در نقد شجره ملعونه آل سعود از زبان راوی «خسی در میقات»؛

تو که شمشیر زیر «لا اله الا الله» گذاشته‌ای یعنی چه؟!

جلال آل احمد می نویسد: یادم رفت بنویسم که روز عید قربان هم صبح توپ انداختند در منا و هم ظهر به‌جای اذان. سه تا توپ. یعنی که عید اضحی. و حکومت سعودی روی زمینه سبز پرچم شیک شمشیر گذاشته و بالاش نوشته «لا اله الا الله» و بعد به‌عنوان اعلام عید قربان توپ می‌اندازد و من درمانده‌ام که یعنی چه؟ تو که شمشیر زیر «لا اله الا الله» گذاشته‌ای یعنی چه؟

 یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ احمدرضا نظری

یا قدیم الاحسان

“یادم رفت بنویسم که روز عید قربان هم صبح توپ انداختند در منا و هم ظهر به‌جای اذان. سه تا توپ. یعنی که عید اضحی. و حکومت سعودی روی زمینه سبز پرچم شیک شمشیر گذاشته و بالاش نوشته «لا اله الا الله» و بعد به‌عنوان اعلام عید قربان توپ می‌اندازد و من درمانده‌ام که یعنی چه؟ تو که شمشیر زیر «لا اله الا الله» گذاشته‌ای یعنی چه؟ تو که می‌خواهی بگویی اسلام به شمشیر دنیا را گرفت؟ که این حرف را هم فرنگی در دهان تو گذارده. و بعد. در آن اسلامی که به شمشیر دنیا را گرفت، به هر صورت تو کاره‌ای نبودی حضرت! یک قبیله وهابی، صاحب اراضی نفت‌خیز، و حالا پرده‌دار کعبه! تو به طفیل کمپانی “آرامکو” (شرکت آمریکایی) هاشمی‌ها را اخراج کردی. و اکنون فقط لوله بانان نفتی. و دیگر هیچ.”

جلال آل احمد نویسنده بنام معاصر کشور که در سیر تطورات زندگی‌اش گذرگاه‌های فراوانی از تولد در خانواده‌ای مذهبی تا کشیده شدن به  حزب توده، استعفا از آن و همچنان مبارزه با غرب و غرب‌زدگی به چشم می‌خورد. شاید یکی از شاخص‌ترین آثار وی که روح حقیقت‌جوی وی را برملا می‌کند سفرنامه حج او «خسی در میقات» باشد.

جلال با قلم ساده، بی‌تکلف و دیده‌ی ظرافت بین خود در این اثر سطح فرهنگی مردم حج گذار و میزبانان حج را موشکافانه و گاها کلی توصیف می‌کند؛ از نوع برخورد مسلمانان با یکدیگر تا کیفیت انجام مناسک حج. آنچه که در این سفرنامه بیشتر از هر چیز نمایان است، حسرتی است که از درک سطحی عموم مسلمین از حج و مناسک آن و لقلقه زبان شدن مفاهیمی از قبیل مبارزه با اسرائیل درحالی‌که کمپانی‌های آمریکا از قبیل آرامکو در عربستان نفوذ جدی دارند و فرهنگ غرب‌زده و استفاده از لغات غربی که نوعی فضیلت بین مسلمانان شمرده می‌شود.

جلال آل احمد، در این سفرنامه چندین و چندین بار مستقیم و در تمام این مکتوب تلویحاً به وضعیت اسف‌بار بهداشت و مدیریت حجاج می‌پردازد و چندین بار پیشنهاد بین‌المللی اسلامی دو شهر مکه و مدینه را می‌دهد: “وقتی چهار امام شیعه و گور عثمان وزنان و فرزندان پیغمبر بی‌نشان افتاده‌اند، برادر من دیگر کیست؟… آخر فاصله «بقیع» تا مسجد پیغمبر دویست متر هم نیست. نه … از این سعودی‌ها- آن‌هم در آن زمان نمی‌شود سراغ چنین شعوری را گرفت. کسی که این تعبیر و تفسیرها را بنای یادبودی وسط بقیع بگذارد و اسم همه ایشان را به ترتیب تاریخی تولد و مرگشان، بر سنگ بنا نفر کند. چاره‌ای نیست جز ای که بگوییم سعودی‌ها لیاقت اداره این مشاهد را ندارند. مدینه و مکه باید از زیر نگین حضرات بیرون کشید و دو شهر بین‌المللی اسلامی اعلام کرد.”

” چاره‌ای نیست جز بین‌المللی کردن این «مشاهد». مکه و مدینه و عرفات و منی و اداره‌ی آن‌ها را در اختیار هیئت مشترکی از نمایندگان ملل  مسلمان گذاشتن و از اختیار عرب سعودی درآوردن. و از محل درآمد حج مخارجش تأمین کردن. وبه جای پلیس و شرطه‌ی سعودی راهنما از هر ملتی گذاشتن. و چه می‌شد اگر بر سر چاه زمزم این  انگ و نشان و سلاح را نمی‌دیدی و فراموش می‌کردی که آنجا هم زیر بلیت حکومتی هستی؟ حتی در حج یکدم فرصت به دررفتن از این واقعیت موهن و الزام‌آور نیست. بله. جز بین‌الملل کردن اسلامی مراسم حج و الخ…”

آل احمد در قسمت‌هایی از سفرنامه به بی  نظمی و راهنمایی‌های  غیر صحیح سعودی‌ها اشاره می‌کند:

“… با حرکات ناشی از ترس گم‌شدگان! هم چنان‌که می‌رفتم احساس می‌کردم که سربالا می‌رویم. و راه تنگ‌تر می‌شود. گفتم لابد مثل دیگران به سمت محل «رجم» می‌رویم. … همچنان سربالا می‌رفتیم که یک‌مرتبهراهبند آمد. معلوم شد جماعت بی راهنما به کوچه بن‌بستی افتاده. و فشار جمعیت چنان بود که یکلحظه وحشتم گرفت. تنها در میان جمعی ناشناس، و هرکس به زبانی… از منا تا مکه راهی نیست. ولی این بسته شدن راه‌ها عذابی است. هیچ کاریش نمی‌توان کرد. جز گستردن جاده. که سعودی‌ها همتش را ندارند. تمام راه یکطرفه بود. به سمت مکه. و پیاده‌ها با باربر سر و دوش؛ یا به چوب‌هایدو طرف روی دوش، یا به کول گرفته؛ و زن و مرد در هم. و جاده جای سوزن انداخت.”

جلال این نویسنده ریزبین و حسابگر در قسمتی از سفرنامه‌اش مشق حساب حج را می‌کند و دوباره به بی‌لیاقتی آل سعود می‌تازد و راه‌حل نهایی را در خروج دو شهر از دست آل سعود می‌داند.

” تمام خیابان‌ها منتهی شونده به مسلخ، پوشیده است از لاشه‌های ناقص. تکه گوشت‌هایقابل‌خوردن را آناًمی‌برند. و الباقی رها. به‌خصوصکله‌های بز و گوسفند که زیر چرخ ماشین‌هاله‌شده بود. و آن‌وقتگور کن تمام این قربانی عظیم هدر شده، یک «بولدزور» قرمزرنگ، که مدام گودال می‌کند. بر گوشه و کنار مسلخ. این را که انباشتند یکی دیگر. واین قربانی عظیم به هدررفته! آخر چه می‌شد ده تا کامیون یخچال دار تهیه می‌کردند و تمام این کشتار را هم در ساعت به جده می‌برند. (از منا تا جده صد کیلومتر هم نیست) و همه را در کی کشتی دوسههزار تنی می‌انباشتند به پختن و کنسرو کردن و منجمد و نمک‌سود کردن؛ و برای فقرای عالم هدیه فرستادن.

پس این شیر و خورشید سرخ و هلال سرخ چه‌کاره‌اند که نمی‌بینند این اسراف وحشیانه را؟ درحالی‌کهدوسوم از مردم روزگار سالی یکبار هم گوشت نمی‌خورند. و اصلاً چرا روی قوطی‌های چنین گوشت پرورده‌ای یک انگ نزنند، که گوشت قربانی کشتارگاه منا؟ و به‌صورت تبرک برای تمام مرضای مسلمان عالم؟ یا برای این‌همه بیمار که از فقر غذایی می‌میرند…رها کنم. سعودی گرفتار از این‌هاست که به این مسائل بیندیشد. چاره‌ی همه‌ی این قضایا را فقط یکبین‌المللی اسلامی توانست کردن. و ازنظر تنگی فرنگی را داشته باشید و حسابگری‌اش را، بگذارید برایتان بگویم که تنها از درآمد فروش این گوشت می‌توان تمام مخارج اداره‌ی  دو شهر مکه و مدینه را درآورد….”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *