گزارش تبریزبیدار از روایت تبریزی های حاضر در مراسم تشییع سردار دلها(2)؛

منتظر معجزه بودم تا اینکه تابوت را دیدم

راه افتادیم، تمام راه فکر می کردم به تهران که برسیم معجزه می شود می گویند اشتباه شده و برمی گردیم اما نشد.

سرویس فرهنگی تبریزبیدار/ بمناسبت سومین سالگرد شهادت سید الشهدای جبهه مقاومت، شهید حاج قاسم سلیمانی، سراغ آن دسته از تبریزی هایی رفتیم که در مراسم تشییع سردار دلها حضور داشتند تا آن دقایق باشکوه و البته پر از بغض را روایت کنند.

بعد از روایت اول که مربوط به قم می شد(جزئیات را اینجا بخوایند+) سراغ دومین تبریزی رفته ایم که حماسه میلیونی در تهران را نقل کند.

تبریزبیدار در دومین قسمت از این سلسله روایت ها سراغ زهرا اسدی از دانشجویان تبریزی رفته که از جمله افرادی بود که در مراسم تشییع پیکر حاج قاسم و همراهانش در شهر تهران حضور داشت.

 

او چنین نقل می کند: «صبح روز جمعه ۱۳ دی ماه خبر شهادت را شنیدم. مات و مبهوت بودم و دنبال خبر تکذیب اما نه در تلویزیون نه در فضای مجازی خبری از تکذیب نبود و همه پیام تسلیت و تبریک به جهت شهادت منتشر کرده بودند.

جمعه ای تلخی بود تا شب به سختی گذشت و احساس می کردم تمام دنیا داغدار است. چند روز بعد در خبرها شنیدم در چند شهر تشییع پیکر حاج قاسم خواهد بود اما شهر من تبریز بی نصیب بود از این مهمان.

وقت امتحانات دانشگاه بود، درست روزی که امتحان داشتم تشییع شهدا در شهر تهران برگزار می شد. از بقیه شهرها نزدیکتر به من همین تهران بود اما امتحانات بی موقع سخت کلافه ام کرده بود. برخی دانشگاه اعلام لغو امتحانات کردند اما از آنجایی که شانس همیشه با من همراهی نمی کند، دانشگاه ما پابرجابود.

بیقرار تر از همیشه بودم انگار هنوز باور نداشتم که از میان ما رفته، اگر چه یکبار هم توفیق دیدنش ختی از دور را هم نداشتم اما دلم می خواست همه این اتفاقات خواب بد باشد.

برای رفتم به تهران، نگران بودم و دو دل، از طرفی امتحان و از طرفی بیقراری. ساعات و لحظات تلخی بود.

بالاخره شب ساعت حوالی ۸ شب مطلع شدم امتحانم لغو شده و به دو نفر از دوستانم زنگ زدم که به تهران برویم.

راه افتادیم، تمام راه فکر می کردم به تهران که برسیم معجزه می شود می گویند اشتباه شده و برمی گردیم اما نشد.

 

 

ساعت ۶ صبح به سمت محل تشییع راه افتادیم. چند ساعت منتظر بودیم. همه آمده بودند همه؛ چه آنهایی که به لحاظ ظاهر با ما فرق دارند چه آنها که قدری به لحاظ عقیده متفاوت بودند.

غمی در دلم سنگینی می کرد. احساسم شبیه کسی بود که بزرگتر خانه اش را از دست داده باشد. پیکرها را که آوردند مات بودم از شکوه تشییع و سراسر اندوه.

بعد از سه سال من هنوز نمی خواهم باورم کنم که از میان ما رفته، اگر چه اتفاقات تلخ بعد از رفتن او، نشان داده دیگر نیست.

بعد از رفتنت روزهای تلخی سپری کرده ایم، کاش بودی و یک تنه همه مسایل را حل و فصل می کردی، مثل زمان جنگ درسوریه»

 

انتهای پیام/

 

 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *