یادداشت تبریزبیدار: طاهره اشرافیان/ در روزی که خورشید بر دشت نینوا میگریست و زمین از عطش میلرزید، شمشیرها بر گلوی حقیقت فرود آمدند و سکوتی سنگین بر جهان نشست؛ گویی زمان، برای شنیدن صدای حق، مکثی ابدی کرده بود. اما این سکوت، مقدمهی برآمدن صدایی شد که از دل ایمان برخاست و مسیر تاریخ را دگرگون کرد.
آن صدا، زینب بود؛ زنی که در میانهی فاجعه ایستاد تا شعلهی حقیقت را از خاموشی برهاند. کربلا اگر با خون حسین زنده ماند، با کلام زینب جاودانه شد. او نخستین زن مسلمان بود که روایتگری را نه برای تسلّا، که برای بیداری بر دوش گرفت؛ سدی در برابر تحریف، فراموشی و ظلم.
زینب روایت را به میراثی زنده بدل کرد، میراثی که در جان زنان مسلمان ریشه دواند و از ورای قرنها، در هر نسل دوباره برخاست. امروز نیز زنان مسلمان، ادامهدهندگان همان رسالتاند؛ زنانی که روایت را صرفاً بازگو نمیکنند، بلکه با آن، تاریخ را دوباره مینویسند.
در روزهای جنگ ۱۲ روزه که دود و آوار، چهرهی شهر را پنهان کرده بود، زن مسلمان ایرانی نه فقط برای مراقبت، که برای روایت حقیقت ایستاد. روایتگری او نه در قابهای رسمی، بلکه در لحظههای لرزان و صادق شکل گرفت؛ جایی که ایمان، آخرین سنگر حفظ حقیقت بود.
در یکی از بیمارستانهای تهران، صدای انفجار با زمزمهی دعا درهم آمیخت. در لحظهای که دیوارها میلرزیدند، پرستاری رگ کودکی را در دست داشت. بعدها گفت: «فقط دعا کردم دستم نلرزد.» ساده، بیادعا، اما تصویری روشن از زن مسلمان در دل بحران: دستانی لرزان، اما قلبی استوار.
در خیابانهای همان شهر، خبرنگاری با دوربین دستی قدم میزد؛ نه برای ثبت تصویر، بلکه برای رساندن صدا. او گفت: «مردم از من میخواستند صدایشان را به دنیا برسانم. من فقط یک واسطه بودم.» روزهایی که حقیقت زیر آوار دفن میشد، او با هر فریم و هر جمله، روایت را زنده نگه میداشت.
در اتاقی ساده، با دیوارهایی پوشیده از سربندهای اهلبیت و پرچم ایران، مادری ایستاده بود. فرزند نوجوانش—شهید تازه—این اتاق را خودش چیده بود. مادر گفت: «من فقط نگاه میکنم.» همین جمله، آرام و سنگین، روایتی بود از ایستادن کنار خاطره؛ از روایتگری در سکوت.
در آرامستان، زنی خم شد و آب را بر پیکر دختر شانزدهسالهای که در حملات اخیر شهید شده بود ریخت. با صدایی آهسته دعا میخواند. بعد گفت: «وقتی شستوشو میدادم، فقط به زینب فکر میکردم.» این جمله، نه تشبیه، که پیوندی بود میان زن امروز و زنی که روزی حقیقت را از میان آتش و تازیانه عبور داد.
در کوچهای در تبریز، دو کودک هفتساله—طاها و علیسان—در چند قدمی خانه مشغول بازی بودند؛ لحظهای بعد، ترکشهای یک پهپاد سر و سینهشان را شکافت. مادرانشان در بیمارستان گفتند: «فقط دو دقیقه از خانه بیرون رفتند.» جملهای کوتاه، اما راوی فاجعهای که زن آن را با تمام وجود ثبت کرد.
در مستند «زهرا: یک روایت شخصی»، مادر شهید زهرا شمسبخش میگوید: «زهرا همیشه میگفت باید مفید باشم. حالا که رفته، همه ازش حرف میزنن. یعنی مفید بود؟»
جملهای که از ژرفای مادرانهترین دردها برمیخیزد؛ روایتی صادقانه که معنای بودن را دوباره میکاود.
سه بُعد کلیدی روایتگری زنانه
_ زبان مستقیم، صادق و نافذ
زنان در این جنگ، با زبانی ساده اما ژرف، درد، امید و ایستادگی را روایت کردند. همانگونه که زینب با خطبههایش شعور جمعی را بیدار کرد، زنان امروز نیز با روایتهای عینی و بیپیرایهشان وجدان جهان را تکان دادند.
_ بهرهگیری از ابزارهای نوین رسانهای
شبکههای اجتماعی، دوربینهای ساده و گزارشهای کوتاه، سلاحهای روایتگری شدند. حتی در شرایط اختلال و سانسور، صدای آنان راهش را یافت.
_ استمرار مأموریت تاریخی
امروز زنان، همان نقشی را ایفا میکنند که زینب در عاشورا داشت: حافظان حافظهی جمعی. از پرستاری که در دل انفجار دستش نلرزید تا زنی که پیکر شهدا را تطهیر کرد—همه حلقههای یک زنجیرهاند؛ زنجیرهی روایت حقیقت.
الگوی زینب(س) در زنان نبرد ۱۲ روزه زنده است. آنان نشان دادند، زن مسلمان میتواند هم شاهد باشد و هم راوی؛ هم حافظ حقیقت و هم سازندهی آن.
هر زن در این میدان،از مادر و پرستار تا خبرنگار و تطهیرکننده، شعلهای روشن کرده است؛ شعلهای که یادآور میشود:
روایتگری و مقاومت، دو بال زن مسلمان برای حفظ حقیقت و ساختن فرداست.
انتهای پیام/
