مغلطه ای به نام زبان علم و دین؛

دین و علمی که باهم منافات ندارند

درباره این موضوع که اصلا زبان دین چه زبانی است بحث‌هایی مطرح شد و بعدا مکاتبی بوجود آمد اجمال بحث اینست که زبان دین،هرچه هست،واقع نما نیست،زبان اساطیری،مجازگویی،سمبلیک،و مانند آنست ولی زبان واقع نما نیست بنابراین تضادی بین علم و دین وجود ندارد.

یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ سعید سلطان پور

رابطه علم و دین در غرب تداعی گر بحثی است که قرن‌ها در اروپا و به طور کلی در مغرب زمین سابقه داشت.بعد از رنسانس تدریجا در محافل علمی غرب این مسئله مطرح شده بود که علم همیشه با دین سازگار نیست،چون مدرسان قرون وسطی،مطالبی را بر اساس برداشت هایی که به خیال خود از عهدین_ تورات و انجیل میشد،تدریس می‌کردند وسعی کردند به تدریج علومی را که از یونان به رومی ها و سایر اروپایی‌ها به ارث رسیده بود رنگ دینی ببخشند،اصولا دانشگاه در قرون وسطی با علوم دینی توام بود.

از دوران رنسانس و تحولاتی که در کیهان شناسی و…توسط امثال کپرنیک و کپلر بوجود آمد،تدریجا این فکر پیدا شد که مطالب عهدین با این علوم سازگاری ندارد یا دست کم برداشت هایی که تا به حال به نام دین در دانشگاههای مدرسی مدرسه وابسته به کلیسا ترویج میشد با علم نمی سازد،یا باید اکتشافات علمی و حرفهای گالیله،کپلر،کپرنیک، و امثال آنها پذیرفته شود،یا حرفهای کلیسا که به نام دین مطرح میشود بالاخره عده زیادی از دانشمندان و شاید اکثریت آنها پذیرش علم را ترجیح دادند و معتقد بودند که باید برای دین چاره ای اندیشید.

همگی اتفاق نظر داشتند که داده های علم و پیشرفت علوم تجربی که از دوران رنسانس رواج پیدا کرده بود،با آنچه در کلیساها و دانشگاههای وابسته به کلیسا به نام دین مطرح میشود سازگاری ندارد،این بحث تاریخ مفصلی دارد.اجمالا این گرایش پیدا شد که علم و دین با هم تعارض دارند و اصلا با هم نمیسازند. از آنجا که رها کردن علم مخصوصا با پیشرفت های روزافزون آن امکان نداشت،خیلی ها دین را رها کردند.عده‌ی دیگری معتقد بودند که باید راه دیگری پیدا کرد و فکرشان به اینجا رسید.

برخی دیگر دین را اصلا از مقوله دیگری غیر از مقوله واقعیات و شناخت حقایق دانستند و معتقد بودند که دین،زبان مخصوص به خود دارد،منشأ ناسازگاری علم و دین از دیدگاه آنها این بود که فکر میکنی هر دو را باید با یک زبان تفسیر کنی یعنی فکر میکنی زبان علم و زبان دین یکی است، ولی ملاحظه میکنیم که در مواردی آنچه دین میگوید غیر از چیزهایی است که علم میگوید،براساس پیشنهاد آنها باید اینگونه گفت که دین زبان مخصوص خودش را دارد و به همین دلیل باید زبانش را بر اساس الفبای خودش فهمید و طبق آن،مطالبش را تفسیر کرد مثلا غزلیات و ادب،با زبان نثر علمی بسیار متفاوت است در غزلیات حافظ سخن از می، دف،ساقی،و …به میان آمده است و قطعا منظور عارفان واقعی و امثال حافظ،و یا حضرت امام در زمان ما،معنای ظاهری این الفاظ نبوده است این یک زبان مخصوص است براساس شواهد زیاد،منظور آنها از می،غیر از ان چیزی است که میگساران برداشت میکنند.کسی هم از غزلیات حافظ توقع ندارد که راجع به مثلا میگساری و…باشد.انسان نیازعاطفی مخصوص واحساس خاصی داردکه می خواهدبه وسیله خواندن اشعارحافظ آن نیازراارضاءکندوکسی هم نمی گویدکه درست یاغلط است،زیرازبان مخصوصی است.

دین براساس پیشنهاد آنها اینگونه است،یعنی دین در مقام بیان مطالب، نمی خواهد درباره واقعیاتی که علم یا فلسفه اثبات می کند بحث کند. زبان دین اصلا زبان دیگری است،بیان دین برای این است که مردم را به انجام دادن کارهایی که به نفعشان است و به جهتی سعادتشان در آنجا نهفته است سوق دهد.

بیان دین در مسائلی مانند ویژگی‌های زمین،آسمان های هفتگانه و..ناظر به بیان مسئله کیهان شناسی و فیزیک نیست،بلکه زبان مخصوص برای این نتیجه گیری است که عالم سرسری نیست،فکر خودتان باشید و با هوس و خیالات باطل زندگی تان را نگذرانید هدف همین است و این گونه بیان یک ابزار خاصی است.درباره این موضوع که اصلا زبان دین چه زبانی است بحث‌هایی مطرح شد و بعدا مکاتبی بوجود آمد اجمال بحث اینست که زبان دین،هرچه هست،واقع نما نیست،زبان اساطیری،مجازگویی،سمبلیک،و مانند آنست ولی زبان واقع نما نیست بنابراین تضادی بین علم و دین وجود ندارد.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *