سرویس فرهنگی تبریز بیدار / شهید محمدحسین محمدخانی از دانشجویان رشته مهندسی عمران در یزد بوده و بعد از چندین سال فعالیت در بسیج دانشجویی دانشگاه، به جبهه های دفاع از حرمین سوریه عازم شده و در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴ به درجه شهادت نائل گردیده است.
کتاب «قصه دلبری» نوشته محمدعلی جعفری است که در آن روایت زندگی و شهادت شهید محمدحسین محمدخانی را به روایت همسرش نقل می کند. شهید محمدحسین محمدخانی در عملیات های تفحص پیکر شهدای دفاع مقدس نیز شرکت می کرد.
در بخشی از این کتاب روایت هایی از چگونگی آشنایی مرجان درعلی، همسر این شهید نقل شده است که در قسمتی از آن می خوانیم:
«آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم. دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم، بلندبلند اعتراضم را به بچهها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود، زور می زد تا جلوی خندهاش را بگیرد. معراج شهدای دانشگاه انگار ارث پدرش بود.هر موقع میرفتیم، با دوستانش آنجا میپلکیدند. زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم:« بچهها، بازم دار و دسته محمدخانی!»
بعضی از بچههای بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند، بعضی هم مخالف، معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن. از او حساب میبردند، برای همین ازش بدم میآمد. فکر میکردم از این آدمهای خشک مقدس از آن طرف بام افتاده است. آنهایی که با افکار و رفتارش موافق بودند می گفتند: «شبیه شهداست، مداحی میکنه، میره تفحص شهدا!»
این کتاب کاملا بدون پیرایه بوده و تمامی آن مستند می باشد. قصه دلبری به افرادی که می خواهند با عاشقانه های شهدای مدافعان حرم آشنا شوند توصیه می شود.

کتاب دومی نیز در رابطه با این شهید چاپ و منتشر شده که «عمار حلب» نام دارد.
این کتاب هفتمین کتاب از مجموعه کتب مدافعان حرم است که انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده تا مخاطبان را با زندگانی شهید محمدحسین محمدخانی آشنا نماید.
در بخش دیگری از این کتاب می خوانیم:
«شش، هفت صبح بود که حاج عمار شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بیسیم میگفتند «حاج عمار استشهد.» سریع از اتاق عملیات گفتیم «حاج عمار شهید نشده، حالش خوب است، فقط کمی جراحت دارد.» گفتیم مجروح شده که شیرازه کار از هم نپاشد. این نیروها دو، سه سال بود که با حاج عمار کار میکردند. نمیخواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بی سیم گفتیم «فلانی! نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه شوند و روحیهشان را از دست بدهند.» از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق. از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش، به فکر این بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیروها بجوشد. واقعاً کسی را نداشتیم. حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار گفت «کمرم شکست.» دوستانی که جنازه عمار را دیده بودند میگفتند «مثل کسی بوده که روزها و شبهای متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده.»

در وصیت نامه شهید محمدحسین محمد خانی آمده است:
سلام بر شما (ائمه معصومین) که بندگان خاص خدایند و از هر چه که داشتید در راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید.
سلام بر شما که متقیان راه اﷲ هستید.
بار الها! از این که به بنده ی حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارد. تو را سپاس می گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می گویم.
در این راه ، دیدار خودت را هم نصیبم گردان!
انتهای پیام/
