سرویس فرهنگی تبریزبیدار / زندگی یک معلم، همچون کتابی است که هر صفحه آن پر از درسها و خاطراتی است که از دل و جان به شاگردانش منتقل میشود. معلمی تنها شغل نیست؛ بلکه رسالتی است که با هر تدریس، با هر کلمه، و با هر نگاه محبتآمیز، ریشهای از معرفت، صداقت، و انسانیت را در دل دانشآموزان میکارد. در این مسیر، معلم هیچگاه نمیداند که کدام کلمه یا رفتار، تأثیر عمیقی در زندگی شاگردان خواهد گذاشت؛ اما از آنجایی که آموزش و تربیت، تنها به تدریس کتابها محدود نمیشود، بلکه در کنار آن تربیت روح و ذهن است، میداند که گاه یک نگاه، یک رفتار، و یک کلمه محبتآمیز میتواند در دل شاگردانش، اثری ماندگار به جا بگذارد.
این گزارش روایت زندگی یکی از همین معلمان است؛ خانم ناهید علیزاد که در مسیر پر پیچوخم زندگی، همواره با صداقت، محبت، و ایمان رسالت معلمی را بر دوش کشبده است. او بهعنوان فردی که از درون مدرسه و جامعهاش تأثیرگذار بوده، یادگارهای معنوی بسیاری در دل شاگردان خود به جا گذاشته است. در این مصاحبه صمیمی، با مرور لحظاتی از زندگیاش، نه تنها به عظمت تربیت و آموزش پرداخت شده، بلکه آنچه که یک معلم در راه عشق به شاگردانش فدای آن میکند، را بازگو کرده ایم.
قلمی که از دستان مادر شهید افتاد؛ هنوز بوی کلاس میدهد
در روزهای گرم سال ۱۳۵۶ خانم علیزاد با شوقی وصفناشدنی قدم در راهی گذاشت که پایانش، نه تنها به تربیت نسلها ختم شد، بلکه به تربیت شاگردی رسید که جانش را فدای ایمان و امنیت وطن کرد؛ یعنی فرزندش شهید مدافع حرم، وحید نومی گلزار که شاگرد او در مردسه نیز بود.
او در سال ۵۶ وارد دانشسرای مقدماتی شد؛ زمانی که دختران زیادی علاقهمند به ادامه تحصیل در رشتههای مختلف بودند، اما تنها ۱۷ نفر از رشته ریاضی و فیزیک پذیرفته شدند. علیزاد با وجود اینکه میتوانست در رشتههای دیگری چون مهندسی یا پزشکی ادامه تحصیل دهد، تصمیم گرفت معلم شود. خودش در این باره می گوید: «معلمی را دوست داشتم؛ از همان اول، معلمی برایم افتخار بود. هیچگاه از انتخابم پشیمان نشدم.»

خانم علیزاد سالها در سنگر آموزش با عشق و علاقه تدریس کرد. به طوری که می گوید: «هر روز با ذوق به مدرسه میرفتم. بودن کنار بچهها برایم لذتبخش بود. وقتی تدریس میکردم، انگار خودم زنده میشدم حال دلم خوب میشد، حتی در سختترین روزها.»
در سال ۱۳۸۰ با ۲۱ سال سابقه، به دلیل کوچکی فرزندانش، تصمیم به بازنشستگی گرفت. «با اینکه زودتر بازنشسته شدم، اما هنوز هم دلم برای آن روزها تنگ میشود. کاش میتوانستم به همان روزها برگردم. دلم برای ارتباط با بچهها، کلاس درس، شور یادگیری تنگ شده است.»
پس از بازنشستگی نیز از پای ننشست؛ همچنان تشنه یادگیری بود. در کلاسهای تفسیر قرآن، تجوید، هنر و زبان انگلیسی شرکت کرد. «من همیشه باید در حال یادگیری و فعالیت باشم. از بیکاری بیزارم. هنوز هم مطالعه و یاد گرفتن برایم مهم است. این روحیه را هیچگاه کنار نگذاشتم.»
حالا، در آستانه روز معلم، ناهید علیزاد نه تنها به عنوان یک معلم، بلکه به عنوان مادر شهیدی که در راه دفاع از حرم و ارزشهای انسانی جانش را فدا کرد، یاد میشود. مادری که قلم تربیت را در کلاس درس در دست گرفت و بعدها، فرزندی تربیت کرد که اسلحهاش را در میدان نبرد به دست گرفت، او برای وحید هم مادری کرده و هم معلمی.
شیطنتهای کودکانه، نشانههای بزرگی بود
مادر بودن و معلم بودن، هر کدام بهتنهایی مسئولیت بزرگی است؛ اما ناهید علیزاد این دو نقش را همزمان بر دوش کشید و در هر دو نقش، با تمام وجود درخشید. اما مادر بودن برای شهیدی چون وحید نومی گلزار، بار معنوی سنگینتری دارد. فرزندی که از کودکی، نشانههای خاص بودن را در رفتارش میشد دید.
«هر کودکی ذاتاً با ویژگیهایی به دنیا میآید. وحید هم از همان روزهای نخست، سرشار از جنبوجوش و شیطنت بود. آرام و قرار نداشت؛ همیشه کنجکاو، همیشه در حال کشف کردن.» خانم علیزاد این جملات را با لبخندی همراه با دلتنگی بیان میکند؛ گویی هنوز صدای پای کودکانهاش در گوشش میپیچد.

در سالهای ابتدایی تحصیل وحید، مادر و پسر با هم به مدرسه میرفتند. اما هرگز اجازه نداد وحید در کلاس خودش باشد. «نمیخواستم شاگردانم حس کنند میان آنها و پسرم فرقی است. عدالت در کلاس برایم خط قرمز بود.»
در آن سالها خانواده در بندرعباس زندگی میکردند. خانم علیزاد معلم کلاس چهارم ابتدایی بود و به دانشآموزان پسر تدریس میکرد. با وجود شلوغیهای وحید، او در یادگیری بسیار سریع بود. «هر چیزی را که در کلاس یاد میگرفت، بهخوبی در ذهن میسپرد. خیلی کم پیش میآمد که بخواهد در خانه درس بخواند. وقتی نیاز بود، در خانه به او آموزش میدادم. اما اغلب خودش یاد میگرفت.»
اصول تربیتی در خانهی خانم علیزاد، ریشه در ایمان داشت. «ما یک خانواده مذهبی بودیم و همیشه تلاش کردیم فرزندانمان را با اصول اسلامی تربیت کنیم. پایبندی به ارزشها، احترام به والدین، توکل به خدا، اینها فقط شعار نبودند؛ سبک زندگی ما بودند. اینها همان ریشههایی بودند که بعدها وحید را به جایگاه شهادت رساند.»
او با بغضی نهفته ادامه میدهد: «گاهی فکر میکنم تمام آن روزهای شلوغ و شیرین، تمام آن آموزشهای سادهای که در خانه یا مسیر مدرسه به او میدادم، همه آمادهسازی بود برای راه بزرگی که در پیش داشت.»
پایههای استوار تربیت؛ مادری که راه را با اصول روشن کرد
برای ناهید علیزاد، مادر شهید وحید نومی گلزار، تربیت فرزندان هرگز صرفاً وظیفهای روزمره نبوده است؛ او باور داشت که هر انسان، برای آنکه در زندگیاش بایستد، باید ریشههایی محکم و اصولی درست داشته باشد. و این اصول، چیزی جز تقوا، نظم، صداقت و پایبندی به ارزشها نبودند.
«همیشه معتقد بودم که بچه باید به یکسری اصول پایبند باشد؛ بدون اصول، آدم در زندگیاش سرگردان میشود. تلاش کردم از همان سالهای اول، چه در خانه، چه در کلاس، این مفاهیم را به زبان ساده و تکرار مستمر در ذهن بچهها حک کنم.»
این بانوی شهید پرور از آن دسته معلمهایی بود که به آموزش فقط در حد کتاب و نمره نگاه نمیکرد. برای او، آموزش باید همزمان با تربیت همراه باشد. «از همان ابتدای بچهداریام، برنامهای ذهنی داشتم. میدانستم که بچه باید چارچوب داشته باشد تا در مسیر مستقیم بماند. گاهی تکرار کردن برخی ارزشها خستهکننده به نظر میرسد، اما من همیشه تاکید و یادآوری میکردم. چون باور داشتم تکرار، باور میسازد.»
این تکرارها، همانهایی بودند که در ناخودآگاه وحید شکل گرفتند. همانها که بعدها در تصمیماتش، در سبک زندگیاش، و حتی در انتخاب مسیر شهادت، خودشان را نشان دادند. تربیت صحیح، چراغ راهی شد که او را از میان تمام پیچوخمهای زندگی عبور داد و به آسمان رساند.

از کوچههای بسیج تا سنگر آسمانی؛ وحید راه خودش را انتخاب کرده بود»
گاهی زندگی مسیری را پیش پای انسان میگذارد که حتی مادر هم از آن بیخبر است. ناهید علیزاد، با صداقت و آرامشی خاص، میگوید: «هیچوقت فکر نمیکردم وحید شهید شود. اصلاً به ذهنم نمیرسید. مثل تمام مادرها، آرزوهای بزرگ برایش داشتم. تصورم این بود که درس بخواند، پیشرفت کند، شاید در خارج از کشور ادامه تحصیل بدهد، زندگیاش را بسازد… نه اینکه پر بکشد.»
اما وحید، از همان نوجوانی نشان داده بود که مسیرش متفاوت است. کنجکاوی، پویایی و هوش بالا، ویژگیهایی بودند که او را از بقیه متمایز میکردند. «وقتی دوران راهنمایی را تمام کرد، به بسیج محله رفت و فعالیتش را شروع کرد. مطالعاتش هم کمکم گستردهتر شد. بیشتر میخواند، بیشتر فکر میکرد. حس میکردم درونش اتفاقاتی در حال شکلگیری است، ولی هنوز نمیدانستم به کجا ختم میشود.»
پس از اتمام دبیرستان، به سربازی رفت. اما حتی در دوران خدمت هم از مسیر یادگیری دور نماند. «در همان زمان، دیپلمش را گرفت. ما به او گفتیم اگر علاقهمند باشی، میتوانی خارج از کشور ادامه تحصیل بدهی. همیشه دنبال مسیرهای بهتر برایش بودیم.»
پدر وحید با دقت و وسواس زیاد، گزینههای مختلف را بررسی کرد تا کشوری مناسب برای تحصیل پیدا کند؛ کشوری که هم امنیت فرهنگی داشته باشد و هم رشد علمی. «سرانجام، مالزی را انتخاب کرد. وحید در رشته آیتی پذیرفته شد. یک سال هم بهعنوان پیشنیاز زبان انگلیسی خواند و آن دوره را با موفقیت گذراند.»
اما پس از آن، برخلاف انتظار خانواده، وحید تصمیم گرفت به ایران برگردد. «وقتی برگشت، گفت: “نمیتوانم آنجا بمانم، نمیخواهم آنجا ادامه بدهم. میخواهم در کشور خودم بمانم و اینجا درس بخوانم.”» این جمله، اولین نشانه آشکاری بود که نشان میداد وحید با مسیر متعارف فاصله گرفته و بهدنبال معنا و اثری عمیقتر در زندگیاش است.
او در دانشگاه جامع علمیـکاربردی ثبتنام کرد و مسیر تحصیلش را در خاک وطن ادامه داد؛ مسیری که بعدها با مسیر جهاد، خدمت و نهایتاً شهادت در هم آمیخت.
به نام انسانیت، به رسم ایمان؛ رفت تا نبیند ظلم را
گاهی برخی تصمیمها چنان ناگهانی و بزرگاند که قلب یک مادر را به لرزه میاندازند، حتی اگر آن مادر سالها معلم بوده، اهل منطق و فهم و ایمان باشد. ناهید علیزاد، مادر شهید مدافع حرم، وحید نومی گلزار، از آن روز میگوید که وحید تصمیم گرفت راهی شود؛ راهی که بازگشتی نداشت، اما اوج تعالی یک انسان را معنا کرد.
«وقتی داعش شکل گرفت، هنوز خیلیها نمیدانستند داعش چه کسانی هستند، هدفشان چیست. ما هم نمیدانستیم، فقط خبرهایی مبهم میشنیدیم. اما وحید اهل سکوت نبود. اهل تحقیق بود، اهل دانستن. وقتی شرایط عراق نگرانکننده شد، شروع کرد به مطالعه و تحقیق.»
یک روز بیمقدمه آمد و گفت: «میخواهم به عراق بروم. میخواهم با دانش، با آگاهی، در برابر ظلم بایستم.» مادر و پدر در برابر این تصمیم ایستادند. وحید همسر داشت، فرزندی کوچک. زندگیای در جریان بود اما او نمیتوانست بیتفاوت بماند.
«ما کاملاً مخالفت کردیم. گفتیم تو مسئول خانوادهای، پسری کوچک داری، زندگیات هنوز خیلی جا دارد. اما او با نگاه ثابت و دل محکم گفت: “چطور میتوانم در آسایش باشم وقتی به مردم مظلوم ظلم میشود؟ مگر نه اینکه ما مسلمانیم؟ مگر نه اینکه انسانیم؟”»
هر بار با آرامش، اما با اصرار، گفت که رفتن را وظیفه خود میداند. «قبول نمیکرد. چندین بار تلاش کرد، حتی از شرکت نفت مرخصی بدون حقوق گرفت. برای رفتن از هیچ تلاشی دریغ نکرد. معلوم بود تصمیمش از سر هیجان نیست، از سر شناخت و ایمان است.»
و سرانجام رفت… و دیگر بازنگشت.
در ایام محرم، و در اوج غربت، روز عاشورا، در شهر سامرا، بدستنیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید. «روز عاشورا، همان روزی که سالها در عزایش اشک ریخته بود، حالا خودش در راه آن امام شهید، جان داد. چه شباهت عجیبی…»
مادر هنوز با چشمانی آرام اما دلی پر از غصه میگوید: «نمیتوانست ببیند ظلم را. درد مردم، درد خودش شده بود. برای او، فقط ایران مهم نبود، انسانیت مهم بود.»

صداقت؛ نخستین درس مادری که زندگیاش را وقف حقیقت کرد
برای ناهید علیزاد، معلم و مادر شهید وحید نومی گلزار، هیچ چیزی در زندگی به اندازه صداقت اهمیت نداشت. او به خوبی میداند که در دنیای امروز، که هر روز بر پیچیدگیهای اجتماعی و انسانی افزوده میشود، تنها صداقت است که میتواند انسانها را به درستی و حقیقت رهنمون کند.
«اگر دوباره بخواهم به دانشآموزان تدریس کنم، اولین چیزی که به آنها یاد میدهم، صداقت است. هیچ چیزی در زندگی اندازه صداقت مهم نیست. اگر کسی در زندگیاش صادق باشد، در همه چیز صادق خواهد بود. نه فقط در حرفها، بلکه در رفتار، عمل، و حتی در تصمیماتش.»
او با چشمانی که از پشت سر گذر زمان، هنوز به آن روزهای پر از شور و نشاط تدریس میاندیشد، ادامه میدهد: «صداقت اساس و پایهای است که زندگی یک انسان را محکم نگه میدارد. وقتی انسان صداقت را در خود داشته باشد، میتواند در هر کاری که انجام میدهد، موفق شود. هیچچیز از صداقت ارزشمندتر نیست. این درس را من از همان روزهای اول به بچهها میدادم، چون خودم در تمام سالهای تدریس و حتی زندگی شخصیام همیشه سعی کردم با صداقت زندگی کنم.»
همین صداقت بود که خانم علیزاد را در موقعیتهای سخت زندگیاش، از جمله در روزهایی که وحید تصمیم به رفتن به جبهههای نبرد گرفت، رهنمون ساخت. او نمیتوانست به پسرش دروغ بگوید، نمیتوانست در برابر ایمان و تصمیمات او بیتفاوت باشد.
«صداقت در عمل، نه فقط در گفتار، بیش از هر چیز دیگری به انسان کمک میکند. اگر من صداقت را در رفتار و درونم نداشته باشم، چطور میتوانم از بچهها انتظار داشته باشم که آن را بیاموزند؟»
یاد معلمی که خاطراتش سالها بعد همچنان در دلها زنده است
گاهی یک لحظه، یک برخورد، یا یک کلمه میتواند خاطرهای بسازد که سالها در دل انسانها باقی بماند. ناهید علیزاد، معلمی که تمام عمر خود را وقف تربیت نسلهای آینده کرده است، هنوز هم در هر گوشه از زندگیاش، یاد شاگردان گذشتهاش را همراه دارد.
«یک روز، وقتی میخواستم به مدرسه بروم، همان زمانها که خودروی ژیان داشتم، قبل از رفتن به مدرسه به داروخانه رفتم تا دارویی بخرم. وقتی از داروخانه بیرون آمدم، ناگهان یک پسر قد بلند را دیدم که نفسنفس زنان به سمت من میدوید.»
او با یادآوری این لحظه، لبخندی به لب میآورد و ادامه میدهد: «این پسر به من رسید و گفت: “سلام خانم علیزاد!” من هم جواب سلام دادم و پرسیدم: “شما؟” و او گفت: “من رسول هستم، یادتون میاد فلان روستا چند سال پیش معلم من بودید؟”»
رسول، که سالها پیش شاگرد خانم علیزاد در یک روستا بود، در آن لحظه با تمام دلگرمی از محبتهای معلمش صحبت میکرد. «او گفت که از آن چهارراه دویده تا به من برسد. نفسنفس میزد و در حالی که به سختی نفس میکشید، گفت که محبتهای من هیچوقت از یادش نرفته است و برایش خاطرهای شیرین به یادگار گذاشتهام.»
«برای من خیلی معنای زیادی داشت که بعد از سالها، یک شاگرد به یاد محبتهای یک معلمش افتاده و همچنان با احترام به او نزدیک میشود. این لحظه برایم پر از افتخار بود. این که بدانی در دل کسی اثری گذاشتهای که هنوز بعد از سالها زنده است، خود بزرگترین پاداش برای یک معلم است.»

گفتگو از الهه مهدوی
انتهای پیام/
