیابتا و با تمام وجود از طرف او انجام دهم.

هیچ‌گاه اجازه نخواهم داد که فرزندانمان، حتی برای یک لحظه، احساس کنند که پدرشان دیگر در کنارشان نیست. علی در خانه، در رفتارها، در تصمیم‌ها، در حرف‌ها و در دل‌های ما زنده است؛ او همانند نوری روشن، همیشه راهنمای ما خواهد بود، ما به نام او زندگی می‌کنیم، به یاد او نفس می‌کشیم و به عشق او ادامه می‌دهیم. حضور علی فراتر از جسم، در جان و روح ما جاری است و این پیمان، تا ابد پابرجاست.

ما یقین داریم که وعده‌ی الهی حق است؛ همان وعده‌ای که فرموده: «وَلا تَحسَبَنَّ اللهَ غافِلًا عَمّا یَعمَلُ الظّالِمون»؛

خدا از کارهای ستمگران غافل نیست، و این جنایتکاران، روزی تاوان سختی خواهند داد.

وعده خدا نزدیک است؛ پرچم حق بر بام مسجدالاقصی

او با تاکید بر اینکه انتقام خون شهیدان‌مان را از رژیم غاصب و کودک‌کش اسرائیل خواهیم گرفت، می گوید: نه از سر خشم شخصی، بلکه در لبیک به فرمان ولی‌فقیه، در پاسخ به ناله‌های مظلومان، و برای تحقق عدالت الهی. رهبر عزیزمان فرمودند که سرنوشت اسرائیل تغییر خواهد کرد، و ما به این وعده باور داریم. همان‌طور که امام راحل فرمودند: «اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود.»

نه با کینه‌ورزی، بلکه با طوفان ایمان مسلمانان، با وحدت دل‌ها و با زوال تدریجی رژیمی که بر ظلم، فساد و جنایت بنا شده است. ما منتظریم، نه برای انتقام کور، بلکه برای پیروزی حق بر باطل؛ برای روزی که پرچم فلسطین، بر فراز مسجدالاقصی برافراشته شود، و قلب مادران شهید، آرام بگیرد.

فرزندان شهدا، همسران شهدا، مادران شهدا… همه‌ ما در این مسیر ایستاده‌ایم. علی ما رفت، اما راهش زنده است، و خون او در رگ‌های ما جاری‌ست.

انتهای پیام/

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *