یادداشت مهمان تبریزبیدار؛ مهدی نور محمد زاده
چندی پیش که مشهد بودم، در یکی از صحن ها، گذرم به نمایشگاه کتابی افتاد که داخل چند چادر جنگی برپا شده بود. موقع بازدید قفسه های مربوط به داستان و خاطرات جنگ، ناخواسته دنبال کتابهای خودم هم بودم. اما نه «خردل خر است» را دیدم و نه «بحران عروسکی» را! یک جورهایی شاکی بودم و دمغ که مثلا چرا کتاب خوب آنچنانکه باید، شناخته نمی شود و مخاطب ندارد! کتاب بی مخاطب هم فروش نخواهد داشت و مثل خانه بی صاحب، دیر یا زود فراموش خواهد شد!
▪️در این افکار فرهنگی و شاید هم نفسانی غرق بودم که اول «اخراجی ها» (خاطرات شهید علافی) را دیدم و کمی جا خوردم، بعد دو قفسه پایین تر، «توشهید نمی شوی» را دیدم که روایت های کوتاهی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم، محمودرضا بیضایی است. تعجبم بیشتر شد که این دو کتاب مربوط به شهدای تبریز، چطور خودشان را به مشهد امام رضا رسانده اند؟!
یک جلد از چند جلد «توشهیدنمی شوی» داخل قفسه را برداشتم تا به همسفرم هدیه کنم. بعد پیش خودم گفتم حالا چه اصراری هست که کتاب را همراه خودم داخل حرم ببرم، موقع بیرون آمدن از حرم می آیم و کتاب را می خرم.
▪️رفتم داخل حرم و چند ساعت بعد دوباره آمدم نمایشگاه کتاب. اما هرچقدر نگاه کردم، کتابها را ندیدم! قفسه ها را زیرورو کردم، باز اثری از «توشهیدنمی شوی» نبود که نبود!
با تعجب رفتم سراغ صندوق دار و قفسه را نشان دادم و سراغ کتاب را گرفتم. لبخندی عادی زد و گفت: شرمنده، تمام شد!
کمتر کتابی را می توان یافت که در عرض چند ساعت، چند جلدش در یک فروشگاه معمولی کتاب فروش برود. اقبال مخاطبان و فروش خوب خاطرات شهدایی چون محمودرضا بیضایی، حتما دلایل فرهنگی و تحلیلی مفصلی دارد که قابل بررسی است. اما آنچه در آن لحظه باهمه وجودم حس کردم، این بود که: «شهدا، همچنان پرفروش اند!!».
