به گزارش تبریز بیدار ، حضرت اباعبداللهالحسین (ع) در روز سوم محرم سال ۶۱ هجری بر شهادت خودشان و شباهت آن به شهادت حضرت یحیی(ع) اشاره کرد.
امام سجاد (ع) اشاره دارند که «در هیچ منزلی فرود نیامدیم مگر اینکه پدرم شهادت حضرت یحیی(ع) را یادآور میشدند.»
عبیدالله بن زیاد (لعنت الله علیه) حاکم کوفه در همین روز نامهای را برای امام حسین (ع) به کربلا فرستاد. او در این نامه نوشته بود: «ای حسین، خبر ورودت به سرزمین کربلا را دریافت کردم. امیرالمؤمنین!! یزید به من فرمان داده است که سر به بالین آرامش نگذارم و نان سیر نخورم مگر اینکه تو را بکشم یا به فرمان و بیعت من و یزید درآیی.»
پیک نامهرسان پاسخ نامه را خواست و امام حسین (ع) فرمودند: «پاسخ ندارد، پاسخ او عذاب است.»
فرستاده بازگشت و خبر را به عبیدالله بن زیاد رساند.
همچنین عمر بن سعد(لعنت الله علیه) در روز سوم محرم به کربلا فرستاده شد. عبیدالله بنزیاد حکومت ری و گرگان تا حدود همدان را برای عمربن سعد نوشته بود. او برای رفتن آماده میشد که عبیدالله او را طلبید و گفت: «پیش از رفتن به ری، باید به جنگ حسین بروی.» عمر بن سعد خوش نداشت و پاسخ را به بعد موکول کرد. عبیدالله گفت: «فرمان حکومت ری را برگردان.» عمر بن سعد تسلیم شد و سفر به کربلا را پذیرفت. وی امیدوار بود بدون جنگ به غائله پایان دهد در نتیجه با همان نیروهایی که قرار بود به ری برود به کربلا آمد.
تعداد همراهان عمر بن سعد را چهار هزار نفر نوشتهاند که با هزار تن همراه حُر، تعداد لشکریان دشمن به پنجهزار نفر رسید. عمر بن سعد با پیشقراولی خالدبنعرفطه و پرچمداری حبیببنجماز(حمار)، همراه فرزندش حفص به کربلا آمد. ورود عمرسعد به کربلا حدود ظهر روز سوم محرم بوده است.
عمرسعد نماینده خود، قرهبنقیسحنظلی (قرهبنسفیان حنظلی و در برخی مقاتل عزرهبنقیساحمس) را فرستاد تا از امام حسین(ع) بپرسد برای چه به کربلا آمده است؟ وی به امام سوم شیعیان نامه نگاشته بود و به همین سبب از دیدار امام حسین (ع) پروا داشت.
کثیربنعبدالله شعبی که سوارکاری نبرد آزموده بود، گفت: «من میروم و اگر بتوانم حسین (ع) را خواهم کشت.»
عمر بن سعد به او گفت: «نمیخواهم او را بکشی، اما از او بپرس برای چه آمده است.»
کثیر به سمت اردوگاه اباعبدالله الحسین(ع) آمد. ابوثُمامهصائدی به امام(ع) گفت: «خدایت همواره قرین صلاح دارد؛ شرورترین، خونریزترین و جسورترین فرد اهل زمین به سوی تو آمده است.»
ابوثُمامه به کثیر گفت: «شمشیرت را بگذار تا با حسین(ع) سخن بگویی.» کثیر گفت: «من مأمورم، اگر میخواهید پیام میرسانم وگرنه بازمیگردم.» (شمشیرم را از خودم جدا نمیکنم.)
ابوثُمامه گفت: «دسته شمشیرت را میگیرم و سخن بگو.» گفت: «نه به خدا، اجازه نمیدهم.»
گفت: «پیامت را من به امام حسین (ع) میرسانم، اما بدان اجازه نمیدهم نزدیک شوی.» کثیر پرخاشگر و دشنامگوی و تهیدست بازگشت.
پس از وی عمر بن سعد، قرهبنقیسحنظلی را فرستاد وقتی قره نزدیک شد، اباعبدالله(ع) پرسیدند «چه کسی او را میشناسد؟»
حبیببنمظاهر از یاران امام(ع) گفت: «او از طایفه حنظله و از قبیله تمیم است. او را میشناسم. خوشنیت و درستاندیش است و گمان نمیکردم در اینجا باشد.»
قره پیش آمد و سلام کرد و پیام عمرسعد را بازگفت، امام حسین (ع) فرمودند: «مردم دیارتان نامه نگاشتند و دعوت کردند. اگر خوش ندارند بازمیگردم.»
حبیببنمظاهر به قره گفت: «وای بر تو، نزد ستمگران بازمیگردی؟ اینجا باش و یاری گر مردی باش که خداوند، همه عزت و اعتبار ما را به شکرانه و به پاس وجود وی به ما بخشیده است.»
قره گفت: «میروم و پیام میگذارم و بازمیگردم و اندیشه میکنم.» (تصمیم میگیرم.)
قره نزد عمر بن سعد بازگشت و پیام رساند. عمر بن سعد گفت: «امیدوارم خداوند مرا از جنگ با وی نگاه دارد.»
عمر بن سعد پس از دریافت گزارش قره، نامهای به عبیدالله بن زیاد نوشت. در این نامه نوشته بود: «من همین که به کربلا رسیدم، رسولی را فرستادم تا با حسین مذاکره کند و از او بپرسد برای چه آمده است؟ پاسخ او این بود که مردم کوفه نامه نگاشته و از من درخواست آمدن کردهاندو من به درخواست آنان پاسخ گفتهام. اگر اکنون تغییر نظر دادهاند و موافق دیدگاههای قبلی خود نیستند بازمیگردم.»
منابع:
۱. نفسالمهموم
۲. بحارالانوار
۳. اعیانالشیعه
۴. المناقب
۵. العبرات
۶. الفتوح
۷. مقتلالحسین خوارزمی
۸. معالیالسبطین
۹. تاریخ یعقوبی
۱۰. انسابالاشراف
۱۱. اخبارالطوال
۱۲. تجاربالامم
۱۳. العوالم
۱۴. مدینهالمعاجز
۱۵. ارشاد
۱۶. الامامالحسین و اصحابه
۱۷. بحار
۱۸. اعلامالوری
۱۹. تاریخ طبری
۲۰. آینه در کربلاست (محمدرضا سنگری)
