سرویس فرهنگ تبریزبیدار: امیررضا فرامرز/ چه عواملی دست به دست هم دادند تا امام حسین (ع) به قتلگاه کشانده شود؟ کتاب «پس از بیست سال»، به این سوال و بسیاری سوالات دیگر پاسخ میدهد. رمانی که نقطه شروعش، درست بیست سال قبل از شهادت امام حسین(ع) میباشد.
باید دانست که عوامل به شهادت رسیدن امام سوم شیعیان، آن هم با آن وضعیت فجیع، کار یک گروه یا زاده یک یا دو عامل نبوده است بلکه عوامل متعدد و زیادی دست به دست هم دادند تا این حادثه اتفاق بیفتد. این رمان با حضور ابوذر در شام و اعتراض او علیه حکومت معاویه آغاز میشود.

سلمان کدیور، نویسنده این کتاب، در یک نگاه کلی، بازه زمانی بیست و شش ساله را به ما نشان میدهد که از زمان حضرت علی(ع) شروع میشود و در واقعه عاشورا به پایان میرسد. او در رمان پس از بیست سال وقایع مستند از حکومت معاویه و عثمان را نقل میکند. قتل عثمان، خلافت حضرت علی(ع)، جنگ صفین و وقایع منتهی به عاشورا، بخشی از موضوعات مطرح شده در این کتاب میباشد.
وقایع حقیقی روزگار حکومت معاویه و عثمان را بازگو میکند که قتل عثمان، خلافت امام علی(ع)، جنگ صفین و وقایع منجر به عاشورا، بخشی از این اتفاقات را شامل میشوند. نویسنده در این کتاب بیان میکند که معاویه چگونه برای حفظ قدرتش دست به هر توطئه و حیلهای میزده تا بتواند دو روز بیشتر در جایگاه حکومت شام باقی بماند. میشود گفت این کتاب، یک رمان تحلیلی خوب و خواندنی است که مخاطب را سوال های جدی و عمیق مواجه میکند.
کدیور ما را به سرزمین شام میبرد. کوچه پس کوچه هایی که در آن جوانان شامی که روزگاری رومیان بر آنها تسلط داشتند، حالا در دوران اسلام به همان اعمال و رفتارهایی مشغول شدهاند که قبلا بودند. نویسنده در این کتاب نشان میدهد که تمام اینها از پیامدهای حکومت بنیامیه است که برای حفظ قدرت و البته نابود کردن آثار اسلام، اسلام اموی رارواج دادند و آنها را از معارف ناب اسلام محمدی دور نگه داشتند. معارفی که سرچشمه آن یعنی علی(ع) بیست و پنج سال خانهنشین بود ولی به دست معاویه و خاندانش چنان تبلیغاتی علیه حقیقت او شد که کسی تصور نمیکرد اسلام علی(ع) همان اسلام محمد(ص) باشد تا جایی که برخی در زمان شهادت امیرالمومنین در محراب مسجد کوفه، گفتند «مگر علی نماز میخوانده؟»
با خواندن این کتاب میتوان فهمید که ریشه های انحراف دین اسلام از کجا نشأت گرفته بوده است تا جایی که عزیز پیغمبر به قتلگاه کشیده شود.
در بخشی از کتاب پس از بیست سال میخوانیم:
«شکسته، مضمحل و روبهمرگ، به خانه رسید. غلامان و ملازمان زیر بازوانش را گرفتند و بهسختی از اسب بهزیر آوردند. قامتش خمیده بود و چشمانش از فرط اشک سرخ و پفآلود، چنانکه هرکه او را میدید یقین میکرد به داغی بزرگ و ماتمی ابدی مبتلا شده است؛ داغی که جز شیون آرامش نمیکرد و جز مرگ شفایش نمیداد. در روزی که تمام دمشق در جشن و سرور و پایکوبی غرق و تمام خانهها و خیابانها زینت شده بود، عمارت او تنها نقطه شهر بود که صدای ناله و شیون و عزا از آن به گوش میرسید. ناامید به اطرافش نگاه کرد. هیچکس بهاستقبالش نیامد بود. چه از اشراف و بزرگان شهر که همیشه با چاپلوسی احاطهاش میکردند و چه از مردم عادی که او را بهخاطر پدرش دوست میداشتند. هیچکس نبود تا خود را در غمش شریک بداند و به او تسلّی خاطر بدهد. آنانی که سالهای سال از قدرت و نفوذش بهرهها برده و کسیهها دوخته بودند. امّا آنان حق داشتند. اگر فرزندان یکی از آنها هم در کربلا، آنهم در سپاه حسین کشته میشد، او نیز چنین رفتاری پیشه میکرد. در شام چه کسی بود که برای تسلّی مردی داغدار، حاضر به خریدن خشم یزیدبنمعاویه باشد؟ در این مدت که از کربلا بازگشته بود، حتی لحظهای آراموقرار نداشت. داغی که بر جگرش وارد شده بود از سویی و خوابهای پریشان و کابوسهای ویرانگر ازسوی دیگر، روح و روانش را آماج خود گرفته بودند. پیوسته تصویر حسین درنظرش مجسم میشد که طفل چندماهه خود را به آسمان گرفته بود تا او را بر شامیان شاهد گیرد و تیری که پُرضرب و پریشان بر گلوی آن طفل نشست و خون او که حسین به آسمان میریخت؛ لحظاتِ بهخونافتادن برادر و برادرزادگانش که در دریایی از سپاه شام رجز میخواندند و شمشیر میزدند و لحظه پیوستن ابراهیم به آنان؛ لحظهای که شمر چون حریف آنان نشد، فرمان داد چهارصد تیرانداز آنان را هدف قرار دهند و بر بدنهای آنان اسب بدوانند. آرام و خمیده به عمارت داخل شد و انبوه غلامان و کنیزان را دید که لباس عزا به تن کرده و شیونکنان به خود لطمه میزدند و صورتشان را خونین میکردند. آیا چنین سرنوشتی را به خواب هم میدید؟ و چنین فاجعهای را تصور میکرد؟ آرامآرام قدم برداشت و درمیان نالههای جانگداز داخل شد. ماریه را دید که در جمع زنان، بدون اینکه اشک بریزد یا ناله سردهد، مات و مبهوت چون مجسمهای به او خیره شده است. بهسختی به پاهایش فرمان حرکت داد و پیش رفت. زنان با دیدن او از جای برخاستند، پشت سر ماریه نشستند و شیون ازسر گرفتند. زن، سرد و خشک و بیمقدمه گفت: با فرزندم چه کردی زید؟ چرا او را با تو نمیبینم؟»
انتهای پیام/

سلامآنچهبرخود.نمی
پسندیبردیگراننپسند
درهمهچیزاقتصادسیاست
فرهنگزبانمادریو…..
کسیکهرعایتنمیکند
حقکشیمیکندمیشود
معاویهیزیدو…..موضوع
سادهاستهمهبهفراخور
درکخودمیفهمندانسان
بایدحسابکنددروجودش
چقدریزیدیاستوچقدر
حسینیفمنیعملمثقال
ذرهخیریرهومنیعملمثفال
ذرهشریرهتفاوتولایت
باحکومتهادرشناسایی
حقوآنراسرجای.خود
قراردادناستاینعین
فرمایشحضرتعلی.ع.
است.مردمزمانه.مااگر
اینگونهمیبودندامامزمان.ع.حتماتشریفمیآوردند