سرویس فرهنگی تبریزبیدار: طاهر خیری/ هفته دفاع مقدس بهانه ای شد به دیدار خانواده ای برویم که در راه دفاع از خاک وطن سه شهید والامقام تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند. علیرغم کهولت و کسالت گفتگویی با سیده ام البنین ابراهیم پور مادر این شهیدان انجام دادیم. علیرضا ۱۷ ساله، محمد رضا ۱۹ ساله و یعقوب ۱۵ ساله بودند که هر سه در اوایل جنگ تحمیلی رژیم بعث صدام، مثل گل پرپر شدند.کم سن و سال بودند، اما غیرت دینی و ایرانی شان اجازه نداد خانه بمانند. مادر این شهدا یادی می کند از امام جمعه فقید شهید آل هاشم و می گوید چند بار به منزل ما آمد و با افتخار می گفت ما هم ام البنین داریم.
مادر این شهیدان با بیان اینکه هر سه پسرم با فاصله کمی از یکدیگر به شهادت رسیدند می گوید: اوایل جنگ بود که علیرضا با دوستان هم محله ای اش رفت جبهه. سال ۵۹ بود. چریکی جنگ های نامنظم شهید چمران بود.دوستانش برگشتند، اما او برنگشت. دوستانش نگفتند، خودمان بعدها فهمیدیم او شهید مفقود الاثر شده است.

وی با اشاره به نحوه رفتن پسرانش به جبهه، می افزاید: پسرانم می گفتند مادر ما وظیفه داریم باید به جبهه برویم صدام ادعا کرده است سه روزه ایران را خواهد گرفت. خداحافظی کردند من ناراحت بودم و گفتم شماها جنگیدن بلد نیستید.
سیده ام البنین ابراهیم پور ادامه می دهد: هر سه پسرم مودب بودند نماز و روزه شان هرگز قطع نمیشد. بیشتر اهل مسجد بودند و در بسیج فعالیت می کردند،دوستان شان هم بسیجی بودند.زیاد اهل رفیق بازی و تفریح نبودند سرشان به درس و مشق بود و در مغازه خواربارفروشی کمک حال پدرشان بودند.
وی با اشاره به اینکه آنها از جان خود گذشتند تا یک وجب از خاک وطن دست دشمن نیافتد، تصریح می کند: محمد رضا رفت سپاه، به دنبال او یعقوب هم گفت که من هم باید بروم جبهه. می گفتم نرو کوچکی. می گفت به رزمنده ها که می توانم آب بدهم. رفت و برای همان اولین بار شهید شد.
وی با تاکید به اینکه پشیمان نیستم و به هر سه پسر شهیدم افتخار می کنم، خاطرنشان می کند: پسرانم وصیت کردند مادر بر غم ما گریه نکن اگر گریه می کنی بر امام حسین(ع) گریه کن. به آنها می گفتم نگویید می رویم شهید شویم بلکه بگویید می رویم با دشمن بجنگیم و پیروز شویم. من الدم حق فداسی / سن ده شهید آناسی. آنها به خاطر دفاع از حق به جبهه حق علیه باطل رفتند تا دین و مملکت بماند، نه به خاطر مال اندوزی برای خانواده شان.

مادر این سه شهید گاهی میانه گفتگو بغض می کند و با صدایی لرزان اضافه می کند: روزی به یعقوب گفتم پسرم رفتی جبهه چکار می کنی، چی بلدی؟ گفت ما به اسلحه مان متکی نیستیم بلکه به ایمان مان افتخار می کنیم. انگار این شهیدان را خدا برای خود انتخاب کرده بود آنها منتخب بودند.
وی ادامه می دهد: محمدرضا که شهید شد فرزند آخرم را به سپاه بردم و گفتم این پسرم مانده است می خواهم در راه ایران و اسلام تقدیم کنم. می خواستم به وصیت نامه برادرانش عمل کنم. گفتند زود است مادر بگذار درس بخواند رفت سپاه و بازنشسته شد.
سیده ام البنین ابراهیم پور با بیان اینکه وطن فروش ها و خیانت کاران باید از شهیدان خجالت بکشند، می گوید: خدای متعال توفیق دهد مسئولانی که به مردم خدمت می کنند خدا به این مسئولان انصاف دهد تا مملکت را درست اداره کنند. این شهدا می توانستند زندگی کنند، کیف دنیا را ببرند اما با اینکه کم سن و سال بودند رفتند جبهه، از وطن دفاع کردند و شهید شدند. اگر به اینها خیانت کنیم چه می شود. مگر جوابگوی خدا نخواهیم بود؟
وی در مورد حفظ راه شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه یادآور می شود: راه شهیدان را باید در راه حلال جست. نمی دانم شاید با رعایت حجاب توسط زنان این راه تداوم یابد.دلم خون می شود وقتی وضعیت جامعه را می بینم. مگر این شهیدان برای چه هدفی جنگیدند. به جوانان توصیه می کنم نگذارید خون شهیدان پایمال شود نباید از دشمن داخلی غافل شویم.

حکیمه محمدپور صبور خواهر این شهیدان در مورد رابطه شهیدان و پدر و مادرشان می گوید: رابطه پدر و مادرمان همیشه خوب و صمیمی بوده است، فرزندان هم از این منش تبعیت کردند و بزرگ شدند.مادرم اغلب پای منبر می رفت و حب اهل بیت علیه السلام نیز در دل ما جاری شده است همه ما هم از این رفتار مادر الگو گرفتیم.
وی با بیان اینکه هر از چند گاهی دلتنگی این سه پسر شهید به سراغ مادر می آید، می افزاید: مادر موقع دلتنگی و خلوت نماز شب می خواند خدا صبری به خانواده شهدا داده که در برابر دوست و دشمن خم به ابرو نمی آورند انگار نه انگار که فرزندان شان را از دست داده اند.گاهی گریه می کند اما مادرم برای خود شیرزنی است قدرتمند. او سیده است و همیشه شال سبز دارد و سیره حضرت فاطمه را می پیماید.
خواهر شهدا اشک در چشمانش جاری می شود و ادامه می دهد: علیرضا برادر بزرگ مان بود. او اوایل جنگ یعنی سال ۵۹ شهید شد اما پیکرش نیامد، پلاک هم نداشت. اما وقتی رفتیم پیکر یعقوب را تحویل بگیریم مادر بوسه بر پیشانی برادرم یعقوب کرد و خاک صورت را با دستمالش پاک کرد. تبریک گفت پسرم شهادتت مبارک سپس بر پیکر شهیدش رجز خواند.
یعقوب بعد از علیرضا رفت جبهه. هر بار می رفت او را برمی گرداندند چون کوچک و کم سن و سال بود. اما باز دزدکی می رفت تا اینکه در سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی شهید شد.یادم می آید وقتی می خواست جبهه برود به من گفت ساک داخل کمد است، مادر هم خواب بود. برداشتم و دادم. او نیز با عجله رفت.
حکیمه محمدپور صبور میانه کلامش گاهی سکوت می کند، گاهی گریه. ادامه می دهد: محمد رضا می گفت مادر تو خودت ما را به خط جهاد در راه خدا کشاندی و هدایت مان کردی به این مسیر اهل بیت. پس انتظار نداشته باش که وقتی مملکت امام حسین(ع) در خطر است من جبهه نروم. شوق شهادت و عشق به امام حسین(ع) در تمام سلول هایم جاری شد آن زمان که بر امام مان گریه می کردی و به من شیر می دادی. ناراحت نباش راهی می رویم که تو می خواستی.

وی با بیان خاطراتی از برادران شهیدش می گوید: معتقدم شهدا زنده اند و میان ما حضور دارند. گاهی به خوابم می آیند. محمد رضا در عملیات خیبر شهید شد و پیکرش بعد از ۱۲ سال به میهن بازگشت. گاهی فکر می کنم آیا توانسته ام به عنوان خواهر این شهید آرمان و مکتب برادرانم را دنبال کنم. محمد رضا هر وقت از جبهه بر می گشت آهنگ با نوای کاروان حاج صادق آهنگران می خواند می فهمیدیم که او برگشته است. همیشه عطر گل محمدی همراهش بود و عطرش بوی خاصی داشت.
وی در مورد اینکه وظیفه نسل امروز در قبال شهدا و حفظ آرمان های انقلاب چیست، تصریح می کند: نسل ها و افکار عوض شده است، نمی شود به نسل حاضر گفت مثل نسل دهه ۶۰ باشند و مثل آنها فکر کنند. آن زمان جنگ رو در رو بود. اما جنگ های امروز پیچیده هستند و از نوع فرهنگی و عقیدتی. مسئولان فرهنگی غفلت کردند جوان امروزی مقصر نیست و پوشش نامناسب جوان به این دلیل نیست که آنها از دین گریزان شده اند. جهاد تبیین که مقام معظم رهبری فرمودند علاج درد های فرهنگی جامعه است نباید بگذاریم نسل جوان نسبت به انقلاب و اسلام بدبین شوند، عملکرد ضعیف برخی از مسئولان را نباید به حساب اسلام و انقلاب نوشت.
انتهای پیام/
