سرویس سیاسی تبریزبیدار/ به اذعان تاریخ نگاران معاصر، قیام ۲۹ بهمن مردم تبریز در سال ۵۶ موجب تسریع در پیروزی انقلاب اسلامی شد، انقلابی که یک سال بعد از آن با مبارزات توده های مردمی به رهبری امام خمینی(ره) به ثمر نشست.
تبریزبیدار در گفتگویی به سراغ حجت الاسلام و المسلمین نجف آقازاده از مبارزان نهضت انقلابی و شاهد عینی ۲۹ بهمن ۵۶ در تبریز رفته است.
تبریزبیدار: قیام ۲۹ بهمن چگونه شکل گرفت؟
آقازاده: ۱۹ دی ۱۳۵۶ مردم قم قیام کردند و علت آن نوشتن مقاله ای توهین آمیز علیه امام خمینی توسط روزنامه اطلاعات به دستور دربار بود. در این قیام، علما و دانشگاهیان و طلاب و مردم تظاهرات کرده و با حمله ساواک، جمعی شهید شدند.
آیت الله قاضی(ره) در تبریز فرمود ما باید برای آن شهدا تعزیه بگیریم و از همان روز اول در مسجد شعبان، برای شهدای قم عزاداری برگزار شده و در همان مجالس، تبلیغات نیز انجام می شد و اکثر اوقات من سخنرانی می کردم.
ما ۲۵ نفر جوان مخلص انقلابی داشتیم و زمانی که اعلامیه امام خمینی(ره) یا دیگر اعلامیه ها می آمد، آن افراد اعلامیه ها را در سرتاسر آذربایجان شرقی و بخشی از اردبیل پخش می کردند. چند روز مانده به ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ آقای قاضی آن جوان ها را دعوت کرده و به آن ها فرمودند: «می خواهند تبلیغات کنند که این شهدا از ملت نیستند و بیگانه هستند. کاری کنید که صدای انقلاب به مردم ایران و دنیا برسد که مردم ایران شاه را نمی خواهند.»
آن جوانان پنج گروه پنج نفری شده و در خیابان های شریعتی، طالقانی، شمس و بازار و… پخش شدند. قرار بود ساعت ۹ در مسجد قزللی برای شهدای قم تعزیه گرفته شود و ماموران هم توجهشان صرفا به مسجد قزللی منعطف بود. ساعت ۹ بود که حق شناس رئیس کلانتری ۵ تبریز رسیده و به خادم مسجد گفت «درِ این طویله را ببندید!» یکی از اولین شهدای ۲۹ بهمن به او اعتراض کرد که این چه حرفی است که می گویی؟ اینجا مسجد است! چرا می گویی طویله؟ حق شناس هم با اسلحه اش به مغز او شلیک کرده و او را شهید کرد. مردم جنازه این بزرگوار را برداشته و به خیابان ها افتادند؛ از آن طرف هم افرادی که در آن طرف بازار بودند، به مردم ملحق شدند.
دستور استاندارِ مست به ارتش برای سرکوب مردم
تبریزبیدار: واکنش مسئولین محلی به این قیام چه بود؟
آقازاده: استاندار آن زمان آزموده بود. به او خبر داده بودند که اوضاع تبریز به هم ریخته است. شب قبل آن هم در محله ولیعهدی که ولیعصر فعلی است، شب نشینی داشت و مست خوابیده بود که به او خبر می دهند تبریز از دست رفته است. او با حالت مستی جواب می دهد تا من اینجا هستم آب بالا نمی رود. گفته بودند تبریز را به آتش کشیدند. او هم دستور داده بود که ارتش به میدان بیاید. شهربانی ها به تنهایی نمی توانستند جلوی مردم مقاومت کنند و آن روز ارتش و شهربانی باهم، ۱۴ نفر را شهید و صد و سی و چند نفر را مجروح کردند. آیت الله قاضی در آن گیر و دار، شب برای این شهدا شام غریبان گرفتند و من سخنرانی کردم. بنای استانداری بر این بود که نگذارند کسی در این مراسم شرکت کنند، اما هیچکس توجهی نکرد و در شام غریبان شرکت کردند و آقای قاضی هم مثل کوه ایستاده بودند.
ماموریت امام به شهید قاضی بعد از حماسه تبریزی ها / خانواده شهدا، کمک خرجی را پس دادند
فردای آن روز آقای پسندیده، برادر بزرگ تر امام خمینی به آیت الله قاضی زنگ زده و گفتند: «با امام در نجف حرف می زدم؛ امام فرمودند که از طرف من از خانواده های شهدا و مجروحین بازدید کرده و دلجویی کنید.» آقای قاضی دستور امام را به من رسانده و این کار را به من سپردند. همچنین پولی نیز دادند که به آن خانواده ها و مجروحین کمک کنم. من اعتقاد داشتم که آقای قاضی از ارکان انقلاب است و امر ایشان را همیشه اطاعت می کردم. هیچ یک از خانواده های شهدا ریالی هم از من نگرفتند و گفتند ما جوانانمان را به خاطر خدا داده ایم.
درخواست شیرینی و غرامت برای تحویل پیکر شهدا / دفن غریبانه شهدا
ارتش جنازه های شهدا را نمی داد و می گفت پدر و مادر شهید، باید یک جعبه شیرینی بیاورد تا کام سربازانی که گلوله زده اند، شیرین شود؛ همچنین باید هزار تومان پول گلوله ای که به آن شهید زده ایم را پرداخت کنید تا ما جنازه شهید شما را به خودتان برگردانیم. خانواده های شهدا هم با کرامت شهیدشان را پس گرفته و غریبانه دفنش کردند اما نگذاشتند تعزیه ای برایشان گرفته شود.
جوانان تبریزی جلسه نخست وزیر را به هم زدند / شهید قاضی خطاب به فرماندار؛ دعا کن صبح نشود
تبریزبیدار: بازتاب های ملی این قیام چه بود؟
آقازاده: ما برای شهدای قم مراسم اربعین برگزار کرده بودیم؛ ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۶ باعث شد تا اربعین های متعددی برای شهدای تبریز در کشور برگزار شود. این حرکت باعث شد که در سرتاسر مملکت همگان بیدار شده و مجلس برگزار کرده و تظاهرات کردند.
بعد از جریان ۲۹ بهمن، هویدا نخست وزیر عزل شده و آموزگار به جای او منصوب شد. آموزگار به تبریز آمده و بنا بود جلوی استانداری تبریز جلسه ای برگزار کنند. آقای قاضی به من فرمودند آن گروه جوان ها دوباره بیاورید؛ با جوان ها به حضور ایشان رفتیم؛ ایشان فرمودند کاری کنید که این جلسه برگزار نشود؛ نظرات مختلفی در این مجلس بررسی شد. نتیجه این شد که بین آن ها رفته و به بدنشان سوزن بزنند تا تشویش ایجاد شده و جلسه بهم بخورد. و اینطور هم شد.
من آن شب من در منبر سخنرانی آتشین کردم. موقع خروج از مراسم همراه آقای قاضی بودم. یک پاسبان به من گفت: «تیمسار دانش، رئیس شهربانی،سلام می رساند و می گوید آقای آقازاده صبح ساعت ۹ خودش را به بید آبادی، فرماندار نظامی، معرفی کند.» آقای قاضی عصبانی شدند و گفتند: «غلط می کند! دانش هم غلط می کند! بید آبادی هم غلط کرده! شما هم غلط کرده اید!»
با آقای قاضی به خانه شان رفتیم. شماره بیدآبادی را گرفت و به او گفت: «دعا کنید صبح طلوع نکند که باز کفن می پوشم و جلوی مردم حرکت می کنم و شما هم با اسلحه هایتان؛ ببینیم چه کسی چه کاری می کند.» بیدآبادی به دست و پا افتاد.
گفتگو از امیررضا فرامرز
انتهای پیام/