تبریزبیدار گزارش می دهد؛

حکایت دالان دار امین بازار / حاج ابراهیم با «یا الله، یا الله» تاریخ بازار تبریز را بر دوش می کشد

از ندای «یالله، یالله» که مسیر را در میان جمعیت باز می‌کند تا اعتماد کسبه که او را نه فقط امین اموال، بلکه نگهبان اعتبار بازار می‌دانند، حاج ابراهیم همانند این بازار همیشه در حرکت است؛ بی‌صدا، اما ماندگار.

سرویس اجتماعی تبریزبیدار: طاهره اشرفیان / در دل دالان‌های پرپیچ‌وخم بازار تبریز، تاریخ نه در کتب و موزه‌ها، بلکه بر دوش مردانی چون حاج ابراهیم حک شده است. بیش از پنج دهه باربری در این بازار نه فقط گذران زندگی، بلکه روایت زنده‌ای از سخت‌کوشی، صداقت، و مدارا است. از ندای «یالله، یالله» که مسیر را در میان جمعیت باز می‌کند تا اعتماد کسبه که او را نه فقط امین اموال، بلکه نگهبان اعتبار بازار می‌دانند، حاج ابراهیم همانند این بازار همیشه در حرکت است؛ بی‌صدا، اما ماندگار.

بازار تبریز نفس تاریخ در هیاهوی زندگی

بازار تبریز، قلب تپنده‌ی تجارت و فرهنگ آذربایجان، جایی است که تاریخ نه در قاب موزه‌ها، بلکه در دل دالان‌های پرپیچ‌وخم و میان همهمه‌ی مردم زنده است. این بازار، یکی از بزرگ‌ترین و کهن‌ترین بازارهای سرپوشیده‌ی جهان، روزانه میزبان هزاران نفر از تبریز، دیگر شهرها، و گردشگرانی است که برای دیدن این میراث زنده پا به آن می‌گذارند.

شلوغی این بازار از آن دسته ازدحام‌هایی است که دلنشین است و مملو از حرکت، زندگی، و هماهنگ با ریتم روزمره‌ی بازار. هر صدایی داستانی دارد؛ گفت‌وگوهای پرانرژی، چانه‌زنی‌های داغ، قدم‌های تند رهگذران، و فریادهای باربران که با «یالله، یالله!» مسیرشان را از میان جمعیت باز می‌کنند.

در میان این هیاهو، زنی گردشگر که محو این شور زنده‌ی بازار شده، لبخند می‌زند و با شوقی کودکانه، با لهجه‌ای غریبه، همان ندای باربر را تکرار می‌کند: «یللاه… یللاه…» بی‌آنکه تقلید کند، فقط جذب ریتمی شده که برای ما آشنا و برای او شگفت‌انگیز است.

و در دل این گذرگاه‌های زنده، حاج ابراهیم، مردی که بیش از پنجاه سال بار این بازار را بر دوش کشیده، آرام اما استوار از میان حجره‌ها می‌گذرد. او بخشی از تاریخ زنده‌ی این بازار است؛ بی‌صدا، اما ماندگار.

۵۰ سال در گذر بازار 

در میان کسبه، وقتی سراغ قدیمی‌های باربران بازار را می‌گیرم، نام حاج ابراهیم را می‌برند؛ مردی ۶۷ ساله، آرام و امین، که بیش از پنجاه سال است بارهای سنگین این بازار را به دوش کشیده و به یکی از چهره‌های شناخته‌شده‌ی آن تبدیل شده است.

او نه تنها باربر است، بلکه دالان‌دار هم هست؛ مسئول باز و بسته کردن یکی از دالان‌های سرپوشیده‌ی بازار. برای او تعطیلی و بازنشستگی معنایی ندارد. حاج ابراهیم، مثل بازار، همیشه در حرکت است. روزهایش از وقت شروع کار تا غروب در همین دالان‌های شلوغ می‌گذرد؛ او را می‌توان در میان حجره‌های قدیمی دید، با دست‌های پینه‌بسته‌اش که هنوز هم بارهای سنگین را روی دوش می‌کشد.

از صوفیان تا قلب تبریز؛ مسیر یک عمر تلاش

اصالت حاج ابراهیم به یکی از روستاهای اطراف صوفیان برمی‌گردد. پیش از انقلاب، در نوجوانی همراه خانواده‌اش به تبریز مهاجرت کرده و از همان ابتدا وارد بازار شده است.

می‌پرسم: چطور وارد این کار شدی؟
«وقتی به تبریز آمدیم، نوجوان کم‌سن و سالی بودم. نه مهارتی داشتم و نه راهی بلد بودم. یکی از هم‌روستایی‌ها که تو بازار کار می‌کرد من را آورد. این شد که موندم. از همون اول تا حالا، همین کار رو ادامه دادم.»

