تبریز با پلاکارد و بنر، شهر اولین ها نمی شود/مدلی برای توسعه فرهنگی شهرمان نداریم

کتاب تجمع ممنوع یکی از کتاب های موفق در عرصه دفاع مقدس می باشد که با قلم یکی از جوانان شهر تبریز به رشته تحریر در آورده شده است. ما نیز با توجه به استقبال جوانان از ادبیات دفاع مقدس در سالیان اخیر تصمیم گرفتیم تا با نویسنده این کتاب یعنی مسعود زین العابدین به گفتگو بنشینیم.

آنچه در پیش رو دارید گفتگوی صمیمی تبریزبیدار با مسعود زین العابدین می باشد.

 

با عرض سلام لطفا در ابتدا خودتان را معرفی بفرمائید.

بسم الله الرحمن الرحیم. بنده مسعود زین­ العابدین اهل تبریز، در دبیرستان فردوسی تبریز در رشته ریاضی و فیزیک دیپلم گرفته، در دانشگاه وارد رشته برق شدم اما در ادامه، با علاقه ­ای که به فلسفه داشتم، به کاردانی بسنده کرده، تحصیل در رشته فلسفه و کلام اسلامی را در مقطع کارشناسی آغاز کردم. در مقطع کارشناسی ارشد هم در همین رشته و در گرایش کلام تطبیقی از دانشگاه شهید بهشتی تهران به عنوان دانش ­آموخته ممتاز گروه فلسفه فارغ ­التحصیل شده ­ام و الان هم در خدمت شما هستم.

 

چه شد که وارد نویسندگی در حوزه ادبیات دفاع مقدس شدید؟

خُب در بحث نوشتن، افتخار همکاری با برخی مطبوعات استانی به ویژه هفته ­نامه آذرپیام را داشته و با ستون اندیشه برخی مجلات به همکاری پرداخته و با توجه به علاقه ای که به ادبیات پایداری داشتم،کتاب ­هایی که در این زمینه به چاپ می­ رسید را مطالعه می­ کردم، اما نویسندگی در حوزه دفاع مقدس را از سال ۸۹ شروع کردم. قضیه هم به این مسئله برمی­ گردد که به مناسبت چاپ دوم کتاب لشکر خوبان(که البته این کتاب در آن زمان هنوز تقریظ مقام معظم رهبری حفظه الله را نداشت و قدرش آن گونه که باید شناخته نشده بود) مراسمی در بنیاد طوبی شهر تبریز برگزار گردید.

 

 در این مراسم این دغدغه از سوی پیشکسوتان ادبیات دفاع مقدس استان مطرح شد که باید نیروهای دیگری هم به این عرصه وارد شوند تا قبل از این­که دیر شود، خاطرات دفاع مقدس ثبت و ضبط شود و در اختیار نسل جوان و نسل­ های آینده قرار گیرد. این بود که علاقمند شدم خاطرات یکی از رزمندگان لشکر خط شکن عاشورا را جمع­ آوری و نگارش کنم. با چندین نفر صحبت شد ولی سرانجام با راهنمایی و معرفی برادر عزیزمان آقای اسماعیل وکیل­ زاده توانستیم پس از سال­ها، آقای محمدعلی ملتجائی را با اصرار فراوان متقاعد کنیم که خاطراتشان را بازگو کنند.

 

لزوم و اهمیت ثبت و ضبط خاطرات دفاع مقدس چیست؟

برای این سوال دو پاسخ دارم:

اول این­که به هر حال دفاع مقدس بخشی از تاریخ ملت ماست که آکنده از صحنه­ های غرورآفرین و افتخارآفرین می باشد و این صحنه­ های ناب، به صورت عام نمایانگر دین­ مداری ملت ایران و به صورت خاص در خاطرات رزمندگان لشکر عاشورا، نشانگر ولایتمداری و رشادت مردم آذربایجان است. کتاب­های خاطرات دفاع مقدس، کتاب تاریخی نیستند اما منبع تاریخ هستند که بر اساس این خاطرات مستند، تاریخ نوشته خواهد شد و ما موظفیم جنگ را آن گونه که بوده روایت کرده، در معرض دید و قضاوت آیندگان قرار دهیم.

 

 برای نسل حاضر هم که دفاع مقدس را درک نکرده ­اند این کتاب­ها یک فرصت مغتنم است تا از آن­ها متناسب با شرایط روز، الگوهای تربیتی و مدیریتی و… اخذ کنند و این همان چیزی است که مقام معظم رهبری درباره آن فرموده اند: «این جنگ، حقیقتا یک گنج تمام نشدنی است».

 

نکته دوم فراتر از این مباحث و مشتمل بر دغدغه ­های کلان مثل حرکت به سمت تمدن نوین اسلامی است. هر تمدنی که می­شناسیم، ادبیات و هنر مختص خودش را دارد؛ به عنوان مثال ادبیات تمدن باستان غرب را با حماسه­ هایی مثل ادیسه هومر می­شناسیم. اکنون سؤال این است که کدام ظرفیت می­تواند پای ه­ای برای شکل­ گیری ادبیات مختص انقلاب اسلامی ایران باشد؟ کتاب­های صادق هدایت یا رمان­های عاشقانه هایی که کم و بیش در بازار نشر به چاپ می­رسد؟

 

به نظر می­ رسد دفاع مقدس می­ تواند یکی از پایه ­ها و ستون­ های شکل­ گیری ادبیات انقلاب اسلامی باشد، البته این مختص ما نیست و به عنوان مثال؛ رمان «جنگ و صلح»؛ نوشته تولستوی که توصیف حمله‌ی ناپلئون به روسیه و دفاع مردم این کشور در مقابل این تجاوز و فداکاری‌های آن‌ها است، نشانگر تاثیرگذاری یک واقعیت اجتماعی بر ادبیات ملی است.

 

با این توصیف، آیا دفاع مقدس نمی ­تواند پایه ادبیات انقلاب اسلامی باشد؟ به نظر می­ رسد دفاع مقدس می­ تواند منبع خوبی برای تولیدات فرهنگی و ادبی از قبیل شعر، داستان، رمان، نمایشنامه تئاتر، فیلم و سریال و… باشد.

 

بعد از گذشت ۳۶ سال از پیروزی انقلاب اسلامی، به نظر شما توانسته­ ایم در این عرصه موفق شویم؟

در این موضوع، از بین رشته ­های ادبی و هنری متنوعی که داریم، ادبیات دفاع مقدس جایگاه بهتری را دارا می باشد؛ هر چند که با وضع مطلوب فاصله دارد، حداقل ادبیات دفاع مقدس در مقایسه با سینما، هنرهای تجسمی و نمایشی بهتر از بقیه کار کرده است. البته این به معنی این نیست که در سایر حوزه­ ها کار قابل توجهی صورت نگرفته است اما کمیت و کیفیت کتاب­ های خاطرات و حتی رمان­ های دفاع مقدس، قابل توجه و اعتنا است و توانسته است در بین عامّه مردم مخاطب پیدا کند.

 

شما اگر دقت کنید، منتقدان جشنواره فیلم فجر نیز معتقدند که این جشنواره سنخیت چندانی با انقلاب اسلامی ندارد. بهترین فیلم­ هایی که در طول یک سال تولید می­ شوند در این جشنواره شرکت می­ کنند اما وقتی این فیلم­ ها را می­ بینیم نسبت آن­ها را با انقلاب اسلامی، ارزش­ها و آرمان­های آن و حتی با فرهنگ بومی و ملی خود پیدا نمی ­کنیم. این یعنی هنوز جریان عمومی سینمای ما نتوانسته است نسبت خودش را با انقلاب اسلامی مشخص کند و در یک فضای توهمی به سر می­ برد و اولویت ­هایش؛ خیانت زن و شوهر به یکدیگر، قتل و جنایت، سیاهنمایی فضای داخل کشور و مسائلی از این دست است.

اما در حوزه ادبیات، بحمدالله نسبت خوبی با انقلاب اسلامی برقرار شده است و اشعار، رمان­ها و خاطرات دفاع مقدس بخش مهمی از این نسبت محسوب می­شوند.

 

گفتید در عرصه سینما نتوانسته­ ایم همچون ادبیات موفق شویم، مشکلات این عرصه را می ­توانید نام ببرید؟

جوشش هنر، بیش­تر یک مقوله انفسی است نه آفاقی؛ یعنی هنر جوشیده از سودای وجود و درون هنرمند است. هنرمندی می­تواند مبتنی بر فطرت الهی انسان سخن بگوید که خودش فطرتش را به رنگ و لعاب نیالوده است. وقتی یک هنرمند تابلویی را نقاشی می­ کند، در حقیقت آن­چه که در درونش می­ گذرد را متجلی کرده است؛ این هنرمند اگر دنیا و خالق آن را زیبا ببیند، تابلویی خواهد کشید که بتواند این زیبایی­ها را به نمایش بگذارد ولی اگر خودش دچار تاریک ­بینی باشد و در لجن ­زار شهوات غوطه ­ور باشد، همین کثافات را در بوم نقاشی به نمایش در خواهد آورد. سینما و تلویزیون هم همین طور است. اگر اختیار قلم و یا دوربین در دستان سید مرتضی آوینی باشد، خروجی ­اش همان چیزی خواهد بود که از آوینی سراغ داریم، اما اگر اختیار قلم و دوربین و بوم نقاشی را به کسی بسپاریم که هیچ نسبتی با اسلام و انقلاب اسلامی ندارد، خروجی­ هایش سیاهی­ هایی خواهد بود که در درونش بوده است.

 

همین نکته است که باعث می­ شود فیلم ­های دفاع مقدس پرفروش­ترین فیلم­های سینمای ایران باشد چون با فطرت مطابق­ تر است و لذا مخاطب پیدا می­ کند. اما فیلم ­هایی که فقط دغدغه­ های مناطق مرفه­ نشین شمال تهران را منعکس می­ کنند فقط در همین قشر مخاطب پیدا می­ کند. در مقابل می­ بینید جشنواره مردمی فیلم عمار درست در زمانی که مسئولین فرهنگی از خالی ماندن صندلی­های سینماها به جزع و فزع افتاده ­اند، یک جریان فرهنگی مبتنی بر تفکر انقلابی راه می­ اندازد و حتی در روستاهای دوردست که بعید می­دانم حداقل ترین امکانات را هم داشته باشند، مخاطب پیدا می­کند و گروه ­های خودجوشی تشکیل می­ شوند که این فیلم­ ها را اکران کنند.

 

ویژگی­های جشنواره عمار که از آن نام بردید چیست؟

من مسئولیتی در این جشنواره ندارم و آن­چه که عرض می­کنم تلقی شخصی خودم به عنوان یک ناظر بیرونی است. نکته نخستی که به ذهنم می­رسد این است که این جشنواره هدف­گذاری متفاوتی دارد. جشنواره عمار، ابزار فیلم(اعم از مستند، داستانی و…) را فقط یک صنعت نمی­داند، بلکه آن را یک رسانه برای انتقال یک سری ارزش ­ها تلقی می­ کند. این جشنواره توانسته از فضای روشنفکری فاصله بگیرد و هنر را برای انتقال ارزش­ها و دغدغه­ های اصیل بخواهد نه این­که شعار «هنر برای هنر» سر دهد.

 

نکته دوم، خلوصی است که در تولیدکنندگان این جشنواره وجود دارد. این عزیزان برای تسخیر گیشه­ ها وارد میدان تولید نشده ­اند، هر چند که به هر حال تولید اثر فرهنگی هزینه دارد و به هر حال باید تامین شود. سینمایی که چشمش را به گیشه بدوزد، خروجی ­اش همین فیلم­ های زرد و خاکستری می­ شود که می­ بینیم.

نکته سومی که به ذهنم می­رسد، موضوع­ یابی و سوژه ­یابی دقیقی است که در فیلم ­های این جشنواره وجود دارد. شما اگر در اثر هنری خود دغدغه­ های واقعی مردم را منتقل کنید، مخاطب پیدا خواهید کرد. فیلم ­های عمار به خاطر این ویژگی توانسته است با عموم مردم ارتباط ایجاد کند.

 

برگردیم به کتاب تجمع ممنوع، چگونه با آقای ملتجایی آشنا شدید؟

آشنایی با ایشان را مدیون آقای اسماعیل وکیل­ زاده هستم. آقای وکیل­ زاده جزو افرادی است که تلاش­های زیادی را در عرصه ادبیات پایداری انجام داده و در پشت پرده ­ی بسیاری از کارهای دفاع مقدس نقش داشته اند، آقای ملتجایی را هم ایشان به بنده معرفی نمودند که پس از آشنایی با ایشان، تصمیم به ادامه کار با آقای ملتجایی گرفتم.

معمولا کتاب­های خاطره اسارت، فصول مشترک زیادی دارند و با وجود این که هر سوژه ­ی خاطره، ویژگی­های منحصر به فردی دارد و هر کس از دریچه نگاه خود، اسارت را روایت می­ کند اما این واقعیت نیز انکارناپذیر است که اسرای عزیز ما که در یک اردوگاه مشترک، اتفاقات مشترکی را تجربه کرده ­اند؛ بخشی از خاطراتشان مشترک است. اما آقای ملتجایی چند ویژگی بارز داشت که خاطرات ایشان را متمایز می­ کرد؛

اولا ایشان از اواخر سال ۵۹ با این­که ۱۴ سال سن داشتند با شیطنت­ هایی خودشان را به جبهه رسانده ­اند و ما معمولا خاطراتی که بتوانند عملیات­ های نخست جنگ را روایت کنند، کم داریم. مخصوصا این­که سابقون جبهه که در سال­های نخست اعزام شده بودند اکثرشان به تدریج در طول ۸ سال دفاع مقدس به شهادت رسیده­ اند و خیلی شناخته­ شده نیستند. خاطرات آقای ملتجایی توانسته است تا حدی ذکری از این شهدا باشد و شرایط آن دوران که هنوز لشکر و حتی تیپ عاشورا تشکیل نشده بود و رزمنده­ های آذربایجانی مستق عملیات نمی­ کردند را روایت کند. یا به عنوان مثال دیگر، آموزش نظامی آن روزها بسیار متفاوت­ تر و ابتدایی­ تر از آموزش سال­ های انتهایی جنگ بود و حال و هوای آن روزها را می­ توان از لابلای این خاطرات استنباط کرد.

 

نکته دوم این است که آقای ملتجایی در ۲۶ آذر ۱۳۶۰ به اسارت در آمده ­اند و خاطرات ایشان، اتفاقات اسارت را نیز شامل می­ شود. مخصوصا به سبب هم ­بند بودن ایشان با مرحوم ابوترابی، خاطرات شنیدنی از سید آزادگان نیز در این کتاب آمده است.

 

نکته سوم این­که ایشان بعد از ۲۷ ماه اسارت، به علت این­که پایشان در دوره اسارت قطع شده بود، آزاد شده­ و پس از انجام مراحل درمانی دوباره با پای مصنوعی به جبهه برگشته­ اند و این نکته هم در نوع خود قابل توجه است.

 

نکته چهارم این­که آقای ملتجایی پس از آزادی، رسالت جدیدی را آغاز می­ کنند و شروع به سرکشی از خانواده ­های اسرا در سراسر استان و شهرهای مختلف کشور می­ کنند و با این­که با پای مصنوعی خیلی اذیت می­ شدند اما به شهرهای مختلف سفر کرده، خبر سلامتی اسرا را به خانواده­ هایشان می­ رساندند. همچنین عکسی از خانواده آن­ها تهیه می­ کردند و به همراه نامه از طریق صلیب سرخ برای اسرا می­ فرستادند. ما بخش ­هایی از این نامه­ ها را که هم اکنون در آرشیو آقای ملتجایی وجود دارد را گلچین کرده، در متن استفاده کرده ­ایم. این نامه­ ها واقعا زیبا و جذاب هستند و می­ توانم بگویم بهترین قسمت کتاب همین نامه­ ها می­ باشند.

 

