به مناسبت اربعین عروج صادق اعدالت کبری

صادق! نگفتی سال بعد، در کدامین خیمه ای!

سید داوود قریشی به مناسبت چهلمین روز عروج شهید صادق اکبری دلنوشته ای خطاب به این شهید نوشته است.

به گزارش تبریز بیدار، سید داوود قریشی به مناسبت چهلمین روز عروج شهید صادق اکبری دلنوشته ای خطاب به این شهید نوشته است.

سنگینی بار گناه و دلتنگی.

تو بگو،

از دیده هایت، نعمات بهشتی و از همنشینی با اولیاء الله.

صادق!

از اوج آسمان ها، یک شب مرا صدا کن،

چرا که تنها یادگاری تو برای من،

همان لبخندی است که در قاب قلبم، به یادگار ماند.

مگر جز این است که حرف های دلمان، زودتر از تکان لب هایمان، به آسمان می رسند؟!

صادق!

این را هم بگویم:

در باور دوستانت، ندیدن تو، هنوز هم آواره است!

و،

و صدای خنده هایت، فقط از لای خاطرات روزانه، به گوش می رسند.

کاش برای یکبار،

فقط برای یکبار، گوشی همراهت را نگاه می کردی،

چشمانمان دلخوش به جوابی است، عزیز!

… ۰۹۱۴۳۰۸

چهل روز گذشت،

از آن لحظه ای که زیر تابوت پر از گل و عطر گلابت،

خودمان را تشییع کردیم!

شهید که تشییع ندارد.

دیدی:

«گوز یاشلاریمیزی یارالاریوا مرهم ائله دوخ

عالم بیله کی هر یارانین بیر دواسی وار».

صادق جان!

عطر زیارت عاشورا، اطراف مزارت را نیز پر کرد،

همین چهل روزی که گذشت؛

«هر دلی در حلقه ای، در ذکر یارب، یارب است».

بچه ها، هرکدامشان حرفی می زنند،

«بیرینین گوزیاشی الئیسان کیمی گوزده ن اله نیردی

بیری، یوز توپراقا قویموش، مه له ییردی

نئجه سسیز دیله نیردی

بیریده کرب و بلا سمتینه حسرتله باخیردی

گوزونون یاشی آخیردی»

یکی می گفت:

نمی دانم صادق آنجا هم، سربسر بهشتیان می گذارد،

یا نه!

صادق!

نامی از کربلا آمد؛

تو بگو،

از لحظه های زیبای تنهایی،

از شبنم های بهاری در روزهای پاییزی،

و…

و همان حس غربت برای فضیلت!

صادق!

نگفتی سال بعد، در کدامین خیمه ای!

در کدام هیئت،

و در کدامین سو.

راستی، صادق،

آنجا هم با نام حسین(ع)، چشم ها تیر می خورند؟!

جای «آتا» و «آنا» خالی،

همان لحظه ای که به گودال قتلگاه می افتادی.

کاش بودند، تا

فضیلت های تو نیز، خاکمالی نمی شدند!

صادق!

مادر وهب را دیدی؟!

اینجا خیلی ها هنوز، وهب را نمی شناسند!

چه رسد به مادر وهب.

نگاه به گریه ها نکن!

خیلی ها از حج نیز، با چهره ی حیوانی برگشتند.

لباس سفید همسرت نیز،

یادم هست.

و اینکه می گفت:

تا پای هواپیما نمی دانستم صادق، شهید شده است.

می گفت:

گفته بودند مجروحی!

پیشوازت آمده بود تا مرهم زخمهایت باشد.

بهتر بگویم:

مرهم زخم زبان ها،

مرهم دردهای ناگفته،

مرهم نشناختن ها،

و مرهم زخم خودی ها، که نه!

از خود بیخودی ها.

می گفت:

شهادت صادق را تبریک بگویید، نه تسلیت.

عکس دامادی ات نیز، همراهش بود،

حتی پای صندوق رای.

صادق!

دلم خیلی گرفت، وقتی ناظر کنکور، آرامم می کرد.

نیامده بودی!

صندلی کناری، خالی بود.

برگه را دیدم،

نامش، صادق بود…

چهل روز از نبودنت می گذرد،

دلتنگی، همه را هلاک کرده، جز خودت، که الان

در کنار بهترین ها، آرام گرفته ای و دلتنگمان،

نخواهی شد.

پس بگذار بگویم:

سلام علی قلب زینب الصبور…

دانشگاه، کارشناسی مدیریت تربیت بدنی،

هنوز هم نامت را صدا می کنند:

صادق عدالت اکبری

حاظر و ناظر.

گل های روی صندلی ات را دیدی؟

صادق!

«من که درد دلیمی هیچکسه فاش ائیله مه رم

سنه بیر، بیر دییرم، محرمه بنزیرسن، سن

نسل آینده بیلر قدرووی، بیز بیلمه میشوخ

اوجا داغدا ویریلان، پرچمه بنزیرسن، سن»

و یک درگوشی:

تو رفتی و ماندیم با کوله باری از امید!

امید به خودنمایی و پیشروی!

مراقب حرمله و زخم زبان هایش باش!

قیافه و گلوله عوض شده است!

زینب(س)، تو را دید،

و دیده بان، یعنی همین.

من هنوز، اسیرم!

بماند…

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *