سرویس فرهنگی تبریزبیدار/ بمناسبت سومین سالگرد شهادت سید الشهدای جبهه مقاومت، شهید حاج قاسم سلیمانی، سراغ آن دسته از تبریزی هایی رفتیم که دی ماه سال ۹۸ در مراسم تشییع سردار دلها حضور داشتند.
بعد از روایت اول و دوم که مربوط به قم و تهران می شد (جزئیات روایت اول را اینجا بخوایند+) (جزئیات روایت دوم را اینجا بخوانید+) سراغ سومین تبریزی رفته ایم تا حماسه میلیونی را روایت کند.
تبریزبیدار در سومین قسمت از این سلسله روایت ها سراغ زهرا امیرخانی از دانشجویان تبریزی رفته که در مراسم تشییع پیکر حاج قاسم و همراهانش در شهر تهران حضور داشت.
زهرا امیرخانی اینگونه برایمان تعریف می کند: «در عرض یکی دو ساعت صحبت با دوستانمان تصمیم بر این شد که برای تشییع سردار به تهران برویم و ساعتی بعد در ترمینال دنبال ماشین بودیم. در اتوبوسی که سوار بودیم به جرات می توانم بگویم بیش از ۹۰ درصد مردم مثل ما برای تشییع به تهران می رفتند.
صبح که به تهران رسیدیم و خواستیم با مترو به محل تشییع برویم به قدری شلوغ و ازدحام جمعیت بود که نمی توانستیم سوار شویم. زرنگی کردیم و رفتیم و از لاین برگشت سوار مترو شدیم. مترو تا ایستگاه آخر رفت و باز برگشت به سمت محل تشییع شهدا و چند ایستگاه مانده به محل تشییع مردم را پیاده کرد. به خاطر شلوغی اصلا راهی نبود. از همان چند ایستگاه مانده که از مترو خارج شدیم ازدحام بیش از حد بود تا حدی که من در عمرم چنین ازدحامی ندیده ام جز در روز اربعین در کربلا.
وقتی وارد خیابان اصلی محل تشییع شدیم ناراحت بودیم که به خاطر شلوغی دیر رسیدیم و نشد در نماز سردار به حضرت آقا اقتدا کنیم که خبر رسید رهبری هنوز نماز را نخوانده اند و چند دقیقه بعد نماز را شروع کردند. نماز که با اشک و بغض مردم تمام شد، در انتظار اجرای برنامه بودیم که موج شدید از جمعیت، ما را به حرکت در آورد و به کوچه های چهارراه جلوتر انتقال داد. آن لحظه یاد فاجعه منا افتادم ولی با این تفاوت که این فشار و ازدحام حاکی از عشق و ارادت مردم به فرمانده شان بود.
ما که یک گروه چهار نفره که با دوستان به تشییع رفته بودیم در اثر فشار جمعیت از هم جدا شدیم و بعد از ساعتی همدیگر را با تماس تلفنی پیدا کردیم و آن لحظه بود که متوجه شدیم ماشین حامل پیکرها از پشت سر ما حرکت کرده و موج جمعیت دور خودروی حامل پیکر ها ما را به خیابان های اطراف انتقال داده است. در حدی فشار بود که کفش های من پاره شد و با همان کفش های پاره تا عصر راه رفتیم و به تبریز برگشتم.»
گفتگو از الهه مهدوی
انتهای پیام/
