سرویس فرهنگی تبریزبیدار / عملیات سوسنگرد، آزادسازی سوسنگرد و شکست حصر سوسنگرد سه عبارتی است که در روز ۲۶ آبان بر سرزبان ها میچرخد و تا امروز همچنان یادآور حماسه آفرینی مردم و رزمندگان در جبهه جنوب است.
یکی از مقاطع حسّاس دوران دفاع مقدس و کلید فتوحات بعدی رزمندگان اسلام را می توان حماسه شکست حصر و آزادسازی سوسنگرد دانست که رزمندگان آذربایجانی نیز سهم بسزایی در فاتحان سوسنگرد داشتند.
حسنعلی ابراهیمی سعید از جمله جانبازان ارتشی است که گفتنی های زیادی از سوسنگرد قهرمان دارد، جایی که در آن عملیات ۱۹ سال بیشتر نداشت و در کنار سپاهیان عاشورایی آذربایجان خاک کشور را از دشمن بعثی بازپس گرفتند. به گفته خود وقتی انقلاب پیروز شد، در شیراز دوره سلاح های سنگین پیاده نظام را طی می کرد و پس از اتمام دوره به اهواز منتقل شد و به عنوان تیر انداز و فرمانده قبضه موشک ضد زره سازماندهی شده و آموزش می داد. وقتی جنگ تحمیلی صدام علیه ایران اسلامی شروع شد، در مناطق جنوبی کشور از جمله دشت عباس، عین خوش و فکه اولین نفری بود که اولین تانک دشمن را مورد هدف قرار داد.
دست نوشته سرنوشت ساز
این رزمنده دوران دفاع مقدس در دورهمی رسانه ای به مناسبت شکست حصر سوسنگرد درباره این عملیات فاتحانه می گوید: دشمن وقتی اقدام کرد که از پل نادری عبور کند و ارتباط خوزستان را قطع کند، در مقابل یک سپاه یعنی ۴ لشکر تقویت شده دشمن، ما سه نفری مقاومت کردیم. گردان ما کلا داغون شده بود و ما را برای استراحت به منطقه ای در اهواز بردند. یک روز به من دستور دادند که با چند تن از دوستان از یگان منفک بشویم و خودمان را به تیپ ۲ دزفول در منطقه عمومی اهواز معرفی کنیم. در منطقه عمومی اهواز به سمت حمیدیه مستقر شدیم. ترس از اینکه ما مورد حمله هوایی قرار بگیریم هم بود. کار تمام شد و برای استراحت ما را فرستادند. در فرمانده ما یک کاغذ بود که دست نوشته روی آن بود. تعدادی مطالب روی آن نوشته بود و در نهایت نوشته بود «حصر سوسنگرد باید شکسته شود.» از کلمه باید استفاده شده بود. برای ما نظامیان دستور مافوق مصادف است با فدا کردن جان. ایشان اعلام کرد که امام خمینی(ره) این مطلب را فرستادند. در نهایت متوجه شدیم که رهبر معظم انقلاب که آن موقع در شورای عالی دفاع بودند، این متن را برای فرمانده لشکر ۹۲ نوشته بودند و دستور داده بودند.
نیشخند به مرگ مقابل تانک بعثی
او ادامه می دهد: روز عجیبی بود؛ همه رفت و آمد می کردند. از سرهنگ سلیمی، آیت الله خامنه ای، فرمانده های سپاه و لشکر و … رفت و آمد زیاد بود. مرتب می رفتند خط و به منطقه لبه جلویی منطقه نبرد می رفتند و شرایط را برآورد می کردند. روز عجیبی بود؛ انگار عراق دوست نداشت دیگر شهری به نام سوسنگرد روی نقشه باشد و به شدید ترین وجه داشت می کوبید. شب شد و فرمانده تیپ دوباره مرا احضار کرد و دستورات خاصی به من داد. به من گفت هدف اولت تانک باشد. با خودرو و لودر و بولدوزر کار نداریم. اطاعت امر کردم. استراحت کردیم بعد آرایش گرفتیم برای عملیات. نوک پیکان حمله ما بچه های دکتر چمران بودند و تعداد زیادی از بچه های پیاده ارتش. این واحد خط شکن روزگار را برای عراقی ها تیره و تار کرده بودند. کسی نمی تواند عملیات نوک پیکانمان را تفسیر کند. من که دارم تعریف می کنم بلد نیستم چه بگویم. یک رشادت و شجاعت و از خود گذشتگی بود. یک نیشخند زدن به مرگ بود.
ابراهیمی می افزاید: روزگار عراقی ها تیره و تار بود. خط شکسته شد و درگیری شدید اتفاق افتاد. دشمن شکست را گردن گرفت. صبح اول وقت، دشمن شروع به پاتک زدن کرد. ۵ تانک را زدم. ۴ تا از تانک ها در حالت هجوم و پیشروی به طرف ما بودند و یکی از تانک ها پشت یک دیواری موضع گرفته بود. از پشت دیوار می آمد بیرون، قفل می کرد، آتش می کرد و دوباره می رفت پشت دیوار. این قفل و آتش کردنش تلفات سنگینی داشت از ما می گرفت. یک راننده سرباز داشتم که بچه مشهد بود. گفتم جایی که می گویم برو مستقر شو و اصلا هم توقف نکن. رفتم جایی موضع گرفتم که دقیقا روبرویش بود. ایستادم ولی نزدم. وقتی که تانک می خواهد حرکت کند، یک دود غلیظی از آن بیرون می آید وقتی من دیدم دود بلند شد و تانک میخواهد حرکت کند، موشکم را مسلح کردم و لحظه ای که خواست حرکت کند موشک را رها کردم. به محض اینکه از پشت دیوار بیرون آمد، من برجک را شکافته بودم. الان همان تانک به عنوان نماد جبهه و جنگ در وسط سوسنگرد است.
سوسنگرد در تسخیر تبریزی ها / غرور کاذبی که برابر صلابت علی آقا شکسته شد
این جانباز ارتشی در مورد انتفاقات بعدی می گوید: وقتی ما وارد شهر شدیم، من دیدم تعداد نفراتی که به استقبال ما آمدند و در حصر سوسنگرد از داخل دفاع می کردند، همه به زبان ترکی آذری صحبت می کردند. پرسیدم که شما از کجا آمدید؟ گفتند ما بچه تبریزیم. با دیدن آنها اشک شوق ریختم. برای دفاع آماده شدیم. رفتم تانک را بلافاصله نگاه کردم و دیدم ۴ نفر داخل آن سوخته اند و دو نفر هم بیرون آن افتاده بودند؛ ظاهرا آن دو نفر نشانه گیری می کردند و تانک هم همان منطقه را می زد. ما موضع گرفتیم برای دفاع. دوباره فرمانده مرا خواست. یک پسر جوان هم کنارشان بود که در مورد موشک تانک سوالاتی از من کردند. وقتی ما داشتیم حمله می کردیم تعدادی از برادران سپاهی هم در تیپ ۲ مستقر شده بودند. فرمانده گفت اینها تحت امر ما هستند و این برادر هم هرچه گفت انجام بده. تو را دست او می سپارم. من و او هم سن و هم اندازه بودیم ولی چون من غرور داشتم و کاری کرده بودم که هیچکس نتوانسته بود انجام دهد، این غرور کاذب من، مرا بزرگ نشان می داد. گفتم که مانده این بچه مرا به کشتن میدهد. فرمانده گفت ایشان علی تجلایی فرمانده بچه هایی هستند که از تیپ عاشورا در اینجا مستقر شدند. شکارهای خوبی با او انجام دادم ولی تانک نبود؛ لودر و زه نفربر و … بود. همان روز که عملیات شده بود و همه چیز به هم ریخته بود، با شهید تجلایی به مدرسه ای رفتیم که انگار او آنجا را می شناخت. یک نفر هم بود که به علی تجلایی داداش می گفت و او هم به او داداش می گفت. اسم او را هیچوقت نفهمیدم فقط میدانستم که اهل تبریز بود و در افغانستان جنگ می کرد. با تجلایی و داداش، به مدرسه ای رفتیم که آنجا زخمی زیاد بود. دارو کم بود و پزشک ها را هم همان اول کشته بودند.

وی ادامه می دهد: ما سه روز با آقای تجلایی باهم بودیم. شخصیت خاص خودشان را داشت. من این را یکبار به همسر ایشان هم گفته بودم؛ وقتی غذا می خوردیم، تا من دست در کاسه نمی بردم، این دو نفر به هیچ عنوان دست به کاسه نمی بردند و همیشه منتظر من بودند. یکی دوبار هم سعی کرده بودند که من در نماز جلو باشم ولی من قبول نکردم. روز سوم بود و این دو نفر دائم با موتور می رفتند و می آمدند . وقتی برگشتند، به من گفتند که یک جایی دیدیم که عراق برای ضد حمله زدن، تعدادی تانک آورده که برجک هایشان بیرون است. این بی خطرترین و بهترین خوراک بود. فردا صبح زود باید شکارشان کنی. فردا صبح قبل از اینکه من بروم، فهمیدیم که بر اثر اصابت ترکش، این دو عزیز زخمی شدند و به بیمارستان منتقل شدند و من هم برای همین در سوسنگرد ماندم دفاع کردم و نشد که آن تانک ها را شکار کنیم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه من به شکستن حصر سوسنگرد واقعا افتخار می کنم، می گوید: چون اولین بار بود که می دیدم یک گوشه از خاک ایران از دشمن بازپس گرفته می شود. این یک غرور خاصی داشت. من در جبهه، سه روز درخدمت یکی از جوان ترین، پاک ترین، شجاع ترین، با اخلاق ترین و رشیدترین فرمانده غیر نظامی منطقه خدمت کردم و این خودش غرور خاصی دارد و این فرمانده هم نامش شهید تجلایی بود.
وی در پاسخ به سوال تبریزبیدار در مورد نقش شهید آیت الله مدنی در عملیات آزادسازی سوسنگرد می گوید: آنجا از شهید تجلایی شنیدم که چند بار با تلفن حرف می زد و بعد به دوستان و فرماندهان می گفت که من شخصا با آیت الله مدنی صحبت کردم. گویا آیت الله مدنی هم با امام خمینی(ره) صحبت کرده بود و ایشان هم دستور داده بودند که حصر سوسنگرد باید شکسته شود.
ابراهیمی در پایان صحبت های خود از غیرت جوانان امروزی ایران گفته و تاکید می کند: من با جوانان زیادی سر و کار داشته ام، آنها وطن و ناموس خود را بیش از هر چیزی دوست دارند و اگر جنگی علیه کشور رخ دهد، جوانان اجازه نمی دهند کار به حضور نیروهای مسلح بکشد بلکه خود وارد میدان شده و کار را تمام می کنند.
انتهای پیام/
