سرویس سیاسی تبریزبیدار/ بازگشایی دفترچه خاطرات تاریخ معاصر ایران، ما را به روزهایی میبرد که سرنوشت این مرزوبوم در گذرگاه تحولات بنیادینی قرار گرفت. پهلوی با تمام دوران تاریکش و انقلاب اسلامی با شکوه و پیچیدگیهایش، دو فصل مهم از این کتاب هستند که هر صفحه از آن سرشار از روایتها و تجربیاتی است که نمیتوان از کنارشان بهراحتی گذشت.
به مناسبت ایامالله دهه مبارک فجر و آغاز بهار چهل و هفتم استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی ایران با یکی از بازماندگان خانواده مجاهد تبریزی که در دل مبارزات انقلابی در تبریز حضور داشته به گفتگو نشستهایم؛ این گفتگو، نهتنها فرصتی برای ثبت بخشی از تاریخ شفاهی ایران است، بلکه پلی بهسوی شناخت بهتر ریشههای انقلاب اسلامی و ارائه تصویری دقیقتر از تجربیات مردم در این دوران پر فراز و نشیب است.
با شنیدن روایتهای زنده و دستاول از شخصیت هایی که در قلب وقایع حضور داشته، میتوانیم به درک عمیقتری از روح حاکم بر آن دوران، انگیزههای مبارزان، چالشها و امیدهایشان دست یابیم.
نجیبه فرشبافیان مقصودیه، دختر شهید بیوک آقا فرشبافیان و خواهر شهید محمد فرشبافیان، با حضور در پایگاه خبری تبریزبیدار، به یادآوری خاطرات روزهای نهضت انقلاب اسلامی پرداخته است. او با روایت مبارزات پدر و برادر شهیدش به نسل جدید این پیام را می رساند که انقلاب خمینی کبیر با چه خون دل هایی به ثمر نشسته است تا مسیر نجات آزادگان از ظلم طاغوت را باز کند.

این دو شهید پدر و فرزند بعد از مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی، مقابل عوامل نفاق داخلی نیز ایستادگی کرده و حضور در جبهه های حق علیه باطل را نیز بر کارنامه ایثار خود افزودند و سرانجام هر دو توسط منافقین کوردل ترور شده و شهد شیرین شهادت را سر کشیدند.
خیابانی که بوی شهادت می دهد؛ روایت مقصودیه و دو شهیدش
اینک محله محل سکونت آنها به پاس ایثارگری های آنان برای اسلام، مردم و طن، به «مقصودیه» تغییر نام یافت تا هر رهگذری را یاد حرکت فداکارانه این شهدا بیندازد.

عاقبت سرباز امام زمان(عج)؛ ولادت و شهادت در نیمه شعبان
محمد سحر گاه نیمه شعبان سال ۱۳۴۴ دیده به جهان گشود. مادر، همان سحرگاه نیت کرد فررندش سرباز امام زمانش باشد و تقدیر بلند این فرزند دقیقا همین بود. پدرش زمانی که محمد چشم به جهان گشود در مشهد مقدس به پابوسی امام رئوف حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا علیه السلام مشرف شده بود. ۱۵ روز از ولادت محمد گذشته بود که پدر از سفر بازگشت و چشمان پر از شوقش به چهره اولین پسرش روشن شد. او را در آغوش گرفت و آرام سخنانی در گوش پسر زمزمه کرد که هنوز هم کسی نمیداند پدر چه گفت که پسر در آغوشش خندید. شاید وعده ای بود که سالها بعد به تحقق پیوست.
روزگار گذشت و محمد در دامان مادری عفیفه و مومنه و پدری که سرتاسر عمرش را وقف دین و مذهب و انقلاب کرد، تربیت شد و از همان سنین ۵، ۶ سالگی با وجود خفقان سیاسی دوره پهلوی علیه مراسمات دینی، دست در دست پدر در هیات ها و عزاداری های محرم حضور یافت و همین راهی که پدر نشانش داد، محمد را در کودکی بزرگ کرد و تا اینکه لباس شهادت به قامتش اندازه شد.
فراری از خانه
شهید بیوک آقا فرشبافیان مقصودیه متولد سال ۱۳۰۴ در تبریز و محله مقصودیه از همان ایام نوجوانی با حضور در مراسم های مذهبی از جمله ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، شور و شعور حسینی در بند بند وجودش ریشه دوانده بود و طبق گفته های خود شهید در ایام خفقان رژیم طاغوتی پهلوی، آشکار و نهان در زمینه مسائل مذهبی فعالیت میکرد.
دختر شهید در مورد جرقه های آشنایی پدرش با بنیانگذار انقلاب اسلامی چنین می گوید: با آغاز قیام علنی امام خمینی(ره) در سال ۱۳۴۲ پدرم ضمن آشنایی با اصول و مبانی فکری و اعتقادی امام، شیفته ایشان شده و قدم در مسیر پر مخاطره مبارزات انقلاب نهاد. در نتیجه تلاشها و مجاهدت ها تحت تعقیب ساواک قرار گرفته تا طی آن سالهای پر اضطراب مجبور شود چندین بار ترک خانه و خانواده نماید.
آیا می شود این طلبه سید در خانه ما روضه بخواند؟
به گفته خانم فرشبافیان؛ شلوغی های سال های ۵۶ و ۵۷ زمان اوج فعالیت شهید محمد در کنار و پدرش بود. پدر در مساجد و جلسات مخفیانه خانگی در تبیین و ترویج خط فکری امام خمینی تلاش خستگی ناپذیر داشت. جذب جوانان به مساجد و شرکت دادن آنها در اداره امورات مساجد و حتی مشکلات اهالی محل، انتشار اعلامیه های حضرت امام و نوارهای کاست از سخنرانی های ایشان با هماهنگی این پدر و پسر انقلابی به سرعت در حال انجام بود. آقا محمد در آن دوران یک دوچرخه داشت که جعبه ای را پشت آن بسته بود و گاه و بیگاه و بیشتر شبانه اقدام به توزیع اعلامیه های امام در محل می کرد. با وجود خفقان سیاسی عکس سیاه و سفید امام همیشه در خانه ما بود و من آن زمان نزدیک ۸ سال سن داشتم. ما هر ماه مراسم روضه برگزار می کردیم، به بابا گفتم می شود این ماه بگویی این طلبه بیاید خانه ما و روضه بخواند، بابا گفت می دانی این چه کسی است؛ این چهره نورانی از عصاره های امام حسین(ع) می باشد.

استیصال ساواک و انتقام وحشیانه از خواهر کوچکتر
این اقدامات شهیدان فرشبافیان موجبات حساس شدن ساواک به موضوع را فراهم کرده بود و شدیدا در پی یافتن پخش کنندگان این اعلانات و نوارها بودند. یکی از دوستان مرحوم آقای قهرمان دهقانی دایی بزرگ آقا محمد به او اطلاع می دهد که ساواک با بدست آوردن مدارکی از فعالیت این دو نفر، به زودی برای دستگیری آنان اقدام خواهد کرد. این خبر توسط مرحوم آقای دهقانی به پدر می رسد و او به همراه محمد مجبور می شود مدتی از شهر تبریز خارج شوند.
خانم فرشبافیان در مورد فضای خانه بعد از فرار پدر و برادرش می گوید: بعد از خروج پدر و برادرم از تبریز در چند نوبت ساواک با حمله های غافلگیرانه به منزل، در جستجوی آنان همه اسباب خانه را به هم ریخته و حتی در اقدامی وحشیانه یکی از خواهرانم را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
تهدیدی که عملی شد؛ بی سر و صدا می کُشیمِت!
وی با اشاره به فعالیت های انقلابی پدر و برادرش در مساجد می گوید: آقا خسرو از همسایگان قدیمی شهید تعریف می کرد آن روزها که مساجد فعالیت خوبی داشتند عده ای با هدف خلوت شدن مساجد و پراکنده کردن مردم از اطراف علما و روحانیت، اینطور عنوان می کردند که هر کسی به مسجد تردد دارد توسط عوامل نفوذی شناسایی و بی سر و صدا کشته خواهد شد. من یکبار به محمد گفتم اینقدر به مسجد نرو جانت به خطر می افتد. در جوابم فقط یک جمله گفت ما سربازان امام هستیم و تا هستیم به عهدمان که سربازی ایشان است وفاداریم.
خانم فرشبافیان از همراهی و پشتیبانی های بی دریغ و زینب وار حاج خانم، همسر شهید بیوک آقا گفته و می افزاید: با اینکه مادر به گفته خودشان تا روز شهادت پدر هر لحظه برایشان اضطراب و نگرانی داشت ولی به دلیل آشنایی با مفهوم انقلاب اسلامی و راه حقی که فرزند و همسرش در پیش گرفته بودند، راضی به رضای حضرت حق تعالی بود. حتی در روزها و سال های پس از شهادت محمد، پدر فعالیت های گسترده ای داشت که یکی از شاخص ترین آن اقدامات، کمک رسانی به خانواده های روستایی بود که مردانشان در جبهه حضور داشتند.

در لابلای ذکر خاطرات پدر، گریزی به برادر شهیدش می زد، از علاقه و احترام عجیب محمد به امام خمینی می گوید، به طوری که وقتی هر بار عکس امام را می دید برق شوق در چشمانش نقش می بست و حتی با عکس امام صحبت می کرد.
می گوید: محمد یک رادیو بسیار کوچکی داشت و همیشه تمامی سخنرانی های امام خمینی (ره) را با دست می نوشت، چون چاپ دستگاه نداشت، آن ها را به تعداد زیادی نوشته و در کوچه و خیابان آنها را بین همسن و سال های خود پخش می کرد، یک دوچرخه کوچکی داشت همیشه با آن سطح شهر رو می چرخید.
خانم فرشبافیان به مبارزات فرهنگی برادرش در دوره پهلوی اشاره کرده و می افزاید: محمد عکس های مستهجنی را که روی درب مغازه ها نصب کرده بودند را با نفت پاک می کرد و پدر و مادر هم او را همراهی می کردند و همیشه پدر می گفت «از کارت نترس یک بسم الله بگو و کار خودت را ادامه بده». معمولا خواهر کوچکم را با خودش می برد تا کمکش کند.
گل شمعدانی برای ورود امام
او به خاطره ۱۲ بهمن ۵۷ و روز ورود امام خمینی(ره) به ایران نیز پرداخته و می گوید: آن روز مقدور نشد محمد و پدر به تهران بروند، ما در حیاط خانه گل های شمعدانی زیادی داشتیم و وقتی اعلام کردند امام قرار هست به ایران بیاید، محمد و پدرم کوچه را تمیز کرده و شمعدانی ها را در کوچه گذاشتند تا اهل محله بدانند که امام می آید و قرار است جشن پیروزی بگیریم. محمد کاردستی های پرچم ایران را درست کرده و محله را آذین بندی کرده بود و عکس های امام را به کوچه ها چسبانده بود و در کوچه و خیابان شکلات پخش کرد. محمد و پدرم از ۱۲ بهمن تا ۲۲ بهمن پای ثابت فعالیت های انقلاب بودند و خیلی کم به خانه می آمدند، از فعالیت های مسجد و خیابانی گرفته تا توزیع سخنرانی های امام و تا مرز شهادت در این راه پیش رفتند تا اینکه خبر پیروزی نهایی انقلاب اسلامی رسید. بعد از انقلاب نیز پل پس نکشیدند و این بار به تبیین مفاهیم انقلاب برای مردم و مبارزه با انحرافات منافقین پرداخته و برای مدتی نیز راهی جبهه شدند.

او به نحوه شهادت برادرش در سال ۶۰ که همزمان با سالروز تولدش در نیمه شعبان بود اشاره کرده و می گوید: در یکی از محله های خیابان ارتش، آقا محمد پس از مدت ها تعقیب و مراقبت و رصد دقیق یک خانه تیمی گروهک منافقین را شناسایی و با هماهنگی هایی که پدر با نیروهای امنیتی وقت به عمل آوردند، پس از یک درگیری مسلحانه افراد داخل خانه را بازداشت کردند. هنگام انتقال نفرات دستگیر شده یکی از آنها که ظاهرا سردسته آن تیم بوده محمد را دیده و علنا میگوید مطمئن باش تو را زنده نمی گذاریم. تا اینکه زمان اعزام اش همزمان با روز نیمه شعبان سال ۶۰ فرا رسید. قرار بود صبح نیمه شعبان در مجلس مولودی خوانی که در منزل پدری برپا می شد شرکت کرده و سپس راهی جبهه شود. بامداد نیمه شعبان محمد در مسجد پناهی در حال انجام وظیفه و پاسداری بود که توسط عامل نفوذی منافقین ترور شده و به شهادت رسید.
شهید بیوک آقا فرشبافیان پس از شهادت فرزندش آقا محمد، علیرغم خواست اقوام و دوستان مبنی بر محدود کردن فعالیت های انقلابی جهت حفظ جانشان، فعالیت هایش نه تنها کم یا متوقف نشد بلکه در پاسخ به این تقاضا همیشه می گفت این عمری که از خدا گرفته ام اگر ختم به شهادت نشود زیان است خون من که رنگین تر از خون جوانان شهیدی مثل محمد نیست تا اینکه در ۲۰ بهمن سال ۶۳ به دست گروه های منافقین به شهادت رسید.
گفتگو از الهه مهدوی
انتهای پیام/
