یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ بهروز سپید نامه
هر اثر هنری را میتوان از زوایای مختلفی نظیر نقد فنی، زیبایی شناختی، روانشناختی ، جامعهشناختی، نشانه شناسی و … مورد بررسی قرار داد. با اذعان به این امر که میتوان از منظر تحلیل روانکاوانه به نماد و نهاد شناسی فیلم «اتاق تاریک» پرداخت و نشانههای آن را مورد بررسی قرار داد (نظیر تحلیلی که دکتر سیروس شمیسا در کتاب «داستان یک روح» از بوف کور صادق هدایت بر اساس روانشناسی یونگ داشته است) به بررسی اجمالی فیلم مذکور از منظر «مطالعات فرهنگی» پرداختهام.
در این فیلم پیش از آن که قومیتی مورد استهزاء قرار گیرد، نیمی از جامعه به گونه ای سیاه دیده شده است. زنان به عنوان نیمی از جامعه در فیلم مذکور جایگاه پسندیدهای در جامعه ندارند:
۱) هاله، زنی است با تعارضات مختلف ذهنی؛ فردی است با سوءظن شدید، که تمام ذهنیات منفیاش نسبت به افراد دور و برش، باطل از آب در میآیند. وی حتی برای رفع شبهاتش، حاضر است که مبادی اخلاق را زیر پا نهاده و مهمان خود را مورد بازجویی قرار دهد. زنی که اتاق تاریک را وسیله تنبیه کودکش قرار داده و از فرط عصبانیت، گاهی پوست لطیف پسرش را در حمام، ناخواسته با لیف خراش میدهد. هرچند که نمی توان نقش او را در کمک خرج بودن خانواده از طریق مغازهداری و مترجمی و دغدغههای مادرانهاش نادیده گرفت؛
۲) همکار هاله در فروشگاه عطر فروشی: دختری است که هربار، یک قسمت از بدنش را جراحی زیبایی میکند؛
۳) بازاریاب داروخانه: صاحب داروخانه با اشاره به خانم بازار یاب به فرهاد که بازاریاب داروست می فهماند که مردم، بازاریاب خوشگلی مانند این خانم میخواهند. به عبارتی، سرمایهی این زن نه مهارت کلامی و ارتباطی که زیبایی ظاهری اوست؛
۴) پگاه: دختر همسایه که پدر و مادرش از هم جدا شده و به اتفاق مادرش در همسایگی فرهاد و هاله به سر میبرد. وی دختری بی بند و بار است، سیگار میکشد و با جنس مخالف مراوده دارد. اما صریح اللهجه و صادق است و اهل پنهانکاری نیست؛
۵) مادر پگاه، زنی از خانوادهای خانزاده که از تبار خویش تنها پوستهای پوشالی به ارث برده است وی از شوهرش جدا شده و مکرراً مورد تمسخر و توهین دخترش پگاه قرار میگیرد. او در اداره و کنترل پگاه ناتوان است و تنها ناظر بیسامانی دختر خود است؛
۶) زن ناشناس چادری که کنار ایستگاه اتوبوس، فرزند در بغل، شائبهی زن خفتگیر از او میرود. هرچند که این شائبه در ادامهی فیلم بی اساس از آب در میآید اما او نمادی از زنان بی سرپرست یا بد سرپرست جامعه است؛
۷) فرهاد در پلانی از فیلم به فرزند خود یاد میدهد که با کردی بگوید: باوگه دوسیت دیرم (پدر دوستت دارم). این دیالوگ، دال مرکزی گفتمان خانواده است. خانوادهای که در آن، نقش مادر کم رنگ است.
به طور کلی، در فیلم اتاق تاریک شاهد «غیبت نهاد خانواده» هستیم . پدر و مادر پیمان از هم جدا شده و پیمان به تنهایی زندگی میکند. پدر و مادر پگاه از هم جدا شده و پگاه با مادر خود رابطهی هم سقفی دارد. خانوادهی فرهاد نیز به نوعی دچار گسست ارتباطی است. نشانی از خانوادهی پدر فرهاد و هاله در فیلم نیست و نهاد خانوادهی آنان تنها به تماس تلفنی یا دیداری سطحی مبدل شده است . کارگر افغانی نیز فرد مجردی است که از یک کودک بی پناه مراقبت میکند. به طور کلی، نقش کودکان بیپناه در فیلم پر رنگ است و گسترهی سنی این کودکی، از افراد خردسال تا بزرگسال است.
لازم به ذکر است که در فیلم اتاق تاریک، «نظارت اجتماعی» یا وجود ندارد یا به شیوهای غیر معمول اعمال میگردد. نگهبان ساختمان نیز به دلیل بیماری قند، هراز چندگاهی به دستشویی میرود و زمام نظارت از دست او خارج میگردد . وی به دوربینهای مدار بسته که تنها از چند زاویهی محدود ، فضا را میکاوند اعتماد نموده است.
خانوادهی فرهاد و هاله نیز بیانگر خانوادهای متعارض است که اختلافات عدیدهای در آن مشاهده میشود، نظیر:
الف) اختلاف سنی : هاله از فرهاد بزرگتر است؛
ب) اختلاف قومیت : فرهاد کرد ایلامی و هاله از قومیتی دیگر است؛
ج) اختلاف نظرگاه: هاله روشنفکر مأب است و از همسان همسری سارتر و سیمون دوبوار حرف میزند و فرهاد جوانی با فطرتی پاک؛
د) اختلاف ذائقه: هاله گیاهخوار است و فرهاد او را تحمل میکند؛
هـ) اختلاف معیار زیبایی شناختی: هاله از رنگ هدیهی فرهاد ایراد میگیرد؛
و) اختلاف تیپ شخصیتی.
و کلان شهر محل اجتماع این تضادهاست. زیمل در مقالهی «کلان شهر و حیات ذهنی» به ویژگیهای انسان کلانشهری می پردازد از نظر او انسان کلانشهری با مغز خود واکنش نشان می دهد نه با قلب خود. بنابراین زندگی کلانشهری آگاهی تشدید شده و سلطه عقل در انسان کلانشهری را بنیاد می نهد (زیمل، ۱۳۷۲).
کلانشهر در کشورهای درحالتوسعه از پذیرش افراد ، گروههای قومیتی و مهاجران «همانطور که هستند» (همانطوری که لباس میپوشند، حرف میزنند، غذا میخورند، راه میروند غیره) اجتناب میورزد و به دنبال «ذوب کردن» و تبدیل آنها به انسانی با ساختار و واحدِکلانشهری است؛ زیرا که کلانشهر آنها را ناگزیر کرده و انتخاب دیگری به آنها نداده است. «جولیا کریستوا» معتقد است فرد کلانشهری «خود را به دلیل خود به غیر تبدیل میکند». ازاینرو تنها راه و چاره برای آنها در جنگل انبوه کلانشهر این است که در جستوجوی هویتی پیراسته باشند که از تغییر مکان، بیثباتی و رنج رها باشد، چونکه کنار آمدن با زندگی کلانشهری سرگردانی جدیدی است که انتهای آن مشخص نیست و هرج وم رجی است که نهتنها انسان را نابود نمیکند بلکه او را طوری پختهتر میسازد که فرد از یاد میبرد «چه هستم و به کی تعلق دارم». البته این نیز بسته به شخصیتهای متفاوت انسان ساکن کلانشهر دارد که بتواند در برابر عوامل اجتماعی و فرهنگی کلانشهر مقاومت کند یا نه. در غیر این صورت واکنش فرد به پدیده کلانشهری به عضوی سپرده میشود که به گفته زیمل «حداقل حساسیت و از عمق شخصیت دورترین فاصله را دارد».
کلانشهرهای درحالتوسعه را به هشتپاهایی تشبیه کردهاند که ضمن چنگ انداختن بر روی دیگر مناطق، تمامی منابع و سرمایههای آنها را بهطرف خود میکشند، اما این کلانشهرها همچنان سیاست «دیگ ذوب فرهنگی» مبتنی بر فرهنگ «انسانساخت کلانشهر» را بر همان مناطق دور مانده از توسعه اعمال میکنند (نصیریان، ۱۳۹۵).
در رمان رمانتیک روسو موسوم به الوئیزنو، قهرمان جوان رمان، سنپرو، بهقصد کشف دنیایی نو از روستا به شهر مهاجرت میکند، هجرتی که بهواقع برای میلیونها تن از مردان و زنان قرون بعدی در حکم نوعی الگو و یا نمونه ازلی بود. او از اعماق گردباد زندگی به معشوقه خویش ژولی نامه مینویسد و میکوشد از این طریق شگفتی و هراس خویش را به جهانی که تازه به آن واردشده بیان کند. سنپرو زندگی در کلانشهر را «جنگ گروهها و فرقهها و عقاید متخاصم» تجربه میکند؛ او جو کلانشهر را جو «تنش و تلاطم» می دید. او کلانشهر را جایی میدید که امکان دارد از یاد ببرم «چه هستم و به کی تعلق دارم». او در همان لحظه که از پایداری عشق سخن میگوید نگران آن است که «امروز ازآنچه فردا دوست خواهم داشت، بیخبرم» (همان).
با این وجود ، در کلیِّت فیلم میبینیم که «فرهاد» به عنوان یک جوان ایلامی ، منطق کلانشهری را در برخی از موارد در هم میریزد و در فرایند این تمایز است که سوژهی او به عنوان یک فرد با هویت مستقل ، برساخت میگردد. فردی که اسیر «دیگ جوشان» ذوب فرهنگی کلان شهر نشده است. او مفهوم دیگ جوشان ذوب فرهنگی را به کاسه سالاد تغییر داده است.
مفهوم کاسه سالاد (Salad bowl) و موزاییکهای فرهنگی(Cultural mosaic) در کلانشهرهای مهاجر پذیر، نشان میدهد که ادغام بسیاری از فرهنگهای مختلف باهم، ضمن حفظ هویت قومی و نژادی، آن را مکمل هویت ملی نیز میکند. این مفهوم در مقابل مفهوم واحدِ دیگ ذوب فرهنگی که بر « آمریکایی شدن» از طریق از بین بردن خردهفرهنگها تأکید داشته ،بهکاررفته است، در مفهوم «کاسه سالاد » هر قوم و نژاد، آداب، رسوم، ویژگی و فرهنگ خاص خود را دارد و به یک فرهنگ واحد ختم نمیشود (نصیریان، ۱۳۹۵).
فرهاد در جای جای فیلم، به مراتب بالاتر از هاله نمود مییابد . این استعلا را میتوان در موارد زیر مشاهده نمود:
الف) او در فضای مجازی به طور مستمر در ارتباط با همشهریانش است و این امر مورد اعتراض همسر اوست؛
ب) فرهاد هنوز لباسهای کردی خود را در بقچهاش نگه داشته است . هر چند که این لباسها با شاخصهای ذهنی هاله سنخیت چندانی ندارند؛
ج) فرهاد ، زبان مادریاش را فراموش نکرده و بر آن است که زبان مادریاش را به فرزندش بیاموزد. او حتی در اتومبیل، ترانهی کردی گوش میدهد. به عبارتی ، او دچار خودباختگی و استحالهی فرهنگی نشده است؛
د) او بر خلاف جزمیت فکری هاله، تلاش میکند که اصطلاحات زبان فرانسه (هاله مترجم زبان فرانسه است) را یاد بگیرد تا دامنهی تعاملاتش را گستردهتر کند و این امر بر توسعهی فکری او و تکثرگرایی فرهنگیاش دلالت دارد.
هـ) هاله لهجهی پیشین فرهاد را به نحوی زیر پوستی به سخره میگیرد اما فرهاد هیچ ارجاعی به لهجهی او نمی دهد زیرا قایل به تکثرفرهنگی است.
و) فرهاد بر خلاف سیاه نمایی فیلم «بمانی» که در آن شاهد ازدواج تحمیلی دختر جوان با پیرمردی فرتوت هستیم، به ازدواج با زنی که سن او بیشتر از اوست روی آورده است و این امر دلیل دیگری بر توسعهی فرهنگی و ساختارشکنی اوست.
ز) فرهاد برای آسایش خانوادهاش حاضر شده که محل زندگیاش را تغییر دهد. هر چند که محل اسکان جدید نیز با توجه به وسع مالی اوچندان ایدهآل به نظر نمیرسد.
ح) هاله به تمام افراد دور و برش مظنون است و برای رفع شک و تردیدش به هر وسیلهی غیر متعارفی دست میزند زیرا برای او هدف وسیله را توجیه میکند. منطق او منطق استنطاق است . او برای پیگیری مسالهی پسرش، در بیابانهای اطراف، پیمان را که فردی لاابالی است ملاقات میکند. . پگاه و مادرش را به شام دعوت کرده اما بدترین توهینها را به آنها مینماید . به زنی که هر روز او را بچه در بغل در کنار ایستگاه اتوبوس میبیند مظنون است .
اما فرهاد اهل بررسی میدانی است هرچند که در جاهایی از فیلم، شاهد پرخاشگری و خروج او از جادهی صوابیم اما او مأخوذ به حیاست و برای تذکر دادن به دختر همسایه برای پرت نکردن ته سیگار در بالکن خانهشان با زبان بی زبانی خواستهاش را مطرح میکند. اما هاله صریح و گستخانه تذکر میدهد. او از دیده شدن بدن پسر خردسالش توسط پگاه که بعدها متوجه میشود که برای تمیز کردن بدن پسرش از ادرار او را حمام کرده سخت ناراحت است اما خودش برای معاینه به پزشک مرد مراجعه میکند.
ط) فرهاد پاکت حاوی سم سوسک کش را از دید هاله پنهان میکند تا انگیزهی او را برای انتقام احتمالی (ریختن سم در غذای پگاه) از بین ببرد حتی در سر سفره، غذای مهمانان را جابجا میکند.
ی) فرهاد با وجود ترسی که از سگ دارد در عملی انسان دوستانه بر ترس خود غلبه کرده و سگی زخمی را به محل نگهداری سگها برای درمان میبرد.
ک) فرهاد اهل تهمت زدن نیست وی با این که هاله معتقد است زنی که هر روز در کنار ایستگاه بچه به بغل میایستد خفتگیر است و باید از او پرهیز کرد اما آن زن را سوار کرده و به مقصد میرساند و متوجه میشود که یک زن نجیب است.
ل) فرهاد در پایان فیلم بر فوبیای خود غلبه میکند او در مواجهه با ترس درونی خویش که در یک سگ نمود یافته قرار می گیرد و سگ در برابر فرهاد چند قدم عقب می نشیند، اما هاله در پیلهی تنهایی و سرگشتگی خود همچنان قرار دارد.
از منظر مطالعات فرهنگی، تمام موارد یاد شده و مواردی دیگر که ذکر آنها به میان نیامده، گواهی بر برتر نشان دادن فرهنگ فرهاد نسبت به هاله و محیط پیرامون است.
در پلان مربوط به مهمانی شام ، شاهد دیالوگی هستیم که در آن مادر پگاه با اطلاع یافتن از ایلامی بودن فرهاد، کردها را مردمی مهربان، نجیب و گل دانسته و ایلام، کرمانشاه و کردستان را بهشت واقعی معرفی میکند او هم منش اجتماعی کردها را میستاید و هم زیستگاه آنها را.
بر این اساس، تقلیل تمام فیلم به دیالوگ پایانی که دارای تعلیق است، و انکار تمایزات برجسته فرهاد نسبت به هاله، پسندیده نیست. ضمناً بر خلاف باور گروهی از افراد که قایل بر تصریح فیلم بر آزار جنسی کودکان اند، در پایان فیلم مشخص میشود که کودک آزاری از سوی جامعه، توهمی بیش نبوده و پسر فرهاد و هاله، بیش از آن که مورد اذیت و آزار جنسی بیگانگان قرار گیرد در معرض اذیت و آزار روحی و جسمی پدر و مادر خویش است و این امر تلنگری برای خانوادهها جهت مراقبت از فرزندانش میباشد.
پی نوشت:
زیمل، جرج، (۱۳۷۲)، کلانشهر و حیات ذهنی، (ترجمه: یوسف اباذری)، نامه علوم اجتماعی، دوره ۳، شماره ۰ – شماره پیاپی ۱۱۸۴، فروردین ، صص ۵۳-۶۶
نصیریان، ناصر، (۱۳۹۵)، کلانشهر به مثابه دیگ ذوب فرهنگی، قابل دسترسی روی :
meidaan.com/
پ . ن:
اتاق تاریک فیلمی به نویسندگی، کارگردانی و تهیه کنندگی روحالله حجازی محصول سال ۱۳۹۶ است. ساعد سهیلی و ساره بیات بازیگران اصلی فیلم هستند. حجازی سه سال بعد از آخرین ساخته اش «مرگ ماهی» با «اتاق تاریک» به سی و ششمین دوره جشنواره فیلم فجر آمد. در اولین روز آغاز جشنواره سی و ششم در ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ فیلم اتاق تاریک به نمایش درآمد.