از روزگار گذشته یاد می‌کند: «اون موقع‌ها حتی با آمریکایی‌ها هم تو بازار کار می‌کردیم. البته ارتباط مستقیم باهاشون نداشتیم. ارباب‌مون اجازه نمی‌داد باهاشون حرف بزنیم. می‌گفت نجس‌ان. ما هم فقط کار می‌کردیم.»

این شغل خانوادگی بوده؟

«نه، فقط خودم این راه رو انتخاب کردم. نه پدرم، نه هیچ‌کس دیگه از خانواده‌مون باربر نبوده است.»

اگر به گذشته برمی‌گشتی، باز همین کارو انتخاب می‌کردی؟

«خب، این کار همیشه با من بوده. ولی راستش اگه برمی‌گشتم، ترجیح می‌دادم برم سمت خرید و فروش، کاسبی. این کار سخته، درآمدش هم بسته به روزه، یه روز کم یه روز زیاد، از ۲۰۰–۳۰۰ تا ۸۰۰ هزار تومن در روز فرق می‌کنه. یه مبلغ ثابت و کمی هم بابت دالان‌داری می‌گیرم.»

بچه‌هاتون چطور؟ کسی وارد بازار شده؟
«نه، فقط یه پسر دارم، اونم تو کار ضایعاته. علاقه‌ای به بازار و باربری نداشت. دو دختر هم دارم که ازدواج کردن. دیگه از خانواده‌ی ما کسی تو بازار نیست.»

از خاطرات خوب و بد بازار برایم بگویید.
«برای من همه‌اش خوب بوده. هیچ‌وقت با کسی بد نشدم. اهل مدارا بودم. همیشه سعی کردم با همه خوب رفتار کنم. همین باعث شده که از همه احترام ببینم.»

سرمایه ای به نام اعتماد بازار

وقتی از او می‌پرسم کسبه‌ی بازار می‌گویند نه فقط مال، بلکه خانواده‌هایشان را هم می‌توانند به تو بسپارند، چرا این‌همه به تو اعتماد دارند؟

او با سادگی خاصی جواب می‌دهد: «تا حالا هیچ‌وقت چشمداشتی به کوچک‌ترین چیزها حتی در حد یک چوب کبریت هم نداشتم. یادمه یه بار که جنس برای مشتری می‌بردم، یک قلم جنس کوچک و نه خیلی باارزش از تعداد بارها کم اومد. اون روز پای پیاده از بازار تا “سامان‌میدانی” رفتم و اون جنس رو آوردم، در حالی‌که صاحب جنس ممکن بود اصلاً متوجه نشه. ولی وجدانم اجازه نمی‌داد که نادیده بگیرم.»

بعد از مکثی کوتاه، اضافه می‌کند: «من همیشه سعی کردم درست رفتار کنم، این بوده که خدا هم همیشه کمک حال من بوده و اموراتم را گذرانده‌ام.»

بازار دیروز و امروز؛ از همدلی تا دل مشغولی

از او درباره‌ی تفاوت بازار تبریز در گذشته و امروز می‌پرسم؛ آیا شکل کارش تغییر کرده؟ سنت‌های قدیمی هنوز هم وجود دارند؟
او مکثی می‌کند و می‌گوید: «بازار همان بازار سنتی است، شکل کار ما هم فرق چندانی نکرده، اما قدیم‌ها ارزانی بیشتر بود، الان گرانی زیاد است. قبلاً کسبه‌ی بازار بیشتر هوای همدیگر را داشتند، کنار هم جمع می‌شدند، مشکلات اهالی بازار را حل می‌کردند. به نیازمندان کمک می‌کردند، اما الان هر کسی گرفتار مشکلات خودش شده.»

حضور بی‌صدا، اما ماندگار

دلم می‌خواست بیشتر از این پای صحبت‌های این پیرمرد ساعی بازار بنشینم، اما او برای ادامه‌ی کار فراخوانده می‌شود. آرام بلند می‌شود، گاری‌اش را می‌گیرد و بی‌صدا در دالانی دیگر گم می‌شود.

بازار تبریز، با دالان‌های باریک و پیچ‌درپیچ خود، ساختاری دارد که فقط باربران می‌توانند در آن اجناس را جابه‌جا کنند. این شغل، با همه‌ی تغییرات، همچنان ضروری است.

بازار همیشه به دست‌هایی نیاز دارد که بارها را جابه‌جا کنند؛ و تا وقتی زندگی در آن جاری‌ست، حضور کسانی چون حاج ابراهیم—بی‌صدا، استوار، و ماندگار—نیز ادامه خواهد داشت.

انتهای پیام/

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *