به گزارش تبریز بیدار ، نقش تبریز درنهضت انقلاب با تقدیم هزاران جوان گلگون کفن در طول انقلاب نقشی بی بدیل است. جوانانی که روزی امام آنان را یاران در گهواره نامید. شهید غفور مقیمیان یکی از هزاران شهید نهضت انقلاب در تبریز است در سالروز پیروزی انقلاب به سراغ خانواده شهید رفتیم. متن پیش رو حاصل گفتگوی تبریزبیدار با مادر شهید مقیمیان است.
باسلام خدمت شما و سپاس از اینکه دعوت تبریزبیدار برای گفتوگو را پذیرفتید. بهعنوان سؤال ابتدایی از این شهید بزرگوار برایمان بگوئید…
به نام خدا. فرزندم غفور مقیمیان، متولد سال ۱۳۳۲ در شهر تبریز و در هنگام شهادت ۲۵ ساله بود.. تا کلاس هفتم درس خواند و پسازآن نزد پدرش در مغازه تعمیر دوچرخه کار میکرد. در دوران تحصیل در مدرسه و محله نیز برعلیه اقدامات شاه و افرادی که از حضور وی در تظاهرات انتقاد میکردند، موضعگیری صریحی داشت.
همه ۶ پسرم بنده نیز در روش و سلوک پسرم غفور هستند به جرات میگویم یک نفر در تبریز از آنان گله و ناراحتی داشته باشد. از کودکی در همین مسجد مقابل خانهمان، مسجد فدک فعالیت میکرد و در نمازهای جماعت و مناسبتها و مراسمات مذهبی شرکت میکرد.
از ویژگیهای شخصیتی شهید برایمان بگوئید…
غفور، پسر بسیار خوب و محجوب به حیایی بود و همیشه نسبت به مناسک دینی و واجبات همچون نماز و روزه بسیار مقید بود. از اولین شهدای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در محله مارالان تبریز بود و در دوران مبارزه بر علیه رژیم ستمشاهی و مبارزه که شاه هنوز از کشور فراری نشده بود، بهصورت مرتب در تظاهرات برعلیه رژیم شرکت میکرد.
آیا ایشان در تظاهرات مختلفی همچون ۲۹ بهمن سال ۵۶ شرکت داشت؟
بله در تظاهرات روز ۲۹ بهمنماه تبریز نیز حضور داشت و با اکثر انقلابیون شهرمان ارتباط داشت. بسیاری از دوستان وی که در تظاهرات برعلیه رژیم شرکت داشتند در دفاع مقدس شهید شدند.

از نحوه شهادت شهید برایمان بگوئید؟
در ۹ دیماه سال ۵۷، در مقابل کنسولگری سابق آمریکا در انتهای خیابان شریعتی، گاز اشکآور از سوی مأمورین شاه به سمت تظاهرکنندگان شلیک شد و زمانی که پسرم غفور قصد برداشتن آن و پرتاب به سمت مأمورین را داشت، از پشتبام بهوسیله یک گلوله از ناحیه پیشانی مورد اصابت قرار گرفت که پیکر خونینش توسط مردم نزد یکی از پزشکان منتقل شد که اعلام شد وی در دم جانباخته است.
به دلیل اینکه مأمورین به دنبال پیکر وی و شناسایی دیگر مبارزین و تظاهرکنندگان بودند، پیکر پسرم را به خانه برادرشوهرم منتقل کردیم و یک روز بعد با تشییع باشکوه در همین محله مارالان که مردم از چهار راه فدک تا محله غیاث جمع شده بودند ، وی را به خاک سپردیم. عصر روز شهادت وقتی به خانه آمدم دیدم که بسیاری از آشنایان در حیاط منزلمان هستند، علت را پرسیدم، نگفتند و یکی گفت پایش شکسته و دیگری نیز گفت که گلوله خورده و … . در ابتدا این مسئله را نگفتند اما بعدها به ما اطلاع دادند.
البته حدود دو هفته بعد از شهادت ایشان شاه از کشور فرار کرد حس و حال شما با وجود اینکه داغدار بودید چگونه بود؟
بله علیرغم اینکه در ۲۶ دیماه، همه ما داغدار و محزون از دست دادن فرزندمان بودیم، اما از فرار شاه که مقدمه نابودی رژیم بود، خوشحال بودیم. قصد داشتیم برای ازدواج غفور آستینها را بالا بزنیم، اما او بارها به ما گفت که تا زمانی که شاه سرنگون نشده، نه نمیخواهم ازدواج کنم.
آیا در این ۴ سال، خدایی نکرده پشیمان نشدهاید که ای کاش جلوی حضور وی در تظاهرات را میگرفتید؟
خدا را شکر در این مدت حدود ۴۰ سال، نه بنده و نه حتی پدر مرحومشان ذرهای از شرکت در تظاهرات و شهادت ایشان ناراحت نشدهایم و پسرم بارها به ما گفته بود که اگر زمانی من مردم، اتومبیل من را بفروشید و پول آن را برای کمک به فقرا و نیازمندان هزینه کنید.
در پایان اگر سخن خاصی باقیمانده. در خدمتتان هستیم…
در روزهای گذشته حجتالاسلام آل هاشم و مئولین استانی و پیش از آن جمعی از فرماندهان سپاه عاشورا به منزل ما تشریف آوردند که خداوند متعال همه این عزیزان را در سایه عنایات خود حفظ کنند.
سپاس فراوان از شما.
