نذری شاعر جوان تبریزی برای عمه سادات؛

در دل غمی که داشت چه بسیار تازه شد/ با بغض طفل های عزادار تازه شد

محمد شکری فرد شاعر جوان و خوش آتیه تبریز به مناسبت وات حضرت زینب شعری زیبا سردوه است.

به گزارش تبریز بیدار، محمد شکری فرد شاعر جوان و خوش آتیه تبریز به مناسبت وات حضرت زینب شعری زیبا سردوه است:

خون از قلم چکید که شاعر قلم بزن
 دل سینه را درید که شاعر قلم بزن
 غم را به جان خرید که شاعر قلم بزن
 روح القدس رسید که شاعر قلم بزن
 می خواست تا روایتی از کربلا کند
 ما را چنان همیشه به غم مبتلا کند: 

از صفحه ی زمانه گلی دست چین شده ست
 غم از پی غم آمده با غم عجین شده ست
 پشتش چنان شکسته که خانه نشین شده ست
 بر او چه ها گذشته که تا اربعین شده ست 
چل شب بر او گذشت تو گویی هزار سال
 چل شب گذشت بر لب جویی، هزار سال

 در دل غمی که داشت چه بسیار تازه شد
 با بغض طفل های عزادار تازه شد
 باری به کربلا غم زوار تازه شد
 چل شب گذشته بود که دیدار تازه شد 
پر کرده بود خرمنی از لاله دشت را
 همواره می گریست هر آنچه گذشت را

 دل از زمین برید به افلاک پر کشید
 چادر سیاه خاکی خود را به سر کشید 
مویه کنان مزار برادر به بر کشید 
دردی هزار ساله درین مختصر کشید
 در خود شکسته است ولی دم نمی زند
 جز در عزای آل علی (ع) دم نمی زند
 
می گوید از جسارتشان، گریه می کند
از دشمنان و غارتشان، گریه می کند
از طفل در اسارتشان، گریه می کند 
از ظلم، از شرارتشان، گریه می کند 
می گفت با حسین (ع) که با کاروان چه شد
 دیده ست او به عین که با کاروان چه شد
 
گاه از لبان سوخته ی شیرخواره گفت 
گاه از سر بریده، تن پاره پاره گفت
گاه از نگاه دوخته بر گوشواره گفت 
گاه از سری که ماند به دارالاماره گفت
حالا در اوج مرثیه اش رنگ باخته ست 
چون شاعری که قافیه اش رنگ باخته ست:

شاعر کنون به سیر سماوات رفته است
گویا که با خدا به ملاقات رفته است
از کربلا گذشته به میقات رفته است
مُرد از مصیبتی که به سادات رفته است
حالا کنار دفترش از پا نشسته است
در بیت های آخرش از پا نشسته است

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *