تبريز دُرريزان و جواهرپاشان راهش را طی مي‌كند!

مرگی دیگر

چندی بعد در شبکه مجازی عکسی از او دیدم که کتیبه‌ئی بر دکه‌اش آویخته و با آن، فروش ‏مغازه‌اش را اعلام کرده. بسیار ملول شدم. اولا از دیدن مشیبت و کهولت آن بزرگوار و ثانیاً از خبر ‏خاموشی آن مشعل واپسین کتابخانه‌های کهن تبریز. ‏ دو سه روز پیش هم بانگ برامد که خواجه مرد.

یادداشت میهمان تبریزبیدار؛ اصغر فردی

امروز از جریانی و سویه‌ئی دیگر کتابفروشی دیگر رفت. او درست در کوچه روبروئی فکرت و مسیر ‏جهانبینی بنی‌هاشم دکه داشت. او دارای ذائقه‌ئی متمایل به چپ بود. آنها مارکسیست نبودند و فقط ‏طرفدار استیفاء حقوق زحمتکشان بودند. ‏

تقی کاغذچی در خیابان پهلوی آن دوره‌ها بساط کتاب می‌چید. کتاب‌های قاچاق را آهسته لای ‏روزنامه می‌پیچید و قیمتی هم نمی‌گفت. هرچه می‌داشتی می‌دادی. جوان زرنگ و تند و تیزی بود. ‏عینکی با شیشه‌های ضخیم بر چشم می‌داشت. اواخر توانسته بودند با برادرش در زیرزمینی دکان ‏کوچکی بخرند و کتابها را شبها آنجا انبار کنند. برادر بزرگتر در آن دکان می‌نشست و تقی دائم مثل ‏فرفره در خیابان‌ها می‌چرخید. ‏

تقی کاغذچی نایاب‌ترین کتابها را در نیم‌روزی پیدا می‌کرد. چند شاگرد هم دست و پا کرده بود و ‏مراکز شهر را به بساط‌های کتاب آراسته بود. دیگر ۲۰ سال بیشتر از او بیخبر بودم که امروز خبر آمد. ‏تقی کاغذچی به‌دنبال بیماری سخت کلیوی رفت. ‏

تبریز دُرریزان و جواهرپاشان راهش را طی می‌کند.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *