سرویس سیاسی تبریزبیدار/ ۲۹ بهمن سال ۵۶ نقطه عطفی در نهضت انقلاب اسلامی است، زمانی که خفقان سراسر ایران را فرا گرفته بود؛ جوانانی از جنس غیرت و ایثار در تبریز به صحنه آمده و با برگزاری اربعین شهدای قم، قیام ۲۹ بهمن تبریز را در تاریخ انقلاب، ماندگار کردند.
در این روز، مردم تبریز در مقابل مسجد قزلی جمع شده بودند، محمد تجلا، جوان ۲۲ ساله و دانشجوی با غیرتی که در خط مقدم عزاداران ایستاده بود. مردم میخواستند داخل مسجد مراسم عزاداری برگزار کنند، اما تقدیر روی دیگری نشان داد و دستان مامور شاهنشاهی سینه محمد تجلا را نشانه گرفت.

محمد عراقیان چگونه شهید تجلا شد؟
محمد دانشجوی دوره کاردانی دانشگاه تبریز بود، نام خانوادگی او زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبتهای ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. محمد متولد اردبیل و دومین فرزند خانواده بود که به دلیل شغل و ماموریت های پدر، دوران مدرسه را در مراغه تحصیل کرده بود و سپس به شهر تبریز نقل مکان کرده بودند. مخفیانه جهت تبلیغ و برگزاری جلسات تفسیر قرآن به مساجد میرفت و شبانه اعلامیههای امام خمینی (ره) را دست نوشته کرده و بین مردم توزیع میکرد.
در آستانه قیام تاریخی مردم تبریز در ۲۹ بهمن، مرضیه زنوزی عراقیان خواهر اولین شهید قیام مهمان تحریریه تبریزبیدار بود که مشروح گفتگوی صمیمی ما با وی به شرح ذیل می باشد:

تلاش برای کشاندن پای خواهر به مبارزات / از سودای فلسطین تا به خون غلطیدن در عاشورای تبریز
تبریزبیدار: لطفاً از مبارزات شهید تجلا برایمان بگویید؟
زنوزی عراقیان: من ۴ سال کوچکتر از بردارم بودم و با همدیگر صمیمی و مهربان بودیم و وابستگی شدیدی به محمد داشتم، او خیلی دوست داشت من هم مثل خودش در مسیر انقلاب و فعالیت های انقلابی باشم برای همین می خواست مرا درگیر فعالیت ها بکند. به من گفت چند نفر خانم در گروه ما هستند که می توانم تو را با آنها آشنا کنم، آنها شب ها مخفیانه جهت تبلیغ و برگزاری جلسات تفسیر قرآن به مساجد می رفتند. خیلی دوست داشتم که همراه محمد به جمعشان بپیوندم و با آنها فعالیت کنم اما پدرم این اجازه را به من نداد و گفت من نمی توانم به دختر اجازه بدهم شبانه بیرون از خانه باشد آن هم با این وضعیتی که ساواک در حالت عادی هم به ما گیر می دهد. با این حال محمد ضبط صوتی داشت که همه سخنرانی ها و تبلیغات را با آن ضبط می کرد و به خانه می آورد و من شب ها به صورت مخفی با آن ها گوش می دادم تا از جریان ها اطلاع داشته باشم.
محمد قصد داشت جهت شرکت در یک دوره آموزشی به لبنان و بعد از آن به فلسطین برود، نظر مرا پرسید و گفت آیا تو هم می خواهی همراه من بیایی یا نه؟ گفتم خودت که دیدی پدر اجازه نداد در خود تبریز با تو به مسجد بیایم و در فعالیت هایتان شرکت کنم، با این وضع چطور اجازه می دهد که با تو به لبنان بروم؟ البته این موضوع را با مادرمان در میان گذشتیم اما او هم مخالفت کرد.

شاه و کارتر را یزید زمانه می دانست
تبریزبیدار: شهید تجلا چگونه با نهضت امام خمینی و مبارزات انقلابی آشنا شد؟
زنوزی عراقیان: یک بار کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا به ایران آمده بود ما هم تلویزیون نداشتیم و به خانه یکی از اقوام رفتیم تا تلویزیون تماشا کنیم، موقع برگشت محمد گفت می خواهم فریاد بزنم که این وضعیت کشورمان است که شاه با کارتر مقابل رسانه مشروب می خورد، او از دیدن این صحنه ها و جریان ها بسیار عصبانی می شد و میگفت این حرامی ها یزید زمانه هستند، موقع خوردن آب وقتی به یزید لعن و نفرین می فرستادیم میگفت به یزیدهای زمانه لعنت بفرستید.
در تمامی کتاب هایش عکس های شاه و فرح را پاره می کرد و زیر پای پرندگان قرار می داد و پدرم می گفت چون ساواک ما را تعقیب می کند باید از این کارهایت دست برداری تا بهانه ای دستشان ندهیم، محمد با عصبانیت گفت مگر شما نمی دانید در مملکت چه اتفاقاتی رخ می دهد؟ جوانان را شکنجه می دهند مگر خون من رنگین تر از آنان است؟ باید ما هم علیه شاه فعالیت داشته باشیم. محمد با آیت الله طالقانی ارتباط بسیار خوبی داشته و همیشه به خانه آنان رفت و آمد می کرد و ایشان محمد را در مسیر انقلاب هدایت می کرد.
در خیابان شکنجه شد اما کسی را لو نداد / پاسخ به نگرانی مادر
محمد یک دوچرخه داشت که همیشه با آن می گشت و یک بار در پل قاری محمد را گرفته بودند و دوچرخه اش را گذاشته و از دست ساواکی ها فرار کرده بود و بار دیگر هم اطرافیان او را لود داده و ساواکی ها در چایکنار او را گرفته بودند و به شدت شکنجه داده بودند ولی محمد کسی را لو نداده بود. وقتی به خانه رسید مادرم هر چه پرسید گفت تصادف کرده ام چون مادرم به خاطر فوت خواهرم شرایطی روحی مناسبی نداشت بخاطر همین مخفی می کرد.
بعضی اوقات می گفت می گفت اگر روزی به خاطر انقلاب کشته شدم بدانید که بخاطر دین و و ناموسم کشته شده ام گویا می خواست با حرف هایش ما را آماده کند، مادرم می گفت برای من داغ یک فرزند کافی است چطور دلت می آید این حرف ها را بزنی؟ می گفت مادرم جهاد برای همه ما واجب است و اگر امام حکم بدهد نمی شود از آن سرپیچی کرد.
تمرین خوابیدن در قبر / شهر عاشورا خواهد شد
یک هفته قبل از روز ۲۹ بهمن، برادرم هنگام خواب رختخوابش را جمع می کرد و کنار می گذاشت و روی زمین می خوابید مادرم پرسید این چه کاری است که تو انجام می دهی؟! گفت می خواهم امتحان کنم و ببینم که در قبر چگونه خواهم خوابید.
شب ۲۹ بهمن جلسه ای در مسجد داشتند و همه می دانستند که فردا شهر شلوغ می شود چون روز ۲۹ بهمن چهلم شهدای قم بود و از قبل برنامه ریزی شده بود که مردم مراسمی در مسجد قزیلی تبریز برگزار شود. آن شب به خانه برگشت و قبل از اذان صبح مرا از خواب بیدار کرد و گفت من چند اعلامیه دارم که باید در اطراف بازار بچسبانم، اما نگران نباشید چون زود برمی گردم. همان طور که می گفت خیلی زود برگشت صبح شنبه بود. ۲۹ بهمن پدر و مادرم طبق عادت همیشگی صبح زود از خواب بیدار شده بودند به من سفارش کرد که امروز من و خواهرم به مدرسه نرویم دلیلش را پرسیدم گفت در این حد بدانید که فردا در شهر عاشورا به پا خواهد شد و هیچ کدام از شما از خانه خارج نشوید.

یک ماه بی خبری و چشم انتظاری
تبریزبیدار: روز ۲۹ بهمن چه اتفاقی افتاد برایمان شرح دهید ؟
زنوزی عراقیان: زمانی که قیام ۲۹ بهمن رخ داد در حیاط نشسته بودم که صدای گلوله شنیدم، انگار که تیر به قلب من خورد، مدام با خودم میگفتم نکند تیر به محمد اصابت کرده باشد، چرا که محمد شب گذشته این آمادگی را ایجاد کرده بود. چادر بر سر کردم و خواستم از خانه خارج شوم که مادرم اجازه نداد و گفت محمد تاکید کرده بیرون نروید، یکی از همسایه ها آمد و گفت بازار شلوغ شده و یک نفر کشته شده است. تا ظهر منتظر ماندیم، ولی دیگر دلم طاقت نیاورد پدرم را قسم دادم که دنبال محمد برویم و از او خبری بگیریم وقتی مقابل سید حمزه رسیدیم دیدیم شهر پر از سرباز و مأمور بود و به خانه برگشتیم و چشم به راه محمد ماندیم.
بعد از یک ماه چشم انتظاری، داییام به واسطه یکی از همدانشگاهیانش که در آن زمان مامور بود، بعد از مشاهده تصاویر کشته شدگان که توسط مأموران گرفته شده بود، عکس محمد را بین آنان دید و آن موقع فهمیدیم محمد شهید شده است.
تا یک سال اجازه زیارت مزار برادر را نداشتیم / حکم شرعی نبش قبر گرفتیم تا اینکه…
در آن زمان ساواکی ها شهدا را خودشان دفن می کردند. از آیتالله قاضی طباطبایی اجازه نبش قبر گرفتیم تا محمد را شناسایی کنیم و با التماس مأموری که محمد را دفن کرده بود راضی کردیم و دیگر مطمئن شدیم محمد به دست ساواکی ها بر اثر گلوله به شهادت رسیده است. تا پیروزی انقلاب اسلامی اجازه نداشتیم بر سر مزار محمد برویم و ساواکی ها تا یک سال در مزار محمد حضور داشتند تا اینکه انقلاب پیروز شد و نفسمان باز شد خدا می داند در این یک سال چه مصیبت هایی کشیدیم.

شهدا با دست خالی انقلاب کردند / مراقب باشید…
تبریزبیدار: به نظر شما پیام خون شهدای ۲۹ بهمن چه چیزی می تواند باشد؟
زنوزی عراقیان: محمد همیشه به حجاب تاکید می کرد و می گفت در تمام اعمالتان خدا را ببینید و از زبان، اخلاق و رفتار تان مراقب باشید، نباید در جامعه نقش شهدا کمرنگ باشد در حالی که آنان با دست خالی انقلاب کردند و جانشان و عزیزانشان گذشتند.

گفتگو و تنظیم: الهه مهدوی
انتهای پیام/
