سرویس سیاسی تبریزبیدار / امیر مهتدی فر
جهت فهم بهتر پروژه ی نفوذ می توان بر مبنای مولفه هایی چون نوع و روش یا بستر و عرصه ها آن را تقسیم بندی نمود. در یک نگاه می توان نفوذ را بر دو نوع نفوذ فردی و نفوذ جریانی دانست.
با شکست سیاست های نظامی گرایانه ی آمریکا در منطقه که منجر به شکست دو طرح راهبردی خاورمیانه ی بزرگ و خاورمیانه ی جدید شد؛ راهبرد تغییر ساختار جمهوری اسلامی ایران ، که پس از به قدرت رسیدن نو محافظه کاران مورد توجه آنها نیز قرار گرفته بود با شکست روبرو شد.از این رو سردمداران کاخ سفید مجبور شدند جهت نیل به هدف تغییر ساختار دو گام ابتدایی مهار و تغییر رفتار را در دستور کار قرار دهند.نظریه پردازان امریکایی بر این باورند که هر گونه اقدام خشونت آمیز علیه ایران(به ویژه اقدام نظامی)، نفرت ایرانیان از امریکا و دولت آن را برای سالیان دراز ریشه دارتر خواهد کرد.استفاده از اقدامات خشونت آمیز علیه ایران، امکان روی کار آمدن یک دولت هوادار امریکا را در این کشور با مشکلات زیادی روبرو خواهد کرد. بر همین اساس باراک اوباما همانند جرج بوش بودجه ۵۵ میلیون دلاری پنتاگون برای جنگ نرم علیه ایران را امضا کرد.
سران نظام سلطه می دانند که اجرایی نمودن این دو راهبرد علاوه بر افزایش فشارهای سیاسی و خارجی و ایجاد جو رعب و وحشت نیاز به یک بازیگر درونی جهت ریل گذاری مطابق خواست طرف مقابل دارد.بازیگرانی که در نقش میانجی و کاتالیزور ظاهر شوند و با رفتارهای اجتماعی و سیاسی گمراه کننده، با پیچیده ساختن ساختار تحلیلی افکار عمومی، تصمیم گیری یا تصمیم سازی بر اساس فرضیات القایی از سوی دشمن و یا اشتباه در تصمیم گیری فرآبند تهی شدن کالبد نظام از روح انقلابی و در یک کلام تغییر هویت اصیل نظام را تسریع بخشند.
تجربه ی فروپاشی شوروی به آمریکایی ها آموخت که یافتن عواملی از درون حاکمیت و پرورش و هدایت عناصر جذب شده به عنوان آلترناتیو روشی اطمینان بخش به شمار می رود.به گفته ی آمریکایی ها طرح فروپاشی شوروی یک برنامه ی از پیش تعیین شده بود که بر مبنای استراتژی اسب تروا ،یک جریان نفوذی در درون سیستم اجرایی و قانون گذاری شوروی داخل شد.
آلن دالاس سرمایه گذار کاخ سفید در طرح فروپاشی شوروی می گوید:” ما پول و هزینه ی زیادی پرداختیم تا دوستان خود را در شوروی یافتیم و کسانی که به انها نیاز داشتیم خریدیم”.یا اینکه تیخوفوف ایوانیچ – از اعضای شورای عالی شوروی- در بیان نقش نفوذی ها می گوید” در کنار گورباچف افرادی کار می کردندکه از زمان دانشجویی ایدئولوژی متزلزلی داشتند.این جوانان به پست های خوبی نفوذ کردند و با چاپلوسی و تملق خود را بالا کشیدند”.
مداقه در مطالب گفته شده نشان می دهد،آماج نفوذ به عنوان یکی از شیوه های جنگ نرم به تصمیم گیران،تصمیم سازان و نخبگان یک کشور هستند.نحوه ی ایجاد و پرورش چنین افرادی عمدتا بر پایه ی نظریه ی عمقی«مک کوالی» قابل توجیه است.بر اساس این رهیافت نظری جنگ نرم سیاسی می بایست بخش کوچکی از جامعه را در مراکز آکادمیک غربی تحت تربیت غربی قرار داد و زمینه ی به قدرت رسیدن آنها را به مسئولیت های عالی فراهم نمود.
دولت انگلستان با طرح ریزی و اجرای یک برنامه ی حدودا بیست ساله در مستعمره ی خود ، هند موفق به ایجاد نسلی شد که به دلیل تحصیلات عالی خود، مراکز تصمیم گیری سیاسی ،اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی را در اختیار گرفت و به دلیل تعلق خاطر به مشهورات و معیار های غربی زمینه ی تسلط هر چه بیشتر غرب بر هند را فراهم کرد. بسط رهیافت هانتینگتونی به عنوان تئوری پیشرفته تر نسبت به تئوری مک کوالی در حوزه جنگ نرم سیاسی از حوصله ی این یادداشت خارج است.در این چارچوب می توان گفت سرنوشت نبرد میان جبهه حق و باطل را منازعه میان دو مبنای محاسباتی در درون جبهه حق تعیین میکند؛ در یک سو مبنایی متکی به ایمان الهی و با بهره گیری از تدبیر عقلی و در سوی دیگر مبنایی کاملا مادی که به شدت از القائات جبهه باطل متاثر گشته است.
پس می توان نفوذ را در حوزه ی کارکردی به دو نوع جریانی و فردی تقسیم کرد .مسلما نفوذ فردی یا به شکل جاسوسی است یا تصمیم سازی.
نیکولای چائوشسکو رئیس جمهور رومانی در دهه ۸۰ قرن بیستم در خاطرات خود آورده است که دست بر قضا معاون اول وی جاسوس سیا بوده است و ماموریت محوله به وی از جانب سیا ،تغییر دادن اولویت های کشور رومانی و گماردن افراد غیر متخصص در مسئولیت های تخصصی و مهم بوده است.یعنی معاون اول آقای رئیس جمهور با اینکه ۱۸ سال از اولین ارتباطش با عوامل سیا گذشته بود اما همانگونه فکر و عمل می کرد که سیا می خواست.
کاملا واضح است که تصمیمات کلان کلان ملی ابتدا به صورت کارشناسی در محافل تخصصی بحث و بررسی می گردد و با برطرف شدن ایرادات و نقایص به عنوان بسته ی اجرایی وارد حوزه ی عمل می گردد،پس طبیعی است که دشمن بخواهد در محافل اندیشه ورز و تصمیم ساز نفوذ پیدا کند،البته ارایه نظر در بعد تئوریک که در تضاد با سیاست های کلان کشورباشد به هیچ از دید نگارنده به معنای نفوذی بودن شخص نیست،ولی وقتی یک نظر کارشناسی توان ملی را نادیده انگارد و دشمن را چنان بزرگ کند که راهی جز هماهنگی و گام برداشتن با او نیست قطعا نفوذ اتفاق افتاده است.
وجه دیگر نفوذ،نفوذ در تصمیم گیران یک کشور است که عمدتا به دو طریق اتفاق می افتد:
۱)تلاش به قدرت رساندن عناصر همسو و همگرا با خود از طزیق تبلیغات مستقیم و غیر مستقیم یا ادراک سازی.
۲)جهت دهی مشاوره و قرار دادن اطلاعات کانالیزه در اختیار متولیان امر و سعی در مدیریت آنان.
البته این نکته هم گفتنی است که یک تصمیم برآیند تفکر،بررسی و مطالعه و ارزیابی بر مبنای منطق است،حال اگر منطق و سیستم استدلالی دارای مشابهت با منطق و سیستم استدلالی دشمن باشد چه اتفاقی می افتد؟اگر خروجی فکر همان باشد که عامل نفوذی مستقیم سرویس های اطلاعاتی غربی نیز همانگونه نتیجه گیری و عمل کند آیا تفاوتی در انتها خواهیم داشت؟
سیستم استدلالی همانند تابعی است که به ازای ورودی های مشابه خروجی های یکسان تولید می کند.پس آن زمان که سیستم استدلالی همانگونه قوام یافت که دشمن می خواهد، همانگونه هم عمل خواهد شد که خواسته اوست اما بدون حضور او.
پر واضح است که هر اقدام در راستای پروژه ی نفوذ«یک شبه اتفاق نمی افتد».نفوذ پدیده ای تدریجی و زمان بر است،دشمن دریافته است که هر کنش سریع و ماجرا جویانه نتیجه ای جز شکست به همراه ندارد،پس عقلانی است که حوصله به خرج دهد تا عوامل وابسته و دلبسته ماموریت های محوله را به سر انجام برساند.
