یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ محمد علی موسوی
زندگی هرکس بسان رمانی است که نقش اول و شخصیت محوری داستان، خود اوست. هرکس در داستان زندگی خود همواره کسانی را می بینید که نقشهای فرعی داستانش را پیش میبرند. برخی در متن و برخی در حاشیه این داستان نقش بازی می کنند. با چنین تصویری از زندگی باید این نکته را پذیرفت که هر شخصی در برهه خاص از زندگی ما نقش را به دوش میگیرد؛خوب یا بد نفشاش به سرمیرساند، صحنه را ترک کند و جای خود را به بازیگران جدید میسپارد. در چنین تعبیری زندگی هرکدام از ما به سان تئاتری است که خود کارگردان نویسنده و نیز بازیگر نقش اول آنیم.
اما در مورد”آدمهای تمام” شده باید عرض کنم برخیها با اینکه آگاهاند که نقششان به پایان آمده و دیگر در قصه ما جای ندارند باز هم اصرار برماندن دارند. گویی تمام همت خود را مصروف این میکنند تا در داستان باشند. من با خود فکر می کنم اینان به طرز عجیبی عطش دیده و شنیده شدن دارند. به تعبیری بیآنکه شناکردن بلد باشند خود را به دریای زندگی ما میسپارند اما به هیچ رو غرق نمیشوند دست و پا میزنند و دریای زندگیمان را بیش از بیش مطلاتم میکنند. برای اینان مهم نیست کجای داستان هستند، آدم خوب قضیهاند یا آدم بد، در متناند یا در حاشیه و اینکه ما چه فکری درموردشان می کنیم؛ آنچه برای اینان مهم است حضور است؛ حضور در صحنه زندگی ما…
بین پارانتز باید عرض کنم احتمالا هر کدام از ما آدمهای تمام شدهای در داستان زندگی خود داریم و آدمهای تمام شدهی داستان زندگی دیگرانیم!!!
اکنون که با ماهیت آدمهای تمامشده آشنا شدیم، پا را فراتر میگزارم و از زندگی خصوصی به سهپر اجتماع وارد میشوم. تصور آنچه در زندگی خصوصی ما رخ میدهد در عرصه اجتماعی هم ممکن است. به عبارتی خصلتهای شخصی ما در جامعه سیلان دارد و این خصلتها فردی خصیصههای جمعی ما را نیز شکل میدهند. یعنی در عرصه عمومی هم هستند کسانی که با وقوف به تمام شدن خود به هیچ رو میل به ترک صحنه ندارند. برای اینان مهم نیست کجای صحنه اجتماع قرار دارند، آدم خوب قضیه هستند یا آدم بد داستان اجتماع؛ مهم حضورشان است.
برای روشن شدن داستان ذکرچند مثال خالی از لطف نیست. مثلا شما همین سینما را درنظر بگیرید به آسانی همین آدمهای “تمام شده” را میبینید. بازیگرانی که سالهاست در این فیلم و آن فیلم در حال نقش بازی کردناند و مدام نقشهای تکراری را در فیلمهای تکراری اما با عناوین جدید بازی می کنند. اگر اهل سینما نیستید من می توانم از فوتبال هم برایتان مثال بیاورم، فویبالیستهایی که زمانی اسطوره بودهاند و به تعبیری ستاره تیم نامیده میشدند اما انگار نمیخواهند قبول کنند که تمام شدهاند. مدام از وضعیت بد هوا، از جو ناسالم استادیوم تا نانتاسب بودن چمن ورزشگاه برایتان دلیل میآورند تا شما را قانع کنند که هنوز تمام نشدهاند، یادمان نرود وضعیت مربیهای فوتبال هم بهتر از این بازیکنان نیست.
اما اخر کلامم اینکه حال و روز سیاست هم بهتر از سینما و فوتبال نیست. در این عرصه نیز هستند آدمهای تمام شدهای که مانند تمام عرصههای پیش گفته شده باور به پایان ندارند و گویی اکسیر جاودانی سرکشیدهاند. اینان به هیچ سو؛ سوژه سیاسی نیستند بلکه یا پژواک صدای دیگرانند یا انعکاس صدای گذشتهگان. سوژه سیاسی به تعبیر لاکان آنی است که بتواند خود برای خود و با زبان خود سخن بگویید. انتخابات پیشروست سعی کنیم نه به آدم تمام شده بلکه به سوژههای سیاسی که خود با زبان خود و برای خود سخن میگویند رای دهیم.
