گفتگوی ویژه تبریزبیدار با مبارز نهضت انقلاب و خواهر روحانی شهید؛

از یورش ساواک به خانه تا سوزاندن درب توسط منافقین / رها کردن جسم شکنجه شده برادر در خیابان

به مناسبت فرا رسیدن سالروز انقلاب اسلامی و بازخوانی نقش مبارزاتی مردم تبریز گفتگویی مشروح با اقدس عبدی قویدل خواهر شهید که خود نیز همسر شهید مقصود نظر پور و مبارزان نهضت انقلاب می باشد، را از نظر می گذرانیم.

سرویس فرهنگی تبریز بیدار انقلاب اسلامی ایران با مبارزات و جانفشانی های گروه های مختلف مردمی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به ثمر نشست. یکی از این اقشار، روحانیون بودند که علاوه بر حضور میدانی، در راهبری مبارزات نیز نقش برجسته داشتند.

روحانی شهید حجت الاسلام محمدتقی عبدی قویدل از جمله مبارزان نهضت انقلاب اسلامی در تبریز بود که بارها توسط ساواک تحت تعقیب قرار گرفته و یک بار هم زندانی شده بود. این روحانی شهید سال ها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در جبهه های دفاع مقدس در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی خلعت شهادت پوشید.

به مناسبت فرا رسیدن این روز و بازخوانی نقش مبارزاتی مردم تبریز گفتگویی مشروح با اقدس عبدی قویدل خواهر شهید که خود نیز همسر شهید مقصود نظر پور و مبارزان نهضت انقلاب می باشد، را از نظر می گذرانیم.

Image title

از یورش ساواک به خانه تا سوزاندن درب توسط منافقین

تبریزبیدار: جرقه فعالیت های انقلابی در خانواده شما چگونه زده شد؟

قویدل: اعضای خانواده ما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت مبارزاتی داشتند. برادرم میرزا محمد تقی قویدل در سال ۵۵ وارد حوزه شده بود، و از طرف حوزه اعلامیه ها و نوار های امام خمینی را چاپ و بین مردم پخش می کرد و شب های پنجشنبه در محله سرخاب به هیئت می برد، پدرم و بردار شهیدم در چنین کارهایی بیشتر فعالیت داشتند. وقتی ساواک متوجه فعالیت های او شده بود اعلامیه ها و نوار ها را در خانه خواهرم در باغچه پنهان کرد. یکبار ساواک به خانه ما آمد، من دختر بزرگ خانواده بودم و با دو خواهر کوچکتر خود در خانه بودم، ساواک به خانه ریخت و همه جا را گشت. پدرم اعلامیه ها را داخل یک صندوقچه درون دیوار  پنهان کرده بود و ساواکی ها چیزی پیدا نکردند و رفتند.

رها کردن جسم شکنجه شده در خیابان

تبریزبیدار: آیا برادرتان سابقه دستگیری توسط ساواک داشت؟

قویدل: یکبار وقتی میرزا محمد تقی اعلامیه های امام خمینی را پخش می کرد ساواک او را دستگیر کرده و چند روزی نگه داشته بود و ما هم خبر نداشته و فکر می‌کردیم در حوزه هست، بعد از چند روز شکنجه‌ او را در خیابان رها کرده بودند. میرزا محمد تقی با خود گفته بود اگر با این سر و وضع به خانه بروم خانواده ام می‌ترسند و آن روز به خانه عمویم رفته بود و بعد از سه روز به خانه آمد. مادرم وقتی وضعیتش را دید گریه کرد. ساواک همیشه او را زیر نظر داشت و بخاطر همین مجبور شد فعالیت های خود را به خانه نیاورد. آن زمان خانواده ما کلا در امنیت نبود و چندین بار هم منافقین درب ما را سوزانده بودند و مواد منفجره انداخته بودند.
Image title

پدر و مادر پای ثابت راهپیمایی های ضدشاهنشاهی

تبریز بیدار: واکنش پدر و مادر به فعالیت های مبارزاتی برادرتان چه بود؟

قویدل: پدرم مروج الاحکام بود و روزهای جمعه برای نوجوانان محله کلاس احکام برگزار می کرد و یادم می آید در راهپیمایی ها همیشه مادرم و خواهر هایم شرکت می کردند و کلا خانواده همراه با برادرم بودند و او را تشویق می کردند و هیچ وقت با فعالیت میرزا محمد تقی مخالفتی نکردند.

مسیر مبارزه بعد از انقلاب؛ از لبنان و سوریه تا جبهه های جنوب

تبریز بیدار: فعالیت های برادرتان از مبارزات انقلابی به دفاع مقدس متصل شد. در این باره بگویید.

قویدل: شهید میرزا محمد تقی متولد ۱۳۳۹ بود، وقتی درسش را تمام کرد به قم رفت و در پیروزی انقلاب اسلامی آن جا حضور داشت و یک مجله با نام کودک مسلمان چاپ می کرد. در سال ۵۸ ازدواج کرد و بلافاصله جنگ شروع شد و در آغازین روز های جنگ به منطقه اعزام شد، زمانی که شهید شد دو فرزند یک ساله و ۴ ساله داشت، خارج از ایران هم فعالیت داشت و ۶ ماه در لبنان بود و چندین ماه هم در سوریه بود. بعد از اعزام به مناطق عملیاتی مجروح شده بود و همه ما از تبریز به عیادتش رفتیم.

دور زدن محسن رضایی با تغییر اسم و پلاک

برادرم امام جمعه اندیمشک بود و اصلا ما در جریان نبودیم. وقتی به نماز جمعه اندیمشک موشک زده بودند در آنجا مجروح شده بود. در شهرهای اندیمشک، دزفول و حمیدیه مسئولیت های بزرگی داشت و اصلا برای ما نگفته بود، در اکثر عملیات ها در خط مقدم بود.

۱۸ بار اعزام به جبهه داشت، آخرین بازی که می خواست اعزام شود محسن رضای فرمانده کل سپاه او را نمی‌گذاشت برود و می‌گفت شهر ها هم به امنیت نیاز دارند و در یکی از شهر ها مسئولیت قبول کند و آن جا را اداره کند.  در آخرین اعزام با نام دیگری به جبهه رفت و می گفت نباید رزمندگان را تنها بگذارم و بالاخره در عملیات والفجر ۸ در ۲۲ بهمن سال ۶۴ به شهادت رسید.

عمامه ای که به خون خضاب شد

تبریز بیدار: در مورد نحوه شهادت شهید برایمان بگویید.

قویدل: یکی از همرزمان روحانی برادرم تعریف می کرد که به او گفتم عمامه خود را باز کنیم و به دور کمر بپیچیم و او قبول نکرده بود و گفته بود می خواهم موقع شهادت عمامه من آغشته به خون باشد. موقع شهادت از پیشانی ترکش خورد و داخل آب افتاد. وقتی پیکر با همان پلاک و اسم به تهران بازگشته بود کسی او را با آن پلاک نشناخته بود که یکی از دوستانش که آمده بود و شانسی او را می بیند و می گوید من می شناسم؛ او میرزا محمد تقی قویدل است. شهید در شهرهای قم، تهران و تبریز تشییع شد و در گلزار شهدای تبریز بعد از تشییع باشکوهی دفن شد.

Image title

تبریز بیدار: خاطره خاصی از شهید دارید؟

قویدل: خیلی شوخ‌ طبع و با محبت بود، روزی از مدرسه رسید، با خنده به من گفت خواهرم دوست دارم جوراب های مرا شویی. آن روز مادرم برایم یک النگو خریده بود منم به شوخی به او گفتم دوست دارم یک النگوی دیگر داشته باش تا موقع ششتن جوراب ها، صدا دهند. این را که گفتم مدتی بعد به من گفت به مادر ۱۴۰ تومان پول دادم تا برایت النگو بخرد.

گفتگو و تنظیم: الهه مهدوی

انتهای پیام/

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *