یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ حسن عدالتی
درباره علت رحلت پیامبر(ص) نظریهای هم درباره شهادت ایشان مطرح است. این بیماری ناگهانی از اموری است که باید بهطور مفصل موردبررسی قرار گیرد. پیامبر(ص) بعد از اعلام وجود فتنه خطرناکی در مدینه به ناگه دچار کسالت شده تب شدیدی کرده و رحلت میکنند. [۱] بر اساس بعضی روایات به علت خوردن سم که توسط زنی یهودی در جنگ خیبر دادهشده پیامبر از دنیا رفت.[۲] حال لازم است به بررسی اجمالی موضوع رحلت یا شهادت پیامبر اکرم (ص) برپردازیم تا لایه دیگر از فتنه سقیفه نمایان شود. درباره این موضوع در میان نویسندگان و مورخان اختلاف می باشد و بعضی از نویسندگان فقط به بیان این جمله که مریض شد و از دنیا رفت اکتفاء کرده اند. و بعضی قائلند که حضرت مسموم شده و به شهادت رسیدند. که اکثرا هم همین قول دوم را قبول دارند. در کتب تاریخی نقل شده است که یهودیان چندین مرتبه تصمیم گرفتند که پیامبر اکرم (ص) را به شهادت برسانند ولی هر مرتبه پیامبر (ص)توسط جبرئیل از این توطئه آگاه می شد و یهودیان به مقصود خود نمی رسیدند و در پایان جنگ خیبر نیز گروهی از بزرگان قوم یهود زینب دختر حارث را که از اشراف یهود بود و پدر خود حارث و برادر خود مرحب و شوهر خود سلام بن مشکم را از دست داده بود تحریک کردند تا شاید به مقصود خود که نابودی رسول خدا (ص)و در نتیجه نابودی دین تازه تأسیس اسلام بود نایل شوند ولی اگر چه این عمل نیز به شهادت آنی و فوری آن حضرت منجر نشد ولی باعث مسمومیت آن حضرت گردید و در نهایت در درازمدت به شهادت آن حضرت انجامیدکه این موضوع در ادامه مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
مورخ بزرگ «محمد بن عمر واقدی» در مغازی، واقعه رحلت پیامبر را چنین نقل می کند: چون رسول خدا (ص)خیبر را گشود و آرام گرفت، زینب، دختر حارث شروع به پرسوجو کرد که محمد کدام قسمت گوسفند را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: شانه و سردست را، زینب گوسفندی را کشت، و سپس زهر کشنده تب آوری را که با مشورت یهود فراهم آورده بود به تمام گوشت و مخصوصاً شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد. چون غروب شد و رسول خدا (ص)به منزل خود آمد پس متوجّه زینب شد از او پرسید، کاری داری؟ او گفت: ای ابوالقاسم! هدیه ای برایت آورده ام ـ اگر چیزی را به پیامبر (ص) هدیه می کردند از آن می خوردند و اگر صدقه بود از آن نمی خوردند ـ پیامبر (ص) دستور فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند. آن گاه فرمود: نزدیک بیایید و شام بخورید! یاران آن حضرت که حاضر بودند نشستند و شروع به خوردن کردند. پیامبر (ص) از گوشت بازو خوردند و «بُشْر بن براء» هم لرزید. همین که پیامبر (ص)و بشر لقمه های خود را خوردند، پیامبر (ص) به یاران خود فرمود: از خوردن این گوشت دست بردارید که این بازو به من خبر می دهد که مسموم است. و «بشر بن براء» گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند که من هم از همین یک لقمه فهمیدم، و علّت آن که آن را از دهان بیرون نینداختم برای این بود که خوراک شما را ناگوار نسازم، و چون شما لقمه خود را خوردید جان خودم را عزیزتر از جان شما ندیدم. وانگهی امیدوار بودم که این لقمه کشنده نباشد، بشر هنوز از جای خود برنخاسته بود که رنگش مانند عبای سیاه شد و یک سال بیمار بود و نمی توانست حرکت کند و بعد هم به همین علّت مرد. همچنین گفته اند که «بشر بن براء» هماندم مُرد و پیامبر (ص) پس از سه سال دیگر زنده ماندند.
رسول خدا (ص) زینب را فرا خواندند و پرسیدند: شانه و بازوی گوسفند را مسموم کرده بودی؟ گفت: چه کسی به تو خبر داد؟ فرمود: خود گوشت. گفت آری. پیامبر(ص) فرمود: چه چیزی تو را به این کار واداشت؟ گفت: پدر و عمو و همسرم را کشتی و بر قوم من رساندی آن چه رساندی. با خود گفتم اگر پیامبر باشد که خود گوشت به او خبر می دهد که چه کرده ام، و اگر پادشاه باشد از او خلاص می شویم. در مورد سرنوشت زینب مطالب مختلفی نقل شده است. برخی از راویان گفته اند: رسول خدا (ص) دستور فرمود تا او را کشتند و برخی از راویان گفته اند: پیامبر (ص) او را عفو فرمود.[۳]
حال سوالات زیر برایمان پدید میآید.
پیامبر (ص) فرمودند: از خوردن این گوشت دست بردارید چرا که مسموم است!
اگر پیامبر بعد از خوردن گوشت و مسموم شدن متوجه شده است! پس حرف زن یهودی که گفت (و اگر پادشاه باشد از او خلاص می شویم.) را تایید میکند! و اگر نخورده متوجه شود پیامبر است. این مطلب به جای اثبات پیامبری بیشتر برهانی قاطع بر حقانیت خباثت زن یهودی میباشد.
پیامبر(ص) می فرمایند: از خوردن این گوشت دست بردارید که این بازو به من خبر می دهد که مسموم است.
اگر گوشت قرار بر اطلاع دادن داشت چرا قبل از تناول گوشت توسط نبی مکرم اسلام خبر از مسموم بودن خود نداده است؟
و «بشر بن براء» گفت: ای رسول خدا، به خدا سوگند که من هم از همین یک لقمه فهمیدم، و علّت آن که آن را از دهان بیرون نینداختم برای این بود که خوراک شما را ناگوار نسازم!
این موضوع مطرود است چرا که حفظ جان پیامبر(ص) اولی بر ناگوار ساختن خوراک بر پیامبر است! اگر این صحابه گرانقدر از مسموم بودن مطلع گشته عقلانیست بلافاصله باید پیامبر را آگاه می ساخته نه اینکه نگران ناگوار شدن خوراک بوده باشد!
در ادامه آمده است:بشر هنوز از جای خود برنخاسته بود که رنگش مانند عبای سیاه شد و یک سال بیمار بود و نمی توانست حرکت کند و بعد هم به همین علّت مرد.
اگر بشر بعد از خوردن این سم صورتش سیاه شده و یک سال بیمار بوده و نمی توانست حرکت کند چرا در بعضی از منابع اهل سنت بر مرگ آنی اشاره شده است؟ و سوال مهمتر از آن اگر قرار بود پیامبر (ص) توسط این زن مسموم شود چرا سمی مهلکتر به پیامبر داده نشد تا بلافاصله اثر کند؟ آیا این روایت برای زمینه سازی برای پنهان کردن توطئههای دیگریست؟
اگر این سم باعث بستری شدن و بیماری یک ساله بشر شده است چرا در هیچکدام از منابع تاریخی اشاره به کسالت پیامبر در طول قریب به چهار سال بعد از آن به دلیل اثر این سم نشده است؟
غزوه خیبر سال هفتم هجری بوده و بعد از آن پیامبر در غزوات فتح مکه، حنین، طائف (سال هشتم هجری) و غزوه تبوک در سال نهم هجری حضور داشته و نشانی از بیماری در ایشان مشاهده نشده است! چگونه ممکن است این بیماری بلافاصله بعد از واقعه بزرگ غدیر در ایشان نمایان شود و اثر سم ارتباط مستقیمی با اعلان جانشینی داشته باشد؟
نظر عامه در مورد شهادت پیامبر اکرم (ص) بزرگان عامه بر این باورند که پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) به شهادت رسیده اند. از آن جمله:
وقال البیهقی: أنبأنا الحاکم، أنبأنا الأصم، أنبأنا أحمد بن عبد الجبار عن أبی معن عن الأعمش عن عبدالله بن نمره عن أبی الأحوص عن عبدالله بن مسعود قال: لئن أحلف تسعاً أنّ رسول الله (ص) قتل قتلاً أحبّ إلیّ من أن أحلف واحده أنّه لم یقتل وذلک أنّ الله إتّخذه نبیّاً واتّخذه شهیدا»[۴]
(اگر نُه بار قسم بخورم که رسول خدا (ص) کشته شده، برای من بهتر است از این که یک بار قسم بخورم که او کشته نشده است، و این به خاطر آن است که خداوند او را نبی گردانید و او را شهید کرد.)
و یا امام علی (ع) و فضل و أسامه در قبر رسول خدا (ص) داخل شدند پس مردی از انصار که او ابن خولی گفته می شد گفت: قد علمتم أنی کنت أدخل قبور الشهداء و رسول الله (ص) أفضل الشهداء فأدخل معهم. «[۵] به تحقیق می دانید من در قبور همه شهدا داخل می شدم و رسول خدا (ص) با فضیلت ترین شهدا هستند، پس با ایشان داخل قبر شد.) و هم چنین حاکم نیشابوری می گوید: قال الشعبی: والله سمَّ رسول الله (ص)[۶] شعبی گفت: به خدا قسم رسول خدا (ص) مسموم از دنیا رفت.
قال ابن سعد: جاء فی روایه: «ومات مسموماً وله ثلاثٌ وستون سنه. هذا قول ابن عبده.[۷]
بخاری از جناب عایشه نقل کرده است که گفت: «رسول خدا (ص) در مرضی که با آن مرض از دنیا رفت می فرمود: ای عایشه! دائماً درد غذایی که در خیبر خوردم را احساس می کنم و حال وقت آن است که رگ قلبم از آن سمّ قطع شود.[۸]
ولی این نظر به دلایل مختلفی مردود است: چرا که جریان سم دادن زن یهودیه به پیامبر (ص) همانگونه که قبلا گفته شد، مربوط به اوایل سال هفتم هجری است، و شهادت ایشان در سال یازدهم هجری اتفاق افتاده است. پس این مطلب بسیار بعید است که شهادت ایشان به سبب سمی باشد که چهار سال قبل خورده اند و تأثیر سمّ معمولاً تا این اندازه باقی نمی ماند و اگر هم باقی بماند باید آثار آن به تدریج آشکار شود، و مسموم را اندک اندک از پا در آورد، و حال آن که پیامبر از فتح خیبر تا چند روز قبل از شهادت هیچ علامتی از مسمومیت و بیماری نداشتند و با سلامت و عافیت کامل در جنگ ها و غزوات شرکت می فرمودند، بدون این که نشانه و اثری در وجود مبارک ایشان باشد. دلیل دیگر اینکه بعضی روایات که از مصادر مهم عامه نقل شده است به اثبات می رساند که پیامبر اکرم (ص) اصلاً از این غذای مسموم که زن یهودیه آورده تناول نکرده اند و خداوند ایشان را از این موضوع آگاه فرمود و ایشان هم اصحاب را از خوردن آن نهی فرمودند، و این یکی از معجزات حضرت و دلیلی از دلایل نبوت ایشان است. ابو داوود و بیهقی و خطیب از ابو هریره نقل می کنند که گفت: همانا زنی از یهود گوسفند (بریان) مسمومی برای پیامبر (ص) هدیه آورد. ایشان به اصحابشان فرمودند: دست نگه دارید، این گوسفند مسموم است. بعد پیامبر(ص) به آن زن فرمودند: دلیل تو بر این کار چه بود؟ زن گفت: می خواستم بدانم که اگر تو پیامبری، خدا به تو خبر خواهد داد که این غذا مسموم است و اگر دروغ گو هستی (در ادعای نبوت صادق نیستی) مردم را از وجود تو راحت کنم! راوی می گوید: پیامبر (ص) متعرض او نشدند.[۹] همچنین بخاری و دارمی از ابو هریره روایت کرده اند که گفت: زمانی که خیبر فتح شد، برای پیامبر (ص) گوسفند بریانی هدیه آورده شد که در آن سمّ بود. پیامبر فرمود: یهودیانی که در این جا هستند را جمع کنید. آنان را جمع کردند. پیامبر به ایشان فرمود: من سوالی از شما دارم، آیا اگر بپرسم در جواب صادق خواهید بود؟ گفتند: بله، ای ابوالقاسم! پیامبر پرسید: پدر شما کیست؟ گفتند: فلانی. حضرت فرمود: دروغ گفتید، بلکه پدر شما فلانی است.گفتند: راست گفتی. پیامبر پرسید: آیا اگر سوالی از شما بپرسم، راستش را می گویید؟ گفتند: بله، ای ابوالقاسم! و اگر دروغ بگوییم، دروغ ما را خواهی فهمید، همان طور که آن را در مورد پدرانمان فهمیدی. پیامبر پرسید: چه کسانی اهل آتش هستند؟ گفتند: ما در آتش می باشیم و شما پشت سر ما خواهید آمد. رسول خدا (ص) فرمودند: شما در آتش باشید. به خدا سوگند ما بعد شما در آتش نخواهیم آمد. سپس به ایشان فرمود: آیا اگر سوالی بپرسم راست می گویید؟ گفتند: بله. پیامبر پرسید: آیا شما در این غذا سم ریختید؟ گفتند: بله. سپس پرسید: دلیل شما برای این کار چه بود؟ گفتند: می خواستیم اگر دروغگو هستی از دست تو راحت شویم و اگر پیامبر بودی به تو ضرری نمی رساند.[۱۰]از این دو روایت و روایات مشابه آن اثبات می شود که پیامبر (ص) اصلاً از این غذای مسموم در خیبر تناول نفرموده اند..
دلیل مهم دیگر اینکه در بعضی روایات عامه تأکید دارند بر این که پیامبر اکرم (ص) متعرض زینب بنت الحارثه نشده و او را مجازات نکرده اند. همچنین طبری روایت کرده است: «فضحک نبی الله (ص) و ترکها»[۱۱] پس پیامبر خدا (ص) خندید و او را رها کرد و هم چنین عبدالرزاق صنعانی و ابن حجر عسقلانی از زهری روایت کرده اند که: «آن زن اسلام آورد پس پیامبر (ص) او را رها کرد»[۱۲] و روایت بخاری و مسلم نیز این مطلب را تأیید می کند: زمانی که از پیامبر (ص) سوال شد: آیا نکشیم او (زن یهودیه) را؟ فرمود: نه.[۱۳]
[۱] مسند احمد ج۶ص-۲۷۴ و طبقات الکبری ج۲ص۲۰۶
[۲] بصائر الدرجات ص۵۲۳
[۳] مغازی، ج۲ ، ص۵۱۷-۵۱۹
[۴] السیره النبویه، ج ۴، ص ۴۴۹؛ مسند أحمد بن حنبل ج ۱، ص ۴۰۸؛ المعجم الکبیر، ج ۱۰، ص ۱۰۹ ۲۶۸.
[۵] انساب الأشراف، بلاذری، ج ۱، ص ۵۷۶
[۶] المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری ج ۳، ص ۶۰، ح ۴۳۹۵/۹۹، باب المغازی والسرایا
[۷] المجدی فی الانساب، محمد بن محمد العلوی، ص ۶
[۸] صحیح بخاری، ج ۵، ص ۱۳۷
[۹] السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۳، ص ۳۹۶، از بیهقی و ابی داوود و تاریخ بغداد، ج ۷، ص ۳۸۴
[۱۰] صحیح بخاری، ج ۴، ص ۶۶؛ سنن دارمی، ج ۱، ص ۳۳
[۱۱] تهذیب الآثار، ج ۶، ص۳۸۱
[۱۲] سیره ابن کثیر ج ۳، ص ۳۹۸؛ و الإصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۱۵۵
[۱۳] صحیح بخاری، ج ۳، ص ۱۴۱؛ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۵
