سرویس فرهنگی تبریزبیدار / با وجود این که ۳۵ سال از پایان جنگ تحمیلی و دفاع جانانه فرزندان تربیت یافته مکتب حضرت روح الله از اسلام ایران می گذرد، هنوز هم نفس گرم یادگاران آن دوران حماسه و جهاد به جای جای میهن عزیز ما طراوت می بخشد و در این بین خس خس نفس های جانبازان شیمیایی، یادآور تمام زخم هایی است که در آن ۸ سال بر پیکره میهن اسلامی و ملت از سوی مستکبرین وارد شد.
جانبازان شیمیایی واگویه های پنهان در سینه های زخمی خود دارند، درد تنگی نفس را به جان خریده اند تا سپر بلای همه ایرانیان باشند همه ایرانیان یعنی حتی کسانی که گاهی به آرمان آنها جسارت می کنند. وقتی با آنها حرف میزنی هزاران درد دارند ولی روح بزرگ آنها همه دردها را در خود غرق میکند و آرامش دریای دلشان، خود را در قالب واژهها به رخ میکشد.
نوجوانانی که معادلات دنیوی را به هم زدند / همدمی ۳۸ ساله با رنج یادگاریِ کربلای ایران
این بقیه السیف نسل ایثار و شهامت اکنون ۳۸ سال است که درد و رنج های کربلای ۵ و شلمچه را در سینه خود حمل می کند و این روزها و شب ها مثل صدها دفعه قبلی در کنج سکوت بیمارستان همدم جراحات شیمیایی و دردهایش شده که حتی داروهای نایاب و کپسول اکسیژن هم تسکینی بر آن نیست، اما با همان روحیه خستگی ناپذیر، برای ما روایتگر دوران پرشکوه حماسه شده است.

روایت اعزام و جراحت شیمیایی
حاج آقا سرایی با اشاره به اعزام های متعدد خود، در مورد خاطره مجروحیت شیمیایی خود چنین می گوید: آذر ماه سال ۶۵ اعزام بزرگی به نام «سپاهیان حضرت رسول» به جبهه های حق علیه باطل صورت می گرفت که ما نیز در تلاش برای ملحق کردن خود به آنان بودیم. بعدا به همراه دو نفر از دوستانم برای اعرام به ناحیه غدیر تبریز رفتیم. فرماندهی داشتیم به نام آقای اعتمادی که اجازه اعزام به من نمی داد و چند روز معطل شدم. نهایتا خیلی تقلا کردم و بالاخره نظر آقای اعتمادی را جلب کرده و اعزام شدیم. با قطار به تهران رفتیم و از آنجا رهسپار اندیمشک شده و سپس به دزفول رفتیم. لشکر ما در موقعیت شهید اجاقلو در اطراف کارون مستقر شده بود. در گردان حضرت علی اکبر(ع) سازماندهی شده و آموزش ها شروع شد و نهایتا به عملیات کربلای ۴ خوردیم. سوم دی ماه بود. با عدم الفتح و عقب نشینی دوباره به موقعیت آمدیم و دو هفته آموزش ها ادامه داشت تا اینکه روز ۱۹ دی به عملیات کربلای ۵ رفتیم.
وی در خصوص جزئیات عملیات کربلای ۵ و جانبازی خود می گوید: شب عملیات بود. دو گردان غواص عمل کردند و ما هم پشت سر آنها رفتیم. بخشی از گردان ما به شهادت رسیده و بخشی نیز محروح بودند. جانشین گردان ما هم شهید شده بود. قرار شد آنجا بمانیم. روز ۲۱ دی ماه در کانالی به اسم آب گرفتگی در اطرف شلمچه مستقر شدیم که استراحت کنیم. قرار بود با تیپ ۴ سپاهیان حضرت رسول سازماندهی شویم و مجددا شب سوم به خط برویم. اصل ماجرا از اینجا آغاز می شود. ساعت ۱۰ بود که بمباران شیمیایی شروع شد، ما در ۳ یا ۴ متری کانال بودیم. بمب های شیمیایی استفاده شده از عامل های مخلوط به خون، اعصاب و خردل بود. یکی از مشکلات آن روز، تامین ماسک بود؛ واقعا ماسک خیلی کم بود. حتی ما یک ماسکی داشتیم که فیلتر آن آموزشی بود و در حد جلوگیری از گاز اشک آور بود! خلاصه آنجا تا ساعت ۱۱ حسابی شیمیایی خوردیم و خیلی از بچه ها مجروح شدند. تا ساعت ۲ بچه ها را جمع کردیم. پس از آن به بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) رفتیم. هوای دی ماه خوزستان استخوان سوز بود و خارش های سخت پوستی ما نیز بر اثر عوامل شیمیایی شروع شده بود. کمک کردند تا لباس رزم را درآورده و زیر دوش رفتیم تا حرارت پوستمان کمی گرفته شود.
این جانباز سرفراز دوران دفاع مقدس روایت خود را چنین ادامه می دهد: پس از آن لباس بیمارستانی دادند، پوشیدیم و ما را سوار اتوبوس کردند؛ اتوبوس هم فقط یک صندلی برای راننده داشت و کل صندلی ها را کنده بودند و ۶۰، ۷۰ نفر را داخل این اتوبوس ریختند. بعد از این بود که مشکلات و عوارض شیمیایی شروع شد؛ استفراغ ها، حالت عصبی که به بچه ها دست داده بود، تاول ها، خونریزی از چشم ها و بینی ها. وقتی به اهواز رسیدیم، اولین نوری که به چشم ما خورد خیلی وحشتناک بود. در عمرم این حالت را نداشتم. مثل میخی بود که چشم آدم را کور می کرد. ما را به بیمارستان شهید بقایی بردند. شب خیلی بدی بود، بعضی از بچه ها مظلومانه شهید شدند و در اتاق ها قیامتی بود. داخل راهروها و حیاط هم پر از شهید و مجروح بود. دو روز ما را در آنجا نگه داشتند. بعد از دو روز سوار اتوبوس کرده و به امیدیه بردند. انبار نیروی هوایی را خالی کرده و تخت های قدیمی گذاشته بودند تا بستری شویم، امکانات به قدری کم بود که حتی پایه ای برای وصل کردن سرم نبود و با چکش یک میخ به دیوار می زدند و سرم ها را از آنجا آویزان می کردند. حدود ۱۵ روز آنجا بودیم و خیلی سخت گذشت.
اشتیاق جانبازان شیمیایی برای بازگشت به جبهه
حجت الاسلام سرایی از اشتیاق وصف نشدنی مجروحین شیمیایی برای بازگشت به جبهه گفته و می افزاید: در امیدیه به رادیو گوش می دادیم و ادامه عملیات کربلای ۵ را دنبال می کردیم. بچه ها خیلی مصر بودند که سریع مرخص شده و به جبهه برگردیم. خیلی به دکترها التماس می کردیم که سریع ما را ترخیص کنند تا به خط برویم. بعد از دو هفته ترخیص شده و به سمت دزفول رفتیم. آن روز دشمن دزفول را خیلی بد زده بود. وضعیت جراحات بچه ها بد بود، به بهداری رفتیم و گفتند که همه شما ترخیص هستید و باید برگردید. گفتیم ما می خواهیم به جبهه برویم گفتند «نه، ۱۰ نفر آدم می خواهد که کمک حال شما باشند». ترخیص ما را نوشتند و برگرداندند. با کلی دردسر و زحمت خود را به تبریز رسانده و چند روزی بستری شدم.

درک نمی شویم اما به گذشته خود افتخار می کنیم
از او در مورد اذیت های جانبازان شیمیایی در طول این سال ها می پرسم، چنین می گوید: وضعیت جانبازان شیمیایی خیلی سخت است و کسی درک نمی کند که اینها چه می کشند؛ مخصوصا در این وضعیت تحریم دارو که یک اسپری مخصوص جانبازان شیمیایی به نام «سِروتاید» پیدا نمی شود. موقع آلودگی هوا مشکلات ما چند برابر می شود، دود سیگار، گرد و خاک، استرس و حتی سرخ کردن پیاز در خانه باعث عود شدن مشکلات شیمیایی ها می شود.
حجت الاسلام سرایی با تصریح بر گذشته پرافتخار خود و همرزمانش در جبهه های نبرد می گوید: خدای متعال را شاکرم که رسالت خودمان را انجام دادیم و از اسلام دفاع کردیم و نگذاشتیم حرف آقا و امام عزیز سفر کرده زمین بیفتد. مشکلات زیاد است ولی ما از انقلاب دفاع می کنیم و مدیون انقلاب هستیم.
گفتگو از صابر عیسی پور
انتهای پیام/