ویژگی پنجم هم بزرگانی هستند که در این کتاب، خاطرات خوبی از آن­ها نقل شده است. به عنوان مثال خاطراتی از شهید خلیل فاتح را داریم که به حق یک اسطوره مقاومت هستند. این شهید بزرگوار کسی است که در یکی از مناطق در شرایطی که شهید چمران مجروح شده بود و کسی جرأت نداشت زیر آتش سنگین عراقی­ ها ایشان را به عقب برگرداند، رشیدانه به صورت سینه­ خیز جلو می­ رود و شهید چمران را بر دوش خود می­ اندازد و برمی­ گرداند و باعث می شود تا شهید چمران بعدها «کلت» خود را به شهید فاتح هدیه می­ دهند. شهید فاتح کسی است که نقشه دقیقی برای فرار از اردوگاه کشیده بود و توانایی این کار را هم داشت اما فقط به خاطر جمله آقای ابوترابی که اگر تو بروی مزدوران رژیم بعث اسرا را اذیت می ­کنند، نقشه فرار را به کلی فراموش کرد. در نهایت هم در شرایط سختی که در اردوگاه به وجود آمده بود و اسرا هر روز ساعت­ ها شکنجه می­شده ­اند، همه تقصیرها(از قبیل سرقت مهمات از انبار اردوگاه اسرا و…) را به گردن گرفته و مظلومانه به شهادت رسید. متاسفانه جوانان ما این شهید بزرگ را که اسطوره مقاومت است نمی­ شناسند و به نظرم رسانه ­ها بایستی به طور تفصیلی در رابطه با شهید فاتح کار کنند.

 

به عنوان نگارنده این اثر اگر بخواهید نقدی بر “تجمع ممنوع” انجام دهید به نظرتان آن نقد چیست؟

نقدی که برخی از دوستان به آن اشاره کرده ­اند ضعف این کتاب در فضاسازی شرایط و اتفاقات روایت شده می باشد، یعنی در برخی از ماجراهایی که اتفاق افتاده است، می­ توانستیم توصیف بیش­تر و دقیق ­تری از اتفاقات داشته و جزئیات بیش­تری را بیان نماییم که در بعضی جاها موفق نبوده­ ایم. البته بخشی از این ضعف به این مسئله برمی­ گردد که ما حدود ۲۶ سال پس از پایان جنگ به سراغ آقای ملتجایی رفته و ایشان بسیاری از جزئیات را فراموش کرده ­اند و ما در نقل خاطرات جنگ موظفیم که فقط آنچه را که مستند است و یقین کامل داریم نقل کنیم.

 

هنگام نگارش یا بعد از نوشتن کتاب، کدام بخش و فصل بیشتر از همه به دل شما نشست و می­ خواستید تا آقای ملتجایی بیشتر به این بحث ادامه دهند؟

همه جای کتاب برای نویسنده­ اش شیرین است اما همان­طور که عرض کردم نامه­ نگاری ­ها خیلی برای من شیرین و جذاب بوده است. به عنوان مثال ایشان یک بار عکس امام خمینی(ره) را با شگرد خاصی پشت عکس دیگری چسبانده و به عراق فرستاده ­اند. ده نامه مختلف هم نوشته­ اند و در هر کدام به شیوه­ایی تاکید کرده ­اند که به آن عکس توجه بیشتری داشته باشند. به لطف خدا عراقی­ ها هم متوجه نشده و این عکس، آسایشگاه به آسایشگاه بین اسرا چرخیده است تا طوطیای چشم سربازان امام خمینی(ره) باشد.

 

تک تک این نامه­ ها خواندنی و حاوی مضامین عالی هستند، به عنوان یک مثال، اسرا اجازه داشتند تعداد محدودی نامه بنویسند که این نامه ­ها هم اکثرا از سد سانسور نمی­ توانست عبور کند، اما یک اسیر بزرگوار در یکی از این نامه­ ها، تنها روزنه ارتباطی خود با عالم خارج از اردوگاه را به این سوال اختصاص داده است که از آقای ملتجائی بپرسد آیا وقتی برای مراجعه به درمانگاه از اردوگاه خارج می­ شوم، نماز من کامل است یا شکسته؟

حتی بنده نام کتاب را هم از یکی از نامه­ ها انتخاب کرده ­ام که می­ نویسند: “و اما ای برادر سپیده صبح بهاری با جمله تجمع ممنوع است آمد…”.

یا مثلا آقای میرستار حسنی در جواب نامه آقای ملتجایی می ­نویسند: در صورت امکان با توجه به این­که جنگ در حال اتمام است، بفرمایید تا حقوق بنده را در راه بازسازی کشور خرج کنند.

 

به نظر شما آیا توانسته ایم تا واقعیت موجود در دفاع مقدس را به نسل جوان امروزی انتقال دهیم؟

تصویری که من و هم ­نسلی­ هایم -که بعد از پایان جنگ متولد شده ­ایم- از جنگ داریم، همان تصویری است که فیلم­ها برایمان ارائه داده ­اند و متاسفانه این تصاویر، روایت­های ناقصی از جنگ هستند. مثلا در یک فیلم می ­بینیم چند رزمنده ایرانی یک لشکر عراقی را از بین می­ برد، در حالی که اگر خاطرات رزمندگان را مطالعه نماییم خواهیم دید که برای حفظ وجب به وجب این خاک مقدس، چندین شهید و جانباز تقدیم شده است. در یک فیلم دیگر می­ بینیم همه رزمنده­ ها، اهل عرفان هستند و در فیلم دیگری نشان می­ دهد که لوطی­ های محله بودند که به جبهه رفتند و متحول شدند. این روایت­های مختلف، دروغ نیستند اما ناقص هستند و هر کدام از یک منظر به دفاع مقدس نگاه کرده ­اند. پس باید به نسلی که تلقی­ اش از جنگ در اندازه همین فیلم ­ها است خرده نگیریم.

 

در این باره، قبول دارم که مسئولان جامعه هم کم­کاری کرده ­اند، اما بالاخره جوانان هم باید به دنبال این قضایا بروند و برای سوالات ذهنشان به دنبال پاسخ باشند. متاسفانه عادت کرده ­ایم که همه مسائل را از طریق رسانه بیاموزیم و چون رسانه ­ها وقایع را همان­طور که عرض شد ناقص به ما منتقل کرده ­اند(اگر نگوییم اشتباه)، ما دچار اشتباه محاسباتی می­ شویم. ویژگی رسانه­ های نوظهور این است که به اطلاعات و دانسته­ های ما وسعت می­ دهند یعنی ما درباره خیلی چیزها اطلاعات داریم اما عمق این دانسته­ ها که از طریق رسانه به ما منتقل شده، خیلی کم است. یعنی انسان مدرن که اطلاعاتش را از رسانه­ ها می­ گیرد، اطلاعات وسیعی دارد به عمق یک انگشت. انتقال دفاع مقدس از طریق رسانه هم از این نکته مستثنا نیست. اما کتاب فرق می­کند و یکی از برکات کتاب­ های خاطرات این است که روایت زلال­ تری از دفاع مقدس ارائه می­ کنند و باید این کتاب­ ها را ترویج کرد.

 

آینده فضای ادبیات و هنر دفاع مقدس را چگونه ارزیابی می کنید؟

بنده نسبت به این قضیه امیدوار هستم. مستحضرید که ادبیات پایداری، از یک کیوسک در حوزه هنری کشور و توسط بزرگانی مثل مرتضی سرهنگی، آقای کمری و سایر اساتید شروع شده است و امروز به این وسعت و تنوع رسیده است.

 

آیا آثار دیگری هم غیر از تجمع ممنوع داشته ­اید؟

بله. ولی به علت اینکه از نعمت زندگی در تبریز محروم شده ­ام و در تهران ساکن هستم، کتاب­ ها هم به آن سمت رفته­ اند. در این مدت، کتاب «ستارگان جاوید» را داشته ­ام که زندگی و خاطرات روحانیون شهید تهران را روایت کرده است. در ادامه­ ی این مجموعه، یک کتاب هم به نام «ستارگان محراب» به چاپ رسیده است که زندگی و خاطرات ۱۲۰ امام جماعت شاخص مساجد تهران را شامل می­ شود که از قله­ های فقه، فلسفه، عرفان و اخلاق بوده ­اند و در ۲۰۰ سال اخیر می­زیسته ­اند. در این کتاب که در روز جهانی مسجد توسط ریاست محترم جمهور رونمایی شد، در کنار آشنایی با زندگی علمای بزرگ، فراز و فرودهای حرکت­های آزادی­ جویانه و اسلام ­خواهانه ملت ایران به رهبری روحانیت و مرجعیت را به نظاره می ­نشینیم، با بزرگان مکتب فلسفی تهران آشنا شده، نحوه شکل­ گیری حوزه علمیه قم و انتقال مرجعیت شیعه از نجف به قم را می­ بینیم و با عارفان و سالکان طریقت آشنا می ­شویم.

اخیرا هم یادنامه حضرت آیت الله مهدوی کنی آماده و منتشر شد.

 

فضای فرهنگی شهر تبریز را چگونه ارزیابی می­کنید؟

فضای فرهنگی تبریز از دو منظر قابل بررسی است. یکی از منظر تربیت و رشد نیروهای فرهنگی در بستر فضای انقلاب اسلامی است، و منظر دوم، از جهت مدیریت فرهنگی است که توسط مسئولین صورت می­ گیرد.

 

در فضای عمومی معتقدم آینده فرهنگ و هنر تبریز را جوانانی خواهد ساخت که شاید امروز خیلی دیده نمی ­شوند و قدرشان آن گونه که باید شناخته نمی­ شود. به عنوان مثال ما در حوزه­ های مختلف شخصیت­ های تاثیرگذار و عمدتا جوانی را در تبریز سراغ داریم که حرفی برای گفتن دارند و اگر روزی از تبریز خارج شوند مطمئنا خیلی­ ها به سراغشان می­ روند. افرادی که برای خودشان صاحب سبک هستند و اگر کارهایشان معرفی شود، می ­توانند اثرگذاری ملی داشته باشند. به عنوان مثال کارهای خانم معصومه سپهری (نورالدین پسر ایران و لشکر خوبان) چون ظرفیت معرفی در سطح ملی پیدا کرد، چشم­ ها را خیره کرد. اگر کارهای سایرین هم، چنین ظرفیتی پیدا کند مطمئنا مورد اقبال قرار می­ گیرند. ما اسم­ های متنوعی در تخصص ­های مختلف داریم که باید در سطح ملی فروغ و درخشش پیدا کنند؛ مهدی نعلبندی، موسی غیور، سید قاسم ناظمی، روح ­الله رشیدی، مهدی نورمحمدزاده، غلامرضا قلیزاده و افراد مختلفی که ممکن است فراموش کرده باشم. در این زمینه وظیفه مسئولین فرهنگی خیلی سنگین است.  

 

منظر دیگری که می­ توان از آن منظر، فضای فرهنگی تبریز را ارزیابی کرد، نهادهای مسئول و متولی فرهنگ و یا نهادهای عمومی تاثیرگذار در این حوزه هستند. جمع­ بندی من در این حوزه این است که تبریز ما دچار قحط الرجال و یا شاید قحطی استفاده از رجال شده است. ما در تبریز مدلی برای توسعه فرهنگی شهرمان نداریم، همان­گونه که مدلمان برای توسعه اقتصادی و شهرسازی هم کاملا کاریکاتوری و باری به هر جهت است. دستگاه­های فرهنگی ما واقعا دچار روزمرگی هستند و از نقشه راه برخوردار نیستند. اگر واقعا این گونه نیست خواهش می­ کنم نقشه و مدل توسعه فرهنگی شهر تبریز را ارائه کنند تا ما هم آشنا شویم. ما متاسفانه نه مدل توسعه فرهنگی داریم و نه تئوری قابل قبولی در پشت این مدل. واقعا وضعیت مساجد تبریز به عنوان کانون­ های فعالیت خودجوش فرهنگی و تربیتی در چه سطحی است؟ دانشگاه و حوزه علمیه ما چه تاثیرگذاری­ هایی بر فرهنگ، اعم از فرهنگ عمومی و فرهنگ دینی مردم تبریز دارند؟ من به سبب شرایط شغلی که دارم به اکثر استان­ های کشور سفر کرده­ ام و با مجموعه ­ه ای فرهنگی برخی از مراکز استان­ها آشنا شده ­ام. باور بفرمایید در برخی از این شهرها، با صحنه­ هایی مواجه شده­ ام که برای تبریزی که متعلق به آن هستم، حسرت خورده­ ام. اجازه بدهید مثال بزنم، در اهواز با یک گروه تبلیغی از طلاب جوان آشنا شدیم که حدود ۵۰ مسجد شهر را به هم متصل کرده­ اند و در زمینه کودک و نوجوان کار شبکه­ ای انجام می­ دهند. باور بفرمایید در دیدار سرزده ­ای که از یکی از این مساجد داشتیم با حدود ۱۰۰ کودک و نوجوان مواجه شدیم که در صف نماز جماعت ایستاده و بعد از نماز هم برنامه ­های خاص خودشان را داشتند. در شهرکرد که به لحاظ وسعت و جمعیت اصلا قابل مقایسه با تبریز نیست، کارهای عجیبی در حوزه ترویج کتاب و کتابخوانی در حال اجرا است و جالب است بدانید که هر سال، یک همایش ۱۸ روزه با موضوع سبک زندگی اسلامی و با حضور اساتید کشوری در این شهر برگزار می­ شود و حداقل در شبی که من توفیق شرکت در این برنامه را داشتم، حداقل ۸۰۰ نفر در مصلی این شهر حضور داشتند. آیا حضور این تعداد از مردم آن هم در یک همایشی که ۱۸ روز ادامه دارد، حاکی از جریان­سازی فرهنگی نیست؟

من آمار دقیق ندارم ولی خودم حداقل ۳ موسسه فعال را در شهر مشهد می­ شناسم که در زمینه آموزش ­های قبل و بعد از ازدواج و مشاره به زوج­ های جوان فعالیت می­ کنند. آیا می­توانید موسسه­ های فعال تبریز را در این زمینه معرفی کنید؟

مثال­ هایی از این دست زیاد هستند و غرض فقط این است که می ­خواهم بگویم با حلوا حلوا گفتن، کام هیچ کسی شیرین نشده و نخواهد شد. با پر کردن شهر از عبارت «تبریز شهر اولین ها» هم تبریز، شهر اولین­ ها نخواهد شد. تبریز با پلاکارد و بنر، شهر اولین­ ها نمی ­شود.

 

احساس من این است که ما در تبریز مدلی برای توسعه فرهنگی نداریم و کارهای فرهنگی هم که انجام می­ دهیم معلوم نیست به کدام تئوری فرهنگی متعلق است. نتیجه این نوع مدیریت فرهنگی هم همین می­شود که در روز ۱۲ بهمن که مقدمه اخراج استکبار جهانی از این مرز و بوم بود، به اتومبیل­های آمریکایی و اروپایی پرچم وصل می­کنیم و به خیال خودمان رکورد می­زنیم که ما خیلی توسعه یافته هستیم.

 

یا من معنی این حجم از پاساژسازی را در شهر تبریز و به ویژه بافت مرکزی متوجه نمی­شوم. ما با پاساژ ساختن مخالف نیستیم ولی آیا کسی به فکر نیازهای فرهنگی ما هم هست؟ من نمی­گویم حتما در کنار هر پاساژی که ساخته می­شود یک مسجد هم بسازید تا متهم به تحجر شوم، اما حرفم این است که حداقل یک مجتمع فرهنگی یا یک سینما که می­شود ساخت.

 

آیا ما برای پروژه ­های عمرانی­مان، پیوست فرهنگی داریم؟ اگر شما به یزد سفر کنید مشاهده می کنید که حداقل بافت مرکزی شهر که خانه­ های کاهگلی قدیمی است، بازسازی و احیا شده­ اند و این منطقه از شهر، از گزند بسازبفروش­ ها در امان مانده است. باور کنید وقتی وارد این بافت قدیمی می­شوید، زندگی را از نزدیک لمس می­ کنید، این می­شود پیوست فرهنگی­ که برای توسعه عمرانی این شهر در نظر گرفته شده است. آیا ما همین کار را حداقل برای خیابان شهید مطهری(راسته کوچه) انجام داده ­ایم تا عظمت مسجد جامع شهرمان را که یکی از نمادهای هویتی ماست در کنار پاساژهای پر زرق و برق موجود حفظ کنیم؟

البته این عرایض، به ویژه مثال­هایی که عرض کردم به این معنی نیست که همه ایران به لحاظ فرهنگی آباد است و تبریز یک ویرانه فرهنگی است. خیر. هرگز این طور نیست. تبریز لیست بسیار بلند و مفصلی از افتخارات فرهنگی را در گذشته و حال دارد. هیئت­های حسینی این شهر، مردم ولایتمدار آن، سرداران شهید آن، علمای ربانی آن در گذشته و حال، همه و همه ستاره ­های پر نوری هستند که در آسمان این شهر می­درخشند. فقط غرض این بود که بر این دغدغه تاکید کنیم که باید به خود بیاییم و برای حفظ جایگاه بالای تبریز تلاش کنیم.

 

ممنون از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید

من هم از شما سپاسگذارم.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *