سرویس فرهنگی تبریزبیدار: امیررضا فرامرز / آرتور شوپنهاور یکی از برجستهترین فیلسوفان اروپا است که فلسفههایش نفوذِ زیادی در حوزههای اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید داشته است. دانستنی است که فلسفه شوپنهاور، منشا فلسفه مدرن شناخته شده است.
یکی از کتاب های بسیار خواندنی و کاربردی وی، کتاب «در باب حکمت زندگی» است. شوپنهاور در این کتاب به مباحث زیادی درباره زندگی و ارتباط ما با دیگران و همچنین ارتباط ما با خودمان میپردازد و مابین سخنانش از سخنهای دیگر فیلسوفان هم وام گرفته تا موضوع روشنتر شود. با اینکه شوپنهاور یکی از برجستهترین فیلسوفان است اما نوشتههایش ساده و همه فهم و نوع بیان او بسیار شیرین و جذاب است.
این کتاب در شش فصل به شرح زیر نوشته شده است:
تقسیمبندی موضوع
درباره آنچه هستیم
درباره آنچه داریم
درباره آنچه مینماییم
اندرزها و اصول راهنمای عمل
درباره تفاوتهای سنین گوناگون
شوپنهاور سرنوشت بشر را در سه فصل به نامهای: آنچه هستیم، آنچه داریم و آنچه مینماییم شرح میدهد.
او سعی بر این دارد تا تجدید نظری بر مفهوم سعادت و خوشبختی داشته باشیم. از دید او کل سعادت در بخش اول، یعنی همانچه هستیم خلاصه میشود. ذات ما در ذهنیتمان رخنه کرده است و باقی هرچه هست عوامل بیرونی است که تاثیرشان روی ما به واکنش ذهنیمان و طرز تلقی مان بستگی دارد. چون جهان را همانطور میبینیم که میخواهیم. پس چه شرایط بیرونی بد باشد چه خوب، ریشه تمام خوشی و ناخوشی یا سعادت و بدبختی ما به ذهنیتمان برمی گردد. برای همین کسی که از درون به قدر کافی پُر باشد، هیچ انتظاری از بیرون ندارد!

وقتی شوپنهاور می خواهد از جنبه چیستی، انسان را بررسی میکند نظرش کاملا در تضاد با فلسفه اگزیستانسیال است. او معتقد است فطرت و ذات انسان از ابتدا همانگونه بوده که هست و فرد نباید سعی در تغییرِ ماهیتِ و چیستی خود داشته باشد؛ بلکه باید سعی کند همانی باشد که هست.
وی در بخشی از کتاب در این خصوص تصریح میکند:
«آنچه در حیطه قدرت ماست فقط این است که از شخصیت فطری خود به بهترین نحو استفاده کنیم و بنابراین فقط در پی فعالیتهایی باشیم که با شخصیت ما مطابقت دارد و سعی کنیم آنچه در خور شخصیت ماست بیاموزیم. و از هر نوع آموزش دیگر بپرهیزیم و در نتیجه مقام اجتماعی، شغل و نحوهای از زندگی را برگزینیم که با آن هماهنگ باشد.»
شوپنهاور می گوید انسان در کودکی با جنبه «نمود» جهان که زیباست روبرو میشود و کمکم با بزرگتر شدن و وسیع تر شدن افق دیدش، جنبه «بودن» یا چیستی جهان برایش آشکار میشود که سراسر تاریک و سیاه است.
وی این مفهوم را به این زیبایی به قلم میکشد:
«میتوان زندگی را به پارچه سوزندوزی شدهای تشبیه کرد که هر سوی آن را در یکی از دورههای زندگی میتوان دید. در نیمه نخست زندگی روی پارچه را و در نیمه دوم پشت آن را. پشت پارچه چندان زیبا نیست اما در عوض آموزنده است. زیرا ارتباطِ نخها را میتوان دید.»
این فیلسوف تاکید بر داشتن ذهنی پر مایه دارد و معتقد است که انسان پرمایه، در اوقات فراغتش احساس دلتنگی نمیکند و دائما با مفاهیم زیبایی که در ذهن او وجود دارد، مشغول است.
وی با بسط این بحث، ابعاد مساله را مورد بررسی داده و در این باره نیز مینویسد:
«کسی که از نظر ذهنی پر مایه است، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. از این رو، پس از اندک آشنایی با کسانی که به اصطلاح همنوع او هستند، به انزوا کشیده میشود و اگر شعوری در حد کمال داشته باشد، تنهایی را برمیگزیند. زیرا آدمی هرچه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند. از این رو بالا بودن شعور، به دوری از اجتماع منجر میگردد. آری، اگر کمیت جامعه میتوانست جایگزینِ کیفیتِ آن شود حتی جامعه بزرگ ارزش این را داشت که در آن زندگی کنیم. اما متاسفانه معاشرت با جمع صد فرد نادان، مانند معاشرت با یک فرد عاقل نیست.»
این کتاب در ۲۷۴ صفحه توسط محمد مبشری ترجمه و در نشر نیلوفر به چاپ رسیده است و میتوان آن را از تمامی فروشگاه های کتاب در سراسر کشور تهیه کرد.
انتهای پیام/
