سرویس فرهنگی تبریزبیدار/ میگویند بهشت زیر پای مادران است اما مادرانی هستند که بهشت در وجود آنها معنا پیدا میکند. مادرانی که هیچگاه خود را نمیبینند و همه وجود خویش را در وجود فرزندان پیدا میکنند. پیدا کردن چنین مادرانی سخت نیست و تنها کافی است با نگاه عاشقانه به اطراف نگاه کنیم.
مادر نود و چند ساله قصه ما چند روز قبل میزبان دخترش، دختر دخترش، دختر دختر دخترش و دختر دختر دختر دخترش بود و کنار هم روز مادر را جشن گرفتند و پیرترین مادر در روستای خوش لقب گرفته است.
همین چند جمله کافی است برای ورود به دنیای یک سوژه جذاب که با روایتهای شنیدنی زندگیشان در روز مادر معادلات ذهنی و کلیشههای شکل گرفته ما را از زندگی شهری رها می کند، از ازدواج گرفته تا بچه دار شدن و مدیریت خانه.

ننه نرگس پیرترین مادر روستای اسفنجان در ۳۰ کیلومتری تبریز ۲ فرزند دختر و ۱ فرزند پسر، ۱۰ نوه، ۱۴ نتیجه دارد و سه نبیره که از نسل دخترخوانده اوست، البته دختر خوانده که چه بگوییم؛ چرا که ننه نرگس برای زری یک نامادری مهربان تر از مادر بوده و هست.
ننه نرگس که همه خاطرات دور و دراز را با جزئیات به یاد دارد، این رابطه مادرانه را چنین برایمان می گوید: وقتی همسرم خواستگار آمد به من گفتند آقا داماد همسر اولش فوت کرده و یک بچه ۳ ساله دارد که از محبت مادر محروم است، قبول کردم که عروس این خانواده شوم. وقتی این بچه را قبول کردم لحظه ای با چشم فرزند خوانده نگاه نکردم و مانند بچه های خودم دوستش داشتم و نگذاشتم حتی یک روز حس یتیمی را بچشد و روی چشم های خودم نگه داشتم.
او ادامه می دهد: زرنشان کودک ۱۰ ساله بود که فرزند پسر من به دنیا آمد و زرنشان این بچه را بزرگ می کرد و من هم به کار قالیبافی مشغول می شدم و بعد از چند سال دیگر فرزند دخترم به دنیا آمد، دیگر زرنشان تنها نبود و صاحب یک برادر و خواهر کوچک تر از خودش بود و باهم بزرگ شدند و مشغول بازی های کودکانه بودند.
زرنشان دختر خوانده ای که از دختر به ننه نرگس نزدیک تر است، او را آبا صدا می کند؛ خودش ۷ فرزند و ۱۴ نوه و ۳ نتیجه دارد و همه آنها ننه نرگس را مادربزرگ خود می دانند و حتی نوه ها تا سال ها نمی دانستند او نامادری است.
زرنشان نبی زاده به تبریزبیدار می گوید: من هیچ خاطره ای از مادر خودم ندارم، وقتی چشمم را باز کردم ننه نرگس را دیدم و او را «آبا» صدا کردم، مثل یک مادری که فرزند خود را به دنیا آورده است مرا بزرگ کرد و بین بچه های خود و من اصلا فرقی نمی گذاشت و بیشتر از آنان برایم محبت می کرد.
او می افزاید: شاید اتفاق بیفتد که یک فرزند با مادر خودش حرفش شده باشد ولی من یادم نمی آید که ننه نرگس مرا دعوا کند و یا دلم را بشکند، خداوند از او راضی باشد.
او دیگر محبت های مادرانه ننه نرگس را چنین توصیف می کند: وقتی به خانه بخت رفتم، برایم جهیزیه خرید، به رسم منطقه هر سال در شب چله و چهارشنبه سوری برایم کادو می آورد، وقتی بچه هایم به دنیا می آمدند به بچه هایم می رسید و سیسمونی تهیه کرد، در یک کلام بگویم که هر کاری که یک مادر برای بچه خودش می کند ننه نرگس هم برای من انجام داده است.

زرنشان از قدردنی مادر گفته و می گوید: دستبوس ننه نرگس هستم و در هر مناسبت مخصوصا روز مادر به دیدن او می آیم تا شاید ذره ای قدردان محبت های او باشم.
پای صحبت را با معصومه افکاری، نوه دختری ننه نرگس باز می کنیم، او از ننه نرگس، مادربزرگ دوست داشتنی یاد کرده و می گوید: از در حیاط مادربزرگ بازی کرده و آنجا قد کشیده ایم، و هنوز هم که هنوز است طعم خوش رشته پلو های ننه نرگس زیر زبان من و نوه ها مانده است.

او می افزاید: هر سال نورزومان را با عیدی دادن های ننه نرگس جشن می گرفتیم و الان هم به بهانه هر مناسبتی دور او جمع می شویم و چه بهانه ای بهتر از روز مادر.
هر چه بیشتر پیش میرویم این گفت و گو شنیدنیتر میشود و ما مشتاق شنیدن این مادرانه ۵ نسل می شویم.
خاطره زینالی دختر معصومه و نتیجه ننه نرگس است، او می گوید: در هر مناسبت به خانه ننه می آییم و از وجودش، خاطره ها و نصیحت هایش انرژی و درس می گیریم.
او با اشاره به شدت علاقه دو طرفه به ننه نرگس می گوید: من تا یک سنی نمی دانستم که او نامادری هست، بس که بامحبت بود، خانواده ما هیچ وقت او را غریبه ندانسته و او هم ما را غریبه حساب نکرده است، خداوند ننه نرگس و تمامی مادران را سلامت نگه کند.

خاطره به رسم هر ساله علاه بر تهیه کادوی مادر و مادربزرگش، کادوی ننه نرگس را هم آورده تا دخترش «سلنا»ی ۵ ساله او را به ننه هدیه کند.
سلنا خجالتی است و اصرار ما برای صحبت، بی فایده است اما از نوع نگاه عاشقانه اش به ننه نرگس می توان فهمید او هم همان حسی را به او دارد که مادرش، مامان بزرگش و مامان مامان بزرگش دارد.
آری؛ به فرشته می ماند این «نامادری که بهترین مامان دنیاست»! نه، فرشته ها به او می مانند. می شود نامادری بود اما مهربان تر از مادر. بله می شود. حالا هم با وجود مادرانی چنین مهربان و عاشق می توان گفت، چراغ امید در جامعه روشن است.
گزارش از الهه مهدوی
انتهای پیام/
