سرویس فرهنگی تبریزبیدار؛
امروز ۲۹ خرداد، سی و نهمین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. به همین مناسبت، تبریزبیدار یکی از گفتگوهای اختصاصی خود با عضو هیئت علمی دانشگاه تبریز و استاد رشته جامعه شناسی را که پیرامون این معلم انقلاب در آذر ۹۳ انجام یافته بود بازنشر کرده و در اختیاز مخاطبان خود می گذارد.
در میانِ جراید و سایتها مرسوم است که، برای بازخوانی و تقریرِ آرای یک شخص، عموماً، پروندهای در سالگردِ وی ترتیب میبینند. تبریزِ بیدار، جهتِ درانداختنِ طرحی نو، در خصوصِ آرا و اندیشههای وی، مصاحبهای با فردین قریشی، استادِ دانشگاهِ تبریز، ترتیب داده است.
با تشکر از وقتی که در اختیارِ تبریزِ بیدار قرار دادید. دومِ آذرماه، سالروزِ تولدِ متفکری است که، اندیشمندانِ پس از وی، لاجرم، موضعِ خودشان را با او مشخص کرده اند. اصلاً چرا شریعتی به این اندازه مهم است؟ چرا از وی تعبیر به معلمِ انقلاب شده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم، اهمیتِ علی شریعتی از دو جنبه قابلِ بررسی است. اهمیتِ فکریی او در ایدهها و اندیشههایی بود که آنها را پرورانید، و در عشقی بود که نسبت به آرمانهای متعالی الهی و بشری در افکارِ او شعلهور بود.
اما، اهمیتِ جامعهشناختی شریعتی را باید در تاثیرِ فوقالعادهی وی بر تحولاتِ سیاسی _ اجتماعی ایران و جهانِ اسلام جستجو کرد. به نظرِ بنده، وی منادی «گفتمانِ تفسیرِ انقلابی از اسلامِ شیعی» بود، که با وجودِ نمایندگانِ بسیاری برای این تفکر در آن زمان، علی شریعتی، شاخصترینِ آنها بود. شریعتی شاخصِ حقانیتِ اسلام را در رهاییبخش بودنِ آن میدانست، و هر تفسیری از اسلام را، که این ویژگی را از آن میگرفت، تحریف تلقی میکرد. رهاییبخش بودنِ اسلام معطوف به نجاتِ مسلمانان از بندِ استثمار، استبداد، و استحمار بود، که در ادبیاتِ او گاهی نیز به «زر و زور و تزویر»، و یا تعابیرِ دیگری از آن یاد میشد. بر همین اساس، گفتمانِ وی، برخلافِ گفتمانِ طلبکارانه حاکم بر جامعه امروزین ما، گفتمانی مسئولیتآفرین بود، و الحق نیز، توفیقِ بسیاری حاصل کرد.
آثارِ دکتر شریعتی را به به سه بخشِ عمدهی کویریات، اجتماعیات، و اسلامیات تقسیم کردهاند. این تقسیمبندی تا چه حدی دقیق است؟
این تقسیمبندی را خودِ دکتر شریعتی انجام داد، و البته هر سه دسته خواندنی هستند. کویریات بیشتر جنبهی عرفانی و درونی برای شریعتی داشت. همانگونه که خودش میگوید، اینها را مینوشت، چون نمیتوانست ننویسد. اما، اجتماعیات و اسلامیاتِ او، تا حدودِ زیادی غیرقابلِ تفکیک هستند. هدفِ او، در این دو بخش، تدوینِ اصولِ راهنمایی برای فهم و عمل در عرصهی اجتماعی بود، که آن را «ایدئولوژی»مینامید.
به مفهومِ ایدئولوژی اشاره کردید. مصطفی ملکیان در جایی گفته بود: “شریعتی اسلام را مبدل به ایدئولوژی کرد”. این گفته تا چه اندازه صحیح است؟
بحثِ نسبتِ میانِ ایدئولوژی و اسلام محلِ نقد و نظرهای بسیاری واقع شده است. شریعتی قصدِ تبدیلِ اسلام به ایدئولوژی را نداشت، بلکه، به نظرِ وی، یکی از ابعادِ مهمِ اسلام، که در طولِ سالها، به عمد یا غیرِ عمد، موردِ غفلت واقع شده بود، ایدئولوژی اسلام بود، که نیاز به احیاء و بازسازی داشت. به باورِ او، یک مسلمان نمیتواند به شئوناتِ حاکمِ بر عرصهی اجتماعی بی تفاوت باشد. بنابراین، وی، دغدغهی احیای همین بخشِ مغفولِ اجتماعی اسلام را داشت، و بالطبع، توجه به این ساحتِ اسلام، توجهِ او به ابعادِ معرفتی دیگرِ اسلام را کمرنگتر میکرد.
بسیاری از افراد، همچون سروشِ دباغ یا موسی غنینژاد، تفکرِ علی شریعتی را فاقدِ سیرِ نظاممند، و آشفته و پریشان ارزیابی کردهاند. به نظرِ شما، پروژهی فکری وی، تا چه حد قاعدهمند و در چارچوب بود؟
اگر چنین ادعاهایی واقعاً طرح شده باشد، مایهی تعجب و تاسف است. شاید به جرات میتوان گفت یکی از کمنظیرترین متفکرانی که یک طرحِ فکری شفاف را دنبال کرده است، شریعتی است. وی در هشتاد صفحهی ابتدایی کتابِ اسلامشناسی، طرحی از کلیتِ اندیشهها و آرای خود ارائه کرده، که همان تفسیر و تبیینِ ایدئولوژی اسلامی است. به نظرِ وی، ما دو تفکرِ توحیدی و شرکآلود در جهان داریم، و باید توحیدی فکر کنیم، تا نگاهمان به انسان، جامعه، و تاریخ، متفاوت از نگاهِ شرکآمیز باشد. این سه مفهومِ انسان، جامعه، و تاریخ، بایدها و نبایدهای ما، در عرصهی عملِ اجتماعی را مشخص میکنند. ایدئولوژی اسلامی هم، بر پایهی همین نگاهِ موحدانهی ما به انسان، جامعه، و تاریخ، شکل میگیرد. همهی کتبِ شریعتی، شرح و بسطِ همین مفاهیم بوده است.
آیا یک حالت برشی و بخشی در گفتارها و نوشتارهای دکتر شریعتی وجود نداشت؟ مثلاً، در تشیعِ علوی _ صفوی، مرادِ ایشان از تشیعِ علوی؛ تشیع زیدی یا سیفی (انقلابی) است، یا مثلاً شهید مطهری که میگوید: «ایشان اسلامشناسی نکردند، بلکه، اسلامسُرایی کردند».
شریعتی، در آن زمان، هر تصویری که از مذهب ارائه میشد، و ایدئولوژی اسلامی در آن نبود را، اندیشهای تحریفشده میدید. به نظرِ وی، مذهبِ حقیقی به تعالی تودهها، و مذهبِ تحریفشده به استحمارِ تودهها میانجامید، و این سخنِ جامعهشناسانِ غربی، که «دین، افیونِ تودههاست» را، ناظر بر همین دینِ تحریفشده معرفی میکرد. بله، عدهای هم، مشی او را نمیپسندیدند، و عنوان میکردند که ایشان مذهب را صحیح تفسیر نمیکند.
وی، در زمانی میزیست که، گفتمانِ مسلطِ دنیا، گفتمانِ چپِ مارکسیستی بود. او، جاذبهی این ایدئولوژی در میانِ محافلِ روشنفکرانه و سیاسی را دریاقته بود. لذا، به این پرسش فکر میکرد که اسلام چه نسبتی با جاذبههای مارکسیسم دارد؟ این جادبهها، همانگونه که میدانید، در عدالت و برابریطلبی، و مبارزه با استثمار جلوه میکرد. مدعای او این بود که، برای تحققِ این آرمانها، نیازی به پذیرشِ مارکسیسم نیست، چرا که، با احیای اسلامِ حقیقی، و عملِ به آن، میتوان به تمامیی این آرمانها نایل آمد، و درعینِحال، از آفاتِ جهانبینی ماتریالیستی مارکسیسم نیز، دوری جست. البته، همین جا، این انتقاد را نیز میتوان طرح نمود، که شریعتی، در مسیرِ شفاف نمودنِ این ایده، مفاهیمی همچون دموکراسی، سوسیالیسم، و… را، جزیی از اسلام معرفی میکرد، که به نظر میرسد، هرچند ممکن است که بینِ این مفاهیم و اسلام، تعارضی نباشد، معرفی آنها به عنوانِ شاخصهایی از اسلام، با دقت و ژرفاندیشی همراه نبوده است.
به دلیلِ همین نگاه بود که ابوذر را در برابرِ مثلثِ زور و زر و تزویر مطرح میکند؟
بله. او میخواست، با طرحِ ابوذر، بگوید، ما در اسلام فقط عالم و مفسرِ دینی نداریم، بلکه، مبارزانِ انقلابی و پر شوری مانندِ ابوذر نیز هستند، که از ابوعلی سینا بیشتر به دردِ جامعه میخورند.
برخی میگویند اگر دکتر شریعتی زنده میماند، مدت زمانی نمیگذشت، که او هم، مانندِ برخی گروههای چریکی معتقد به مبارزهی مسلحانه، مجبور به انتخابِ میانِ اسلام یا مارکسیسم میشد…
ما نمیتوانیم پیرامونِ بحثهای فرضی تاریخی قضاوتِ دقیقی انجام بدهیم. اما، آنچه مسلم است، ایشان سعی در استخراجِ محاسنِ مارکسیسم از اسلام داشت، تا جوانان را از سوقِ به سوی مارکسیسم بازدارد، و این، اتفاقاً، نشاندهندهی تعلقِ خاطرِ بسیار زیادِ وی، به مبانی اسلامی است. بر همین اساس، شاید بتوان گفت که، اگر شریعتی امروز در میانِ ما بود، کماکان پروژهی فکریی خود را، البته با مدِنظر قرار دادنِ مقتضیاتِ روز، ادامه میداد.
به عنوانِ سوالِ آخر، خیلی از افراد، براساسِ کتابِ «امام و امت»، دو تلقی سلبی و ایجابی از نظریهی حکومت اسلامی برداشت کردهاند. شریعتی چه نسبتی با حکومتِ اسلامی داشت؟ آیا وی به حکومتِ اسلامی میاندیشید؟
یقیناً میاندیشید. وی میگفت انسانِ موجودی دو قطبی میانِ تعالی و پستی است، و پس از تشکیلِ اجتماع، در عمل، جوامعِ بشری به دو قطبِ توحیدی _ هابیلی، و شرکآلود _ قابیلی، تقسیم میشود، که هر دو، در سه چهرهی سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی، خود را نشان میدهند. در قطبِ قابیلی، چهرهی سیاسی با استبداد، چهرهی اقتصادی با کاپیتالیسم، و چهرهی فرهنگی با دینِ تحریفشده (چه تشیعِ صفوی و چه تسننِ اموی) خود را نشان میدهد. اما، در قطبِ هابیلی، چهرهی سیاسی با دموکراسی متعهد، چهرهی اقتصادی با سوسیالیسم، و چهرهی فرهنگی با دینِ حقیقی (تشیعِ علوی _ تسننِ محمدی)، نمود پیدا میکند.
در نگاهِ شریعتی، حکومتِ استبدادی یک حکومتِ شرکآلود است، زیرا به جای خداوند، عملاً به پرستش و عبودیتِ یک فرد منتهی میشود. لذا، به عنوانِ آلترناتیو، دموکراسی بهترین صورتِ سیاسی برای قطبِ توحیدی جامعه است. اما، از آنجایی که، برای دموکراسی حقیقی، آگاهی و معیشتِ بهینهی توده ضروری است، ابتدا باید، روشنفکرانِ متعهد، رهبریی مردم را بر عهده بگیرند، تا با رشدِ آگاهی و معیشتِ تودهها، زمینهی استقرارِ دموکراسیی حقیقی، فراهم شود. به نظر میرسد، وی، در اینجا، تحتِتاثیرِ دموکراسی هدایتشدهی مارکسیستی بود. شاید، اگر به جای توصیه به حکومتِ اقتدارگرایانهی روشنفکران، به عنوانِ پیشنیازِ دموکراسی، به ضرورتِ فعالیتِ آنها در عرصهی اجتماعی، و کمک به ارتقاءِ سطحِ معیشت و معرفتِ مردم، در همین عرصه توصیه میکرد، توصیهی جامعهشناسانهتری طرح کرده بود.
