سرویس فرهنگی تبریز بیدار ،
«مهدی طحانیان» همان نوجوان ۱۳ ساله لشکر خمینی و آزاده سرافرازی است که در اردستان استان اصفهان به دنیا آمده است. وی برخلاف رزمندگان هم سن و سال خود که شناسنامه ها را دست کاری می کردند، با گریه جواز حضور در جبهه های نبرد را بدست
آورده است.
طحانیان که هفته گذشته به بهانه رونمایی کتاب «سرباز کوچک امام» (مجموعه خاطراتش از دوران حضور در جبهه و اسارت) به تبریز سفر کرده بود، میهمان تحریریه تبریزبیدار شد و گپ و گفت صمیمی با او داشتیم که مشروح آن بشرح ذیل می باشد:
بینش و باور دینی، تلخی ها را شیرین می کرد
تبریزبیدار؛ از خاطرات تلخ و شیرین دوران اسارت بفرمایید.
خاطرات که کلا خاطرات تلخ و سختی بودند اما یک خاطرات شیرینی هم بود که تلخی ها را شیرین می کرد و به برکت آنها توانستیم تلخی ها و ناگواری ها را شیرین کنیم. دوران اسارت مملو از صحنه هایی بود که چیزی جز تلخی و سختی نامیده نمی شد و دشمن آنچنان عرصه را تنگ و محدود کرده بود و تا جایی که در توان داشتند سعی کرده بودند همه چیز را به کام ما تلخ کنند. بطوری که اگر با آن امکانات حداقلی هم ما خودمان یک برنامه ای تدارک می دیدیم که به بهانه آن برنامه، کمی حال و هوای خود را عوض کنیم، حتی چشم دیدن آن برنامه ها را هم نداشتند و با وجود اینکه کمترین خرجی هم برای آنها نداشت، بازهم نمی توانستند شادی ما را تحمل کنند. ما اصلا زیر بار حرف عراقی ها نمی رفتیم و هرگز از آنها تلویزیون نمی گرفتیم هرکاری هم می کردند، بازهم راضی به گرفتن تلویزیون نمی شدیم و خودمان برنامه های فرهنگی مثل سرود، تئاتر، پانتومیم و … اجرا می کردیم که شرایط زیاد برای بچه ها سخت نباشد و روزها و لحظات تکراری سپری نشود.
در کل خاطرات شیرینی نبود ولی به برکت بینش و باوری که بچه ها داشتند، توانسته بودند همه تلخی ها را به شیرینی تبدیل کنند. به طوری که اگر به این سلاح مسلح نبودند، واقعا می توانست خورد کننده باشد اما چون نگاه بچه ها نگاه خدایی و الهی بود منجر می شد تا شرایط سخت را تحمل کنند.
تبریزبیدار؛ دقیقا در چه سنی و در چه عملیاتی اسیر شدید؟
در سن ۱۳ ، ۱۴ سالگی و در مرحله سوم عملیات بیت المقدس برای آزاد سازی خرمشهر به اسارت دشمن درآمدم.
تبریزبیدار؛ از نحوه عملیات و اسیرشدنتان هم بفرمایید.
شب پیشروی کردیم و تا نزدیک مواضع دشمن هم رسیدیم. دشمن به سبب تدابیری که از قبل انجام داده بود، یک سری مواضع انحرافی درست کرده بود که بچه های ما تا دیر وقت سرگرم این مواضع انحرافی بودند و جاهایی بود که بعنوان هدف حمله می کردیم ولی بعد مشخص می شد که اصلا هدف آنجا نبود. شرایطی بود که دشمن برای فریب ما درست کرده بود. دو ، سه ساعت از زمان ما اینطور هدر رفت تا اینکه فرماندهان تصمیم گرفتند از آن منطقه فاصله بگیرند و بعد وارد یک حریم دیگری شدیم که ما را مستقیم به سمت هدفی که از قبل مشخص کرده بودیم، می رساند. اما در آنجا نیز دشمن به محض اینکه متوجه حضور ما شد، شروع به ریختن آتش به سر ما کرد و تیراندازی ها به حدی دقیق بود که گویا به شکل موزاییکی زمین را مورد هدف قرار می دادند. با انواع اقسام سلاح ها خمپاره ، توپ، کاتیوشا و… به حدی زدند که پیشروی رزمندگان ما را کند کرد.
وقتی که به هدف رسیدیم، هوا در حال روشن شدن بود دستور رسید که یک عده باید بمانند و بقیه عقب نشینی کنند چون که هوا گرگ و میش شده بود و عراقی ها هم از بلندی به ما مسلط بودند. برخی از دوستان عقب نشینی کردند و ما در آنجا ماندیم و دوستانی هم که ماندند بعد از مدتی درگیری در همان آغازین لحظات صبح به شهادت رسیدند و این خواست خدا بود که بعد از انفجاراتی که در خاکریز عراق و روبروی ما صورت گرفت و دودی که آمد به سمت ما، من بلند شدم و تا جایی که توانستم خودم را از این خاکریز دور کردم و در طول روز هم خیلی تلاش کردم که به اسارت دشمن در نیایم اما چون در طول شبانه روز از راه های مختلفی آمده بودیم و خیلی هم پیشروی کرده بودیم و دشمن هم به شدت عقب ما را می کوبید و ما هم در شرایطی افتاده بودیم که انگار دشمن درِ خروجی منطقه را با آتش بسته بود و بطوری آتش می ریختند که اگر واردش می شدیم واقعا کار تمام می شد.
من فقط از مسیری که شهدای ما روی زمین افتاده بودند می رفتم تا بلکه مسیری که را که شب آمده بودیم ، را حدس بزنم. ولی نزدیکی های غروب بود که عراقی ها برای پاک سازی آمدند و باوجود اینکه ما در یک جای نسبتا خوبی موضع گرفته بودیم، دشت هم خیلی صاف بود و حتی یک جا نبود که من خودم را از عراقی ها پنهان کنم و هرچقدر هم موضع را تغییر دادم که عراقی در موقع پاکسازی ما را نبینند، بالاخره یک جایی را پیدا کردیم و حتی چند نفر از مجروحین را هم آنجا دیدیم و عراقی ها داشتند به این سمت می آمدند تا تیر خلاص بزنند و غنیمت بردارند و یکی از مجروحین خیلی ناله می کرد و من دستم را گذاشتم دهانش تا صدای ناله اش را عراقی ها نشوند اما موقعی که دستم را برداشتم باز هم از شدت جراحت ناله کرد و صدایش در دشت پیچید و عراقی ها باران تیر به سمت ما روانه کردند و وقتی که صدای تیر ها متوقف شد سرمان را که بالا آوردیم متوجه شدیم که تعدادی عراقی ایستادند و منجر به اسارت ما شد.
حساسیت ها روی من زیاد بود
تبریزبیدار؛ حضور شما در جبهه با سن کم سخت نبود؟
واقعیت مطلب این بود که اصلا حضور امثال بنده را در جبهه نمی پذیرفتند و به شدت هم مخالفت می کردند و هر کجا که می رفتیم به محض اینکه چشم فرماندهان به ما می افتاد و متوجه می شدند که ما داوطلب حضور در جبهه هستم، به شدت برخورد می کردند و حساسیت زیادی داشتند.
شانس من در این بود که قبلا در دوره های آموزشی زیادی شرکت کرده بودم و به قول معروف در آن دوره ها پوستم کنده شده بود و بخوبی بر مسائل نظامی مسلط شده بودم به همین دلیل وقتی که با مخالفت های فرماندهان مواجه شدیم می گفتیم که درست است که سن و سال ما کم است اما بعد از این همه دوره هایی که رفتیم، توانایی لازم را داریم ولی در کل عاملی که منجر به موفقیت ما شد، این بود که واقعا عاشقانه می خواستیم و درضمن واقعا زحمت کشیده بودیم و وقت زیادی صرف کرده بودیم و همین ها شرایط را برای ما آسان کرد و توانستیم راه پیدا کنیم.
روی آوردن به تجمل گرایی، حربه دشمن برای رنگ باختن اعتقادات جوانان در جنگ امروز است
تبریزبیدار؛ شما در سن نوجوانی عازم میدان جنگ دشمن شدید. الان که ما در جنگ نرم دشمن قرار داریم، پیام شما به نوجوانان و دانش آموزان چیست که اسیر جنگ روانی و نرم دشمن نشوند و در این جنگ شکست نخورند؟
دشمنان الان بیش از حد به نیاز های مادی پر و بال و اهمیت می دهند و نگرش مادی گرایی و تجمل گرایی را در نگرش مردم و بخصوص جوانان القا می کنند. حتی در فیلم ها هم این تجمل گرایی را می بینیم. هدف شان هم این است که در اثر تجمل گرایی، اعتقادات و باورهای ما رنگ ببازد و به مرور زمان از جمهوری اسلامی دست برداریم. اینها حربه دشمن است و به شدت روی این مسئله کار می کنند که دل های جوانان و مردم را از باورهای دینی و مسائل اعتقادی تهی کنند. علت این کار چیست؟ آنها خودشان هم می دانند و شک هم ندارند که از این باور و نگاه ما سیلی خوردند و می دانند تا زمانی که به این سلاح مسلح باشیم، همواره از ما شکست خواهند خورد و پشت آنها به خاک مالیده خواهد شد و نمی توانند کارشان را پیش ببرند و الان هم می دانند تنها راهی که آنهارا موفق می کند، این است که ما را از معنویات و باورهایمان دور کنند. تنها توصیه من به جوانان این است که در مقابل همه حیله ها و ترفند های دشمنان بایستند و اینگونه است که می توانیم باز هم پیروز شویم.

توصیف رزمندگان تبریز در حرف و کلام نمی گنجد
تبریزبیدار؛ در دوران جنگ و بخصوص اسارت با رزمندگان آذربایجانی برخوردی داشتید؟ و نظرتان در مورد رزرمندگان آذربایجانی چیست؟
بله. ما در دوران اسارت خیلی از عزیزان آذری را دیدیم و با همه شان دوست و رفیق هستیم مخصوصا بچه های تبریز که فوق العاده بودند و خیلی از حضورشان بهره مند می شدیم. تبریزی ها افرادی بودند که به لحاظ معلومات سطح عالی و حوزوی، سطح شان خیلی بالا بود و ما دروس عربی ،قرآن و نهج البلاغه را از آنها یاد گرفتم. من واقعا از بودن در کنار بچه های تبریز لذت می بردم و برخی ها هم ورزشکار بودند و به ما ورزش های رزمی را یاد می دادند و بعضی ها هم هنر مند بودند. در کل باید عرض کنم که هروقت بچه های تبریز را یاد می کنم، هرچقدر هم بخواهم تعریف شان کنم، زبانم قاصر است و واقعا نمی توانم در شان آنها چیزی بگویم و با گفتن یک جمله تعریف شان کنم. واقعا توصیف رزمندگان تبریز در حرف و کلام نمی گنجد.
بسیاری از جوانان به ما التماس می کردند که سفارش آنها را بکنیم تا به سوریه اعزام شوند
تبریزبیدار؛ امروز مشاهده می کنیم که جوانان مدافعان حرم در جبهه مقاومت اسلامی حضور پیدا می کنند در خصوص این حضور نسل های بعد از دفاع مقدس در این جبهه چه توصیفی دارید؟
جوانان این زمان با دوره ما متفاوت هستند. درست است که در زمان ما راه و مسیر واقعا آزموده نشده بود و جوانان آن زمان رفتند و راه را برای جوانان این عصر هموار کردند و هر شهید یک چراغ در این مسیر است، اما همین مزیت می تواند دستان جوانان امروزی را نسبت به جوانان قدیم پر بکند. الان ما جوانان مستعد زیادی داریم. شما اردوهای دانش آموزی و دانشجویی را در نظر بگیرید. آن زمان ما به سختی می توانستیم کسی را راضی کنیم تا به یک اردو بیاید اما الان می بینید که جوانان چندین روز دور از خانواده می مانند و از مسیرهای مختلف به اردو می روند و خودشان را در این شرایط و مسیر های سخت قرار می گذارند. در همین زمان جنگ سوریه بسیاری از جوانان به ما التماس می کردند که سفارش آنها را بکنیم تا اعزام شوند. واقعا الان جوانان نسبت به آن زمان خیلی مستعد، پای کار و مرد عمل هستند.
فرمانده عراقی بخاطر شرطم برای مصاحبه با خبرنگار بی حجاب، با من درگیر شد
تبریزبیدار؛ لطفا از خاطره مصاحبه با خبرنگار خارجی در اردوگاه اسرا، نکاتی را بفرمایید.
ما نوجوانی کم سن و سال بودیم و عراقی ها هم طبیعتا به دنبال مقاصد خود بودند و می خواستند به هر ترتیب از شرایط موجود به نفع خود بهره برداری کنند و از همان روزهای ابتدایی اسارت شاهد بودیم که سیل خبرنگاران خارجی از همه جای دنیا سرازیر می شد و اکثرا هم سوژه آنها ما بودیم که سن و سال کمی داشتیم و ما را مقابل دوربین قرار می دادند و توقع داشتند چیزی را که آنها انتظار دارند بگوییم.
اتفاقا این کارها برای روحیه ما بسیار خوب بود و زمینه ای برای مقاوت شده بود و باعث می شد که احساس خستگی و یکنواختی نکنیم.
بعد از مدتها نقشه بالاخره تصمیم گرفتند اردوگاه اطفال تاسیس کنند و این خبرنگار را به این اردوگاه آوردند و عراقی ها همه ما نوجوانان را در یک آسایشگاه جمع کردند و چون فرماندهان در این مدت ما را بخوبی می شناختند، به فرماندهان ما گفته بودند که فلانی باید خودش را مخفی کند و اصلا نباید مصاحبه کند. من هم همان کار را کردم و رفتم در پشت ایستادم. آن خبرنگار با چند نفر مصاحبه کرد و وقتی داشت آسایشگاه را ترک می کرد من هم از مخفی گاه خارج شدم موقع ترک آسایشگاه خبرنگار متوجه حضور من شد و به سمت من آمد.فرمانده عراقی هرچقدر اصرار کرد که آن خبرنگار با من مصاحبه نکند، خبرنگار راضی نشد و شروع کرد به مصاحبه. وقتی شروع کرد که از من سوال بپرسد من با توجه به شرایط حجاب آن خبرنگار شرط انجام مصاحبه را بر این گذاشتم که باید حجابش را رعایت کند. هرچقدر خواست که از این کار طفره برود ولی در نهایت قبول کرد که حجابش را رعایت کند و شروع کردیم به مصاحبه. مصاحبه ای که نزدیک ۲۵ دقیقه طول کشید اما فقط یکی دو دقیقه از آن منتشر شده است. حتی فرمانده عراقی به شدت با ما درگیر شد و گفت که تو حق نداشتی در مورد حجاب شرط بگذار. تو را چه به این فضولی ها!
پاسخ هوشمندانه به سوال گمراه کننده خبرنگار خارجی در مورد امام خمینی(ره)
آن خبرنگار یک سوال پرسید که آقای خمینی گفته است که این ها بچه های ما نیستند و صدام قرار است به اینها خانه بدهد و … که من از شنیدن این سوال خیلی ناراحت شدم و گفتم که اولا این سوال شما غیر قانونی و سیاسی است ولی به هرحال اولا ما نمی دانیم که رهبر ما این حرف را زده یا نه.ثانیا اگر هم ایشان این حرف را زده باشد ، بازهم رهبر ما هستند و هرچه که بفرمایند قبول می کنیم.
این مصاحبه تقریبا ۲۵ دقیقه طول کشید ولی تنها چند دقیقه از این مصاحبه منتشر شد که بعد ها متوجه شدیم که آن خانم خبرنگار درکیف خود یک دستگاه ریکوردر هم داشت و خوشبختانه همه مصاحبه ضبط شده بود.
گفتگو و تنظیم: حمید وظیفه
