مرتضی بزرگی نوشت؛

دیشب پسر ۵ ساله من هم فهمید که سینمای انقلاب خیلی سرد بود!

شاید برخیها به این سردی عادت دارند و دست و پایشان بی حس شده است! تقصیر کیست ، نمیدانم….

سرویس فرهنگی تبریزبیدار/ مرتضی بزرگی

صندلی اول خالی ، صندلی دوم هم خالی ، صندلی سی ام هم همینطور ، خالی … ردیف اول خالی … ردیف دوم و بیستم هم خالی بود . صندلی که چه عرض کنم ، یاد صندلی های اتوبوسهای ۲۰ سال قبل افتادم که بچه های مدرسه با چاقو و خودکار و … روکشهای اونو داغون میکردن . نمیدونم چطوری دو ساعت رو روی صندلی نشستیم و دوام آوردیم . خلاصه با این اوضاع که گویی مسئولین امر حواسشون بود که فضای نوستالزیک و قدیمی و عصر پاره سنگی سینماها رو همونطوری به هر قیمتی که شده حفظ کنن و مبادا دستی به سر و روی سینما بکشن. خدا حفظشون کنه با این فضای خاطره انگیز. بهر حال نتیجه اینکه ، من بودم و پسر ۵ ساله ام با چند نفر دیگر که مثلا آمدیم فیلم ببینیم . اما همه چیز دیدیم الا فیلم بیچاره هادی محمدیان که با دوستانش کلی برای فیلمش زحمت کشیده بود. 

سردِ سرد ، نه آنقدری که فقط پسرم برود زیر پالتوی من و گرم شود ، یا وسط فیلم بین ردیف صندلی ها دوی استقامت برود که نه از سر هیجان فیلم که از سرمای یخچالی سینما ، به جان خودم اغراق نکردم سرد بود خیلی سرد . بیچاره بچه است دیگر . یعنی دقیقا آنقدر سرد که بخار نفس مبارکتان جلوی پرده سینما را میگرفت و فیلم و شاهزاده اش زیر سردی سینمای انقلاب محو می شد! سینمای انقلاب است دیگر چه باید کرد! 

پشت سر ما یکی از خانومها به همسرش گفت صدای فیلم را نمیشنوم برویم ردیف جلو ! مرد گفت : ایرادی ندارد ولی ردیف جلو موش داره میترسی !!! 

ردیف عقب ما هم رفیقم نشسته بود با خانوم بچه هاش . بیچاره با هزار مصیبت جاش رو گرم کرده بود و تا آخر فیلم از ترس سرما نتونست بلند شه و بیاد پیش من برا احوال پرسی . اگر چه اونجا از بس سرد بود نشد سلام داد ولی بیرون سالن سلام گرمی به هم دادیم و نقطه مشترک ما از فضای سینما که تداعی میکرد آب دماغ بچه هامون بود که از سردی سینمای انقلاب میریخت! 

بار دومی بود که میرفت سینما ، پسرم را میگویم. بار اول تابستان بود که سینما میرفت و سردی سینمای انقلاب را خیلی متوجه نشد . اما گویا برای روزهای زمستان سینمای انقلاب تدبیری آنچنانی ندارد. لااقل یک بخاری نفت سوز هم یک گوشه سینما خوب بود میگذاشتند تا چند دقیقه یکبار نوبتی بچه ها خود را گرم کنند.

آری …دیشب پسر ۵ ساله من هم فهمید که سینمای انقلاب خیلی سرد بود! ولی شاید برخیها به این سردی عادت دارند و دست و پایشان بی حس شده است! تقصیر کیست ، نمیدانم.
… خلاصه اینکه وقتی فیلم تمام شد گرمای بخاری پراید ( که آپشن بی نظیری است برایش ) سینمای انقلاب را از رو برد و بچه بیچاره زیر این گرمای بخاری به خواب رفت خوابی عمیق تا صبح روز بعد. خوابی که بعد از سردی فضای سینمای انقلاب می چسبید . 

راستی یادم رفت بگویم آقا هادی از بابت فیلم خوبت ممنون.    

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *